حسن اسدی زیدآبادی در نامه ای به همسرش در سالگرد ازدواجشان از امید و صبر و مقاومتی می گوید که پدیده ی خانواده ی زندانیان سیاسی را یکی از برجسته ترین ویژگی های جنبش سبز در تاریخ این جنبش کرده است.
این زندانی سیاسی محبوس در بند ۳۵۰ زندان اوین که دوران محکومیت ۵ ساله ی خود را می گذراند در نامه اش آورده است: می دانم که این روزها شاید برخی حرف ها از مد افتاده باشد اما می دانی که “حرف از مدافتاده” تاریخ است و ما انسان ها بخش بزرگی از هویتمان را از همین تاریخ می گیریم. تاریخی که گاه آن را زندگی کرده ایم و به چشم دیده ایم. در روزهایی که به یک تعبیر زیبا متعلق به “مجاهدان شنبه” است و رشته کلام را بایستی به آنها سپرد، دلم می خواهد بگویم که پشیمان نیستم. یادت می آید بعد از ۲۵ خرداد گفتم: این سیل عظیم جمعیت “معترض اما مدارا جو” واقعه ای آفرید که بعدها همه ما ایرانی ها به آن افتخار خواهیم کرد، حتی آنها که امروز دست به اسلحه بردند.
حسن اسدی زیدآبادی مسوول کمیته حقوق بشر سازمان ادوار تحکیم وحدت به اتهام اجتماع و تبانی به قصد برهم زدن امنیت ملی، تبلیغ علیه نظام، توهین به رییس جمهور، شرکت در تجمعات غیرقانونی و تشویش اذهان عمومی از سوی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب اسلامی به ریاست قاضی مقیسه به پنج سال حبس تعزیری محکوم شده است.
این عضو ارشد سازمان ادوار تحکیم وحدت در ۳۱ مرداد ماه سال ۸۹ برای دومین از سوی نهادهای امنیتی بازداشت شد. وی پیش از این نیز در ۱۲ آبان ماه سال ۸۸ توسط نیروهای امنیتی بازداشت شده بود.
متن نامه ی این فعال دانشجویی دربند به عاطفه خلفی، همسرش را که در ادوار نیوز بازتاب پیدا کرده با هم می خوانیم:
سه سال گذشت از “سه سال گذشت”. سه سال با تو، ۳سال دور از تو، در زندان.
چقدر خاطراتمان سرکوب شده است. چقدر خاطراتمان بوی زندان و سرکوب می دهد و چقدر این خاطرات با انتخاب همراه است. اندکی پیش از خرداد۸۴ در دانشگاه یک سر گفتگوها انتخاب مسیر مشترک زنگی مان بود و سوی دیگرش چه باید کرد انتخاباتی. چیزی از پیروزی تمامیت خواهان نگذشته بود که زندان به زندگی مان و انتخابمان جهت داد. در انفرادی سال ۸۴ مطمئن شدم که تو را می خواهم. تیرماه ۸۶ را حتما خوب به یاد داری.
۲۰ تیر وعده جشن ازدواجمان بود و ۱۸ تیر یک قدم آنطرف تر از ما وقتی به دفتر ادوار تحکیم حمله کردند ۱۰-۲۰ نفر از مهمان ها را با کارت های دعوت بردند. تنها یک خوش شانسی ما را از مهلکه دور نگاه داشت. سالی که نکوست از بهارش پیداست.
تنها ۲ سال بعد ایران سبز شد و نمی دانم سالگرد ازدواجمان با کدام تجمع و راهپیمایی همزمان شد تنها به یاد دارم روزهایی بود که می گفتند “خانه نمانید، بگیر بگیر است”.
درآن روزهای پر هیاهو خدا کند که یادم مانده باشد از یک تلفن همگانی به تو تبریک گفته باشم. شتر “بگیر و ببند ها “دست آخر در خانه ما هم خوابید. چراکه تهدید ها و احضارها بی ثمر بود. گاهی وقت ها می گفتی “احتیاط کن، تند نرو” اما بلافاصله ادامه می دادی: “مگر می شود سکوت کرد، آدم ها دارند می میرند جلوی چشم مان، این روزها برگ های مهم تاریخ این مملکت است کاری کن که بدنام نشوی”. حالا به تو که “روزهای واقعه” را درک کردی و از روزهای عزیز زندگی ات گذشتی، درود می فرستم و تبریک می گویم.
می دانم که این روزها شاید برخی حرف ها از مد افتاده باشد اما می دانی که “حرف از مدافتاده” تاریخ است و ما انسان ها بخش بزرگی از هویتمان را از همین تاریخ می گیریم. تاریخی که گاه آن را زندگی کرده ایم و به چشم دیده ایم. در روزهایی که به یک تعبیر زیبا متعلق به “مجاهدان شنبه” است و رشته کلام را بایستی به آنها سپرد، دلم می خواهد بگویم که پشیمان نیستم. یادت می آید بعد از ۲۵ خرداد گفتم: این سیل عظیم جمعیت “معترض اما مدارا جو” واقعه ای آفرید که بعدها همه ما ایرانی ها به آن افتخار خواهیم کرد، حتی آنها که امروز دست به اسلحه بردند.
باور کن من هنوز فکر می کنم که می ارزد برای آن روزها هزینه داد.
همسرم به تو تبریک می گویم و سپاسگذارم. سپاس برای آنکه در بیش از ۱۵۰ ملاقاتی که در زندان داشتیم هیچگاه نگفتی “یک چیزی بنویس و بیا بیرون، این بیرون لازم تری”.
باور دارم که هیچکس حتی من نمی داند چه روزهای سختی داشتی و بازگو کردن آن دشواری ها هم درکی کامل پدید نمی آورد. در این سه سال دیدیم که چه نزدیکان دور و چه دورها نزدیک شدند؛ چه آشنایان دوست و چه دوست ها آشنا شدند. اما تو همانجا که باید ایستاده بودی، بدون لحظه ای تردید.
۲۲خرداد ۸۸ وقتی باهم از پای صندوق رای بازگشتیم به یاد داری که کلید خانه را گم کرده بودیم و پشت درب بسته چه دردسری داشتیم، شاید نشانه بود. چهارسال بعد یعنی همین اواخر وقتی انتخابات نتیجه داده بود، در وقت ملاقات گفتی “رایمان را خواندند” و شاد بودی.
فکر می کنم حالا اندکی شادمانی و امید حق توست چرا که مقاومتت وثیقه ثمردهی انتخابات بود.
حسن اسدی زیدآبادی
تیرماه یکهزار و سیصد و نود و دو
زندان اوین