نامه بختیار به آیت الله خمینی

0
599

بدنبال موضوعی که از طرف یکی از دوستان و پیشتراز سوی دو فصل نامه مطرح شده بود، به روزنامه های کیهان و اطلاعات پیش از انقلاب رجوع نموده و ورق می زدم تا یاداشتهایی از آن دوران پرهیاهو تهیه نمایم.  شاید کمتر کسی با چنین دقتی به این روزنامه ها رجوع نموده باشد. شعرا و نویسندگانی که می ترسیدند نکند دراثر سانسور مادام العمر زبان در کام کشیده باشند، حال غزل ها سروده و داستان ها روایت می کنند! اساتید شریفی که در حقشان کم بی انصافی نشده بود نیز در این دوران ظاهر گشته و چون معلمان شیفته شهادت به صف پیشاهنگان انقلاب پیوسته اند! چهره های ملّی، کمونیست های دو آتشه و روحانیون نیز از این قافله  جدا نمانده و روزنامه ها را مکانی برای تاخت و تاز  و حقایقی اغراق آمیز تبدیل نموده اند. حقیقت اینست که هنگامیکه سروکار با افکار عمومیست ناچار باید از هر چه بسلامت فکر و اخلاق جامعه زیان آور باشد پرهیز کرد ـ هر چند حقیقت باشد، یا لااقل چنین بنظر می آید ـ اما هیچ نویسنده ای حق ندارد حقیقت را مسخ نموده و خامه اش بر خلاف واقع و عقیدۀ خود او بکار افتد. به قول زنده یاد علی دشتی: آنچه در خور مقام نویسندگی نیست دروغ و متابعت از اغراض و شهوات نفسانی است. شرط اساسی و جوهری هر کس که قلم بدست گرفت اینست که خامه اش فرمانبردار یک مغز مجرد از غرض و تعصب باشد. یعنی در یک جمله اینکه هرگونه انحرافی ازصداقت، انصاف و اعتدال، سقوطی است از مرتبه انسانیت. امید که با خواندن این نوشتارها و اسناد از تاریخ پند گرفته و با مسئولیت بیشتر و اعتقاد سخن برانیم. فرزاد سلطانزاده نادری ( ف . عاشق)

10602838_10204177269739407_1123608054_n

صدقی: آقای ، جریان این نامه ای که آقای [ احمد صدر] حاج سید جوادی نوشت و این طور شایع هست که ( چون من اصلاً اطلاع دقیقی ندارم و این را به عنوان سؤال از شما می پرسم) می گویند که شما همان نامه را امضا کردید. و آخرآن نامه، به آقای خمینی نوشته شده بود که شما می خواهید بروید آن جا و از حضور ایشان « کسب فیض» بکنید ـ در زمان نخست وزیریتان. جریان نامه چیست؟

بختیار: حاج سید جوادی؟ من، آقای عزیز، تا حال اصلاً حاج سید جوادی را در عمرم ندیده ام و هیچ نامه ای را او ننوشته که من امضا بکنم و یا من ننوشتم که او بخواهد امضا کند ـ یعنی نفی کلی ست.

اما نامه ای خود من به خمینی نوشتم که آن نامه توی کتابم هست. توی [کتابم به نام] سی و هفت روز هست. و این [نامه] تلاش یک مد وطن پزستی بود که می خواست جلوی آن چیزی که پیش آمد بگیرد که فردا یا پنجاه سال دیگر این بچه ها این مدارک را ـ همان طور که نوشتم ـ می خوانند، نگویند، خوب، این آقای بختیار می گفت مرغ یک پا دارد. چه می شد اگر می آمد و با آقای خمینی می نشستند و راجع به چیزها [صحبت می کردند]؟ این مسئله را خود من تصمیم گرفتم که بیایم [پاریس] و با ایشان [آیت الله خمینی] صحبت بکنم.

قبلاً هم یک نامه ای برای ایشان فرستادم و آن نامه عبارت است از یک نامه ای که « آقا، من یکی آدمی هستم که یک مبارزاتی کردم، که چنین است و چنان است و خیلی خوشحال می شوم اگر شما هم مرا راهنمائی بکنید ـ راجه به مسائلی که مبتلا به ملت ایران است : یکی نداشتن آزادی و یکی فلان.» کاری با آن چیزهای مذهبی شان نداشتم. آنها [روحانیان] باید کار خودشان را بکنند. به من ارتباط ندارد، یا خیل دور. من به حاج سید جوادی مطلقاً، در مورد این مسئله، نه چیزی نوشتم و نه او چیزی به من گفت که بنویسم. و نه من او را می شناسم، شخصاً. و می دانم که در این جا [ پاریس] او هم از کرده خویش پشیمان است و یک گوشه ی نشسته.

صدقی: آقای دکتر، فکر نمی کنید که همین رفتن شما پیش آقای خمینی، به عنوان نخست وزیر ایران، خودش یک وزنه ای به آقای خمینی می داد و نشان می داد که آقای خمینی یک نیروی قابل ملاحظه ای در صحنه سیاسی ایران است؟

بختیار: مطلقاً قربان، بنده به این عنوان نیامدم. متن را می توانید پیدا کنید. در توی رادیو خوانده شده است.

صدقی: نفس رفتن شما به آنجا را می گویم.

بختیار: نه. من نوشته بودم «آیت الله عظما خمینی.» امام هم توی آن ندارد. «من به عنوان شاپور بختیار، یک ایرانی.» خوب، این نخست وزیری نیست. « در شرایط چنین و چنان مملکت و با سوابقی که راجع به این کار داشتم، حاضر هستم بدون قید و شرط قبلی به سرعت به پاریس بیایم و در آن جا نظرات آیت الله را نسبت به جامعه ایران و اقداماتی که خیال می کنید دولت بکند، در آن جا، در این جا.» بدون اینکه ، عرض کردم، قید و شرطی که من نخست وزیرم و یا ایشان رهبر، نمی دانم، مستضعفان جهان و از این مزخرفات است. این طور من چیز کردم. همان طوری که گفتم من می خواستم که پنجاه سال بعد [ناتمام].

قربان، حالا خودمانیم، خمینی چهل میلیون آدم را خر کرده بود که هنوز یک عده زیادی از آنها خر هستند. چه می توانستم بکنم؟ این را من نکرده بودم. ولی واقعیت را وقتی آدم می بیند، باید قبول بکند. این آدم از سنجابی خر کرده بود تا آن جاروکش سر محله. شاید واقعاً دویست ، سیصد نفر آدم بودند که می فهمیدند و آنها هم جرأت حرف زدن نداشتند. پس آمدن اپور بختیار پیش روح الله خمینی و بحث کردن با او از دو حال خارج نبود: یا قبول می کرد و من می رفتم [و در نتیجه] او دیگر نبود آن آدمی که سابق بود ـ چون من و سنجابی این اختلافات temperament  را داریم. یا این که قبول نمی کرد و رد می کرد [و] من به ملت ایارن، همان که گفتم، [می] گفتم « ببینیند من تا آنجا هم پیش رفتم که راه حل مساللمت آمیزی پیدا کنم.» و نظرم هم همین بود. این مسئله را با بازرگان با تلفن در میان گذاشتم.

منابع:

خاطرات شاپور بختیار، طرح تاریخ شفاهی ایران، مرکز مطالعات خاورمیانه، دانشگاه هاروارد. 1996

کتاب سی و هفت روز. صفحات 152 ـ 146.

10656301_10204177270179418_1594404224_n