نامه ای از افشین ندیمی فعال کارگری به افشین سهراب زاده زندانی سیاسی در زندان میناب

0
434

در پی وخامت حال جسمانی «افشین سهراب زاده» زندانی سیاسی محبوس در زندان میناب که به دلیل ابتلا به بیماری سرطان روده و خونریزی داخلی، در معرض خطر جدی مرگ قرار دارد و وضعیت جسمانی وی بسیار وخیم گزارش شده است، «افشین ندیمی» فعال کارگری و از اعضای کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکلهای کارگری طی نامه به این زندانی سیاسی محبوس در زندان میناب و مبتلا به سرطان روده با یاد آوری خاطراتی از وی و همچنین مقاومت او در پی شکنجه ها و همچنین دوران زندان از او خواست با بیماری مقاومت کند و مرگ را شکست دهد هرچند مرگ پایان کبوتر نیست .

بنا به گزارش ارسالی کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی به خبرنامه ملّی ایراینان، «افشین سهراب‌زاده»، اهل کرمانشاه پیش تر در ۱۸ خردادماه ۱۳۸۹،توسط نیروهای «اداره اطلاعات شهر کامیاران» بازداشت و از سوی شعبه دوم «دادگاه انقلاب اسلامی سنندج»، به اتهام “محاربه” از طریق عضویت در یکی از احزاب کُرد مخالف حکومت (کومه‌له)، به تحمل ۲۵ سال زندان همراه با تبعید به «زندان میناب» محکوم شد. او اوایل اسفندماه سال ۱۳۹۰، از «زندان مرکزی سنندج» به «زندان میناب» تبعید شد.

گفته شده این زندانی سیاسی کُرد در زمانی که در «اداره اطلاعات کامیاران» بازداشت بوده، “از سوی «شهرام رحیمی» معاون وقت اطلاعات کامیاران به شدت شکنجه شده است.”

متن کامل نامه به قرار زیر است:

‘طاقت بیار رفیق’

اولین باری را که دیدمت رفیق عزیز هرگز از یاد نخواهم برد و اصلا هم نمی توانم از یاد ببرم که چه زمان و کجا بود.

بله رفیق من اولین دیدار من و تو نه در کتابخانه عمومی شهر بود و نه در کافی شاپی آرام که شده باشد پاتق روشنفکران فضای مجازی و چریکهای کت و شلواری و نه در یک گردش دسته جمعی به همراه بهترین دوستان در کوه و صحرا و یا در کنار دریا و نه در اولین روزهای دانشگاه برای ثبت نام و غیره…..

آری رفیق من، آن زمان من و تو و بقیه دوستان دیگری که هنگام اولین دیدار من و شما کنارمان بودند هنوز کمتر از بیست و چهار پنج سال سن داشتیم. سنی که در آن تمام انسانهای عادی در سراسر دنیا مشغول دانشگاه و تحصیلات آکادمیک هستند.

من و شما هم آن روز دانشگاه بودیم بله رفیق من.

من و شما هم به همراه بقیه دوستان دانشگاه بودیم .دانشگاهی که در آن خبری از علم و دانش و تکنولوژی نبود اما من و تو داشتیم چیزهای زیادی یاد می گرفتیم.

بله داشتیم یاد می گرفتیم که چگونه مقاومت کنیم داشتیم یاد می گرفتیم چگونگی راه بهتر زیستن را.

به این نتیجه رسیده بودیم که مبارزه یک فن است و باید آن را یاد گرفت حال چه به صورت تجربه شخصی و چه به صورت استفاده از تجارب دیگران.

بله رفیقم و یاد گرفته بودیم که نباید به حکومت دیکتاتور و جنایتکار جمهوری اسلامی متوهم بود و باید تا آخرین نفس برای تحقق اهداف انسانی مبارزه کرد.

بله رفیق من، شاید من و تو به جای درس و دانشگاه به زندان و سلول و اتاق بازجویی رفته باشیم اما در عوض چیزهای زیادی یاد گرفتیم که برایش بهای گرانی پرداخت کردیم بله من و تو علم آزاد زیستن را یاد گرفتیم.

رفیق عزیزم شاید تو امروز به علت مریضی صعب العلاج سرطان روده و فشارهای زندان و درد و رنج تبعید و دوری از خانواده یادت نیاد که کی و کجا برای اولین بار همدیگر را ملاقات کردیم.

اما من به یادت می آورم که اولین دیدار من و تو در یکی از آخرین روزهای اسفند ماه سال ۱۳۸۹ بود بله ساعت حدود یازده قبل از ظهر بود.

«شیرزاد آسم» (پشتیوان)، «نعمت اسحاقی» و «صباح خیاط» هنگام برگشتن از باشگاه تو را در کریدر زندان مرکزی سنندج دیده بودن و ازت دعوت کرده بودند که ناهار باید بیایید بند ما (بند پاک ۲ بند زندانیان سیاسی زندان مرکزی سنندج در آن زمان) وآن روز بود که من برای اولین بار دیدمت و «پشتیوان» با شیطنت خاص خودش که همه به آن عادت کرده بودیم و او را با آن بیشتر دوست می داشتیم من و شما را به هم معرفی کرد.

بله وقتی نشستیم و از خودت گفتی که بند پاک ۱ (جوانان آن زمان) هستی،من تعجب کردم و گفتم چرا جوانان مگه زندانی سیاسی نیستی پس چرا بند جوانان و تو نیز در جوابم گفتی که خودم درخواست جابجایی داده ام و رفته ام آنجا چون اینجا را دوست نداشتم و حضور تعدادی از این دوستان که رسانه ها بزرگشان کرده اند و رشد بادکنکی یهشون دادن در حالی که در واقع چنین نیستن آزارم می دهد و به همین خاطر خودم درخواست جابجایی کردم.

بعد از خودت و اطلاعات و سلول و بازجوی هایت برایمان گفتی وضعیتی که برای هر پنج نفر ما آشنا بود چون همه ما درست بود که هم پرونده نبودیم و هر کدام به اتهامی و در زمان جدا دستگیر شده بودیم اما همگی توسط اداره اطلاعات کامیاران دستگیر شده بودیم و سلول های زیر زمینی اطلاعات و شکنجه های آنجا و صدای ناهنجار و گوش خراش «شهرام رحیمی» بازجوی اطلاعات و فحش های رکیکش به خواهر و مادرمان برای همه ما آشنا بود.

بله رفیق من از خودت گفتی و از شکنجه هایی که شدی و دردهای که متحمل شدی از شکنجه های روحی و روانی تا مشت های «شهرام رحیمی» و «مختار احمدی» معروف به (حاجی مختاری) به سر و صورتت تا با لگد زدن «شهرام رحیمی» به بیضه هایت و پاره گی فتقت و از نگه داشتنت با این وضعیت وخیمی جسمی بدون دکتر و درمان به مدت یک ماه در سلول های اطلاعات و بازجوی های طولانی با این وضعیت جسمی تا دادگاه فرمایشی و محکومیت به بیست و پنج سال زندان در تبعید برایمان گفتی .

و از حرفهای «شهرام رحیمی» که همیشه در بازجوی هاش به آن افتخار می کرد وآن دستگیری و بازجوی زنده یادان «احسان فتاحیان» و «فرزاد کمانگر» بود که اعدام شده بودند و جانشان را در راه اهدافشان تقدیم کرده بودن و« شهرام رحیمی» آن را دستاورد بزرگی برای خود می دانست.

بله رفیق عزیزم آن روز گفتی راهی را انتخاب کرده ای، آگاهانه انتخاب کرده ای و حاضری جان خود را در راه رسیدن به اهدافت فدا کنی واین حرف تو من را یاد جمله معروف «چگوارا» انداخت که می گوید “فداکاری ما یک فداکاری آگاهانه است بهایی است برای رسیدن به دنیایی که می خواهیم می پردازیم.”

بله رفیقم تو گفتی که راه کاک «فواد مصطفی سلطانی»، کاک «صدیق کمانگر»، «دکتر جعفر شفیعی» و کاک «محمد حسین کریمی» را انتخاب کرده ای و دنباله رو راه آنها هستی وحاضری جهت دفاع از محرومان و ستمدیده گان جامعه جانت را فدا کنی.

بله رفیق شفیقم همه ما که آن روز با هم بودیم همان راه را انتخاب کرده بودیم و هر کدام از ما در یک حزب و جریان سیاسی خاص داشتیم برای رسیدن به اهداف انسانی خود کار و فعالیت میکردیم.

اما امروز که باز خبر وضعیت نگران کننده جسمی و سلامتی ات را از رسانه ها دیدم که داری با مرگ دست و پنجه نرم میکنی از ته دل برایت ناراحت و نگران شدم .رفیقم بله نگران ،نگران سلامتیت شدم افشین سهراب زاده ای که تسلیم آن همه شکنجه و فشار اطلاعات کامیاران نشد و ۲۵ سال زندان را با جان دل در راه رسیدن به اهدافش پذیرفت و حاضر نشد از افکارش دست بکشد و کوتاه بیایید .این بار نیز باید مقاومت کند و مرگ را شکست دهد .هرچند به قول سهراب سپهری مرگ پایان کبوتر نیست .
من در آخر این نامه از راه دور میبوسم تو را رفیق عزیز و برات آرزوی سلامتی میکنم و بهت می گویم که مقاومت کن رفیق
طاقت بیار رفیق
طاقت بیار رفیق

افشین ندیمی ۲۰۱۶/۰۳/۱۱