مگر « دهقان فداکار » پیراهنش را از تن خارج نکرده بود؟!

0
212

چند دهه از ماجرای نجات یافتن یک قطار مسافربری از خطر انحراف از ریل شکسته در مسیری که می پیمود می گذرد. قضیه اینگونه رخ داد، که یک کشاورز زحمتکش و فداکار، که در همان وقت در اطراف آن محل به کار خود اشتغال داشته است. از آنجائی که می دانسته بخشی از ریل محل عبور قطارهای آن منطقه شکسته شده بوده است؛ و خطر انحراف قطاری که قرار بوده در آن ساعت از آن محل عبور کند، به دلیل آن وضعیت( شکستگی ریل ) و وجود خطر حتمی مرگ مسافران و کارکنان قطار مربوطه،. پیراهنش را در می آورد؛ و با آتش زدن پیراهن خود و ایستادن بر روی ریل قطاری که قرار بوده در آن ساعت از آنجا عبور کند. به لکوموتیو ران قطار اعلام خطر نموده بود؛ و او را مجبور به متوقف کردن قطار کرده بوده است. تا با آن که جان خودش در مقابل خطر بزرگی قرار می گرفته، جان آنهمه مسافر را از خطر مرگ حتمی شان نجات بدهد!

این رویداد آنقدر دارای اهمیت بود؛ که توسط نویسندگان و تهیه کنندگان کتاب های دروس آموزش و پرورش آن زمان، به خصوص کتاب درس پارسی دانش آموزان مقطع ابتدائی در قبل از انقلاب ننگین اسلامی گذاشته شد. تا هم تلاش قهرمانانه آن دهقان فداکار را گرامی بدارند؛ و هم به نو نهالان ایرانی، درس شجاعت و فداکاری را بدهند!

متن مربوط به آن رخداد واقعی، به همراه تصویری از یک مرد روستائی که پیراهن شعله ورش را در دست داشت و بر روی همان ریل شکسته ایستاده بود. با عنوان « دهقان فداکار » در آن کتاب های آموزشی گذاشته شد. تا درس عبرتی برای همگان باشد؛ که در برابر پیش آمدن چنین خطراتی، بدون احساس مسؤلیت از کنار آن عبور نکنند!

آنها به فرزندان ما درس انسان بودن می دادند؛ و اینها به نونهالان میهن مان، درس بری بودن از آدمیت و توجه به مبانی انسانیت را می دهند. فقط به این نکته توجه دارند، که نسل کنونی مردم ایران را، با خرافه های دینی خودشان مانوس نمایند. حتی اگر خلق و خوی انسانی ایشان را هم به خطر بیندازند؟ هدف شوم شان هم این است، که با بلاهت پیشگی و نادانی خویش، از کارهای غیر معقولی که انجام می دهند دست بر ندارند!

همین روایت حقیقی، بعد از انقلاب اسلامی هم با یک اختلاف بزرگ در کتاب های درس پارسی دانش آموزان دبستانی گذاشته شده است. که دهقان مورد نظر، دیگر برهنه نیست؛ اگر او پیراهنش را برای اخطار دادن به راننده قطار از تن خود خارج کرده بوده است که آن را آتش بزند؟ تا با شعله ور نمودن آن، لکوموتیو ران قطار را به توقف وا دارد؟ چگونه می توانسته با بدن ملبس به پیراهن خود این کار را انجام بدهد؟ و همین تصویر دهقان فداکار، که مسؤلان کنونی نگارش و تولید کتاب های دروس آموزش نسل کنونی تهیه می کنند و در اختیار وزارت آموزش و پرورش کشور قرار می دهند؛ تا فرزندان ایرانزمین با خواندن آن متن آموزنده، شرافت و ویژگی های انسانی را نیز فرا بگیرند. به سبب داشتن متن و تصویر مغایر با همدیگر ( دهقان فداکار پیراهن در بر دارد. ) جز آموزش دادن دروغگوئی و سفسطه جوئی به کودکان و نوجوانان ایرانی نیست !

بلکه در واقع، به آنان درس دغلکاری و نامردمی عمی نمودن را می آموزند. تا ذهن ایشان را چنان پرورش بدهند؛ که مانند خودشان به بردگی شیطان در آیند و پای شان را جای پای مشتی آخوند اهریمن تبار و نا انسان بگذارند!

بعضی ها که خودشان دچار بلاهت ذاتی می باشند تصور می کنند؛ که دیگران هم مانند آنها نادان و بی خرد هستند؛ و هرچه را که مشتی اشغالگر نابخرد به آنان می گویند. را بدون چون و چرا می پذیرند و به آن عمل هم می کنند!

در عجبم که اولیای این دانش آموزان، که تعدادی شان یا با سواد هستند و یا فرد با سوادی را در خانه و یا در میان خویشاوندان شان دارند. چگونه به خود اجازه می دهند؟ که فرزندان شان به جای آموختن دروس انسانی، و فرا گرفتن آموزه های انسانی، ریاکاری و پشت هم اندازی و کردار نا انسانی را فرا بگیرند؟!

اگر نشان داده شدن بالا تنه ی برهنه یک مرد، از نظر قوانین اسلامی مقبوح می باشد و پسندیده نیست؟ چگونه است که در مراسم متحجرانه عزاداری های ماه محرم خودشان، گاهی برخی از مردهای سوگوار درون دسته های عزاداران شهیدان کربلا، از جهت آنکه صدای زدن بر سینه های شان، محکم تر و رساتر به گوش کسانی برسد؛ که در اطراف خیابان های محل عبور دسته های عزا دار هفتاد و دو تن شهیدان کربلا ایستاده اند. تکمه های بخش بالای پیراهن خود را باز می گذارند. تا صدای یکنواخت سینه زنی و نوحه خوانی شان، محکم تر به گوش تماشیان این عزاداران برسد. تا هم میزان خلوص خود در مذهب شان را به نمایش بگذارند؛ و هم موجب بشوند، که بینشگران آن مراسم که در دو سوی خیابان های محل عبور این عزاداران ایستاده اند. شاهد برگزاری مراسمی باشند؛ که به اندازه یک ارزن هم خلوصی در آنها نیست!

مردم خرافه پرست هستند، که به این دروغ پردازان فرصت می دهند؛ تا با آن وضعیت نا خوشآیند، در خیابان های کشورشان عبور بکنند؛ و عزاداران هم با کوفتن بر روی سینه و زدن زنجیر بر پشت شاته های خویش ، نمایش مضحکی از قهقراء فکری خود در آن مراسم را جلوه بدهند؛ و در این رابطه، آنها مرتکب جرم نمی شوند و عمل شان درست و منطقی به نظر می رسد؟ (البته از نظر سران حکومتی، که هر چه ملت آن جامعه بیشتر محدودیت فکری داشته باشند؛ به نفع آنها و حکومت شان خواهد بود. ) ؛ تا بدون کم ترین واهمه و هزینه ای ، از مردم تحت ستم خود، با فشارهائی که بر آنان وارد می آورند. هر گونه استقلال فکری را بگیرند؛ و اجازه ندهند؛ که ایشان قائم بر ذات خویش باشند؛ و برای خودشان تصمیم بگیرند. تا به هر منوالی که بخواهند و مایل باشند؟ حتی با تغییر دادن متون درسی فرزندان آنها، نسلی را در سرزمین ایشان تربیت نمایند؛ که به امر اربابان متحجر خودشان، تفنگ در دست بگیرند؛ و در کمال نادانی با « قنداق » آن سلاح کشنده، آنقدر بر تن و بدن همین مردم بزنند؛ که حتی موجودیت انسانی خویش را نیز فراموش بکنند. چه رسد بر کسانی که ظاهرا همنوع و هم میهن ایشان محسوب می شوند؟!

به خود آئید و تصمیم بگیرید، اگر نمی توانید دست تعدادی اشغالگر ضد ایران و ایرانی را، از سر فرزندان خود که نسل کارآمد بعدی دیارتان هستند کوتاه نمائید؟ به این حقیقت توجه داشته باشید. همین افرادی که در سراسر کشورتان شما و هم میهنان تان را، بدون کم ترین خطائی می زنند و می کشند. دست پرورده های کسانی هستند، که در طول این چهل و اندی سال که بر شما استیلا یافته اند. همان فرزندان خردسال شما را، درون مساجد محله های خودتان، برای جنایتکاری و به قتل رساند شما و دیگران آموزش و پرورش داده اند. همین و بس!

گروهی از هم میهنان زحمتکش و حق طلب ما، که روزی شان به کمک امواج خروشان زاینده رود پر آب به دست می آمد. اکنون بر سطح خشک و بدون آب همان رود عظیم ایستاده و « حق آبه » خودشان را می طلبند. چگونه با طیب خاطر در خانه های خود نشسته اید؟ و مددی به آنها نمی رسانید؟!

آیا از خودتان پرسیده اید؛ که حجم عظیم آب زاینده رود چه شده؟ که اکنون جریان ندارد؛ و کشاورزان اصفهانی را بر بستر خشک آنجا کشانده است. تا حق مسلم خودشان را، که به وسیله آب های خروشان زاینده رود تامین می شد. از کسانی طلب کنند؛ که آنهمه آب جاری را، از سرچشمه اش به سوی مراکز اتمی خویش منحرف نموده و به طرف تاسیسات هسته ای شان جاری نموده اند. تا پیوسته پروانه های « سانتریفیوژهای » تولید کننده اورانیوم با خلوص و غلظت بالا را به حرکت در آورند!

اگر به یاری کشاورزان اصفهانی نروید؟ و آنها را در چنین برهه زمانی سختی یاری نکنید؟ جز به نفع مشتی آخوند دزد و جنایت پیشه نخواهد بود. ضمن آن که سرنگونی یک حاکمیت دیکتاتوری، با اجتماع چند صد یا چند هزار تن میهن پرست بسیار مشکل است. این کنش میهن پرستانه، به یک حرکت میلیونی نیاز دارد؛ که فقط از دست ایرانیان بر می آید. آنهم ایرانی هائی که « صابون متعفن ظلم و ستم » آخوند، به جامه ایشان هم رسیده است!

مقاله قبلیلواندوفسکی بهترین بازیکن سال فوتبال جهان شد
مقاله بعدیآمریکا: جمهوری اسلامی با آژانس همکاری نکند شورای حکام جلسه اضطراری تشکیل می‌دهد
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.