رنسانس یا دورهٔ نوزایی ، جنبش فرهنگیِ مهمی بود که آغازگر دورانی از انقلاب علمی و اصلاحات مذهبی و پیشرفت هنری در اروپا شد.این دوران گذار بین قرون وسطی و دوران جدید است. تقریبا، آغاز آن در سدهٔ ۱۴ میلادی در شمال ایتالیا بود و به تدریج این جنبش در سدهٔ ۱۵ میلادی، شمال اروپا را نیز فراگرفت. این انتشار تقریبا سه قرن طول کشید، جهان امروزی خصوصا جوامع توسعه یافته ،نتیجهٔ همان تحولات می باشند، زیرا رنسانس پایههای اقتصادی، سیاسی، هنری و علمی تمدنهای کنونیِ غرب را بنیان گذاشت.
دانش و هنر،تواما پیشرفتهای عظیمی در ایتالیای سدهٔ ۱۵ و ۱۶ میلادی بهوجود آوردند. دانشمندان، هنرمندان و فیلسوفانی ظهور کردند که با الهام گرفتن از میراث اصیل روم و یونان، با دیدگاهی تازه و منطقی به جهان مینگریستند و ان را تفسیر می کردند و در تلاش بودند مشکلات موجود را با ابزار ها و روشهای فکری نوین ،حل نمایند.
جامعهٔ اروپا در قرون وسطی ، جامعهای بود پر از مشکل و در حال انحطاط، تمدن قرون وسطایی علی رغم شکوه منحصر به فردش در برخی موارد ،نقایصی اساسی و مشکلاتی لاینحل داشت. بحران ها ی پی در پی موجب فضا سازی برای پذیرفتن اصلاحات زیر بنایی گردید و فئودالیسم، نظام اجتماعی قرون وسطی برای کنترل و اداره ان جوامع دیگر موثرو کارآمد نبود. ساختار سست سیاسی آن نمیتوانست شیوههایی را برای تشکیل و ادارهٔ کشورهایی که حکومت قدرتمند مرکزی داشتند و در انگلستان و فرانسه در حال شکلگیری بودند، فراهم آورد. بهعلاوه کلیسای کاتولیک نیز، که به جامعهٔ قرون وسطی ثبات میبخشید، در سالهای پایانی این قرون ، گرفتار مشکلات داخلی خودش بود. بیشتر این مشکلات فساد مالی و اخلاقی بود که وارد سیستم ودستگاه کلیسا شده بود و رفته رفته میرفت تا جای خود را به نظام شورایی دهد که با رانت دهی پاپ در سال ۱۴۵۰ مجدداً کلیسا بر نظام شورایی غلبه یافت و توانست از نابودی و حذف کامل نجات یابد ،در این دوره بسیاری از روحانیان با استفاده از موقعیتشان در صدد کسب قدرتهای سیاسی بودند. البته عوامل دیگری هم در ایجاد رنسانس دست داشتند،از جمله رونق تجارت؛ رشد بازرگانی و تلاش جوامع برای رشد و توسعه ،بالا رفتن آگاهی عمومی نسبی ،و پا به پای این دلایل ظهور اندیشمندان شجاعی نظیر کوپرنیک که نظریه زمین مرکزی را مردود و بجای زمین، خورشید را مرکز، اعلام کرد. زمین دیگر مرکز جهان و انسان اشرف مخلوقات نبود. این انقلاب فکری نخستین بحران وجدان انسان غربی بود. زیرا انسان موجودی بودمثل سایر موجودات درعرصه کیهان بیکران.انقلابی که هم با اصول پذیرفته شده نجوم بطلمیوسی در تعارض بود و هم با نص کتاب مقدس، همچنین گالیله که مفهومی تازه از حقایق طبیعت را اعلام کرد که بنیادهای تعالیم کلیسا را متزلزل و فیزیک را مستقل از الهیات اعلام و تکیهگاه علم فیزیک از آن پس خرد انسان معرفی شد،دکارت نیزعقل بشر را بهجای کتاب مقدس و سنت پاپ و کلیسا و فرمانروا قرار داد،به این ترتیب عمر خرافه ها به اتمام رسیده و عصر اندیشههای روشن و متمایز آغاز گشت. پس از این تحولات دیگر همه چیز با محک عقل سنجیده می شد، حتی محتویات کتاب مقدس انجیل در عصر ایمان جایش را به خرد داد.این مقدمه به ما باز یادآوری می کند تا زمانی که مذهب، در دوران رنسانس اروپا، مورد نقد قرارنگرفته وتعاليم وقوانين کليسا، با علم وفلسفه به چالش گرفته نشده بود، هیچ گونه حرکت جدی و مستمر و هدف دار در جهت برپایی حاکمیت قانون و استقرار دموکراسی وپيشرفت در کشورهای اروپایی صورت نگرفته بود.امروزه ایران البته با در نظر گرفتن تفاوتها و ویژگیهایش،تقریبا در چنین وضعیتی گرفتار شده است ،متاسفانه منتقد به اسلام هم ردیف کافر و مرتد و مستحق مرگ وهر گونه نقدی مواجه با سانسورمی باشد .هرتلاشی برای استدلال وانديشه و شک در مبانی اسلام ،برای در هم شکستن تابوها ممنوع وهر اندیشه ای در برابر خشونت و جهل خرافي ، مذهبی سرکوب می شود .ظاهرا خدای مسلمین جوابی برای پاسخگویی به دیگراندیشان ندارد و تنها راه حفظ این دین سرکوب اندیشمندان البته تحت شعار گول زننده و مضحک هیچ اجباری در دین نیست، می باشد،البته همه ما میدانیم هیچ مسلمان زاده ای حق انتخاب آزادانه را ندارد،هیچ کس هم نمی تواند از این دین خارج شود.
نقد اسلام به دلیل ماهیت منطق ناپذیر آن خطرناک است،زیرا این ایدئولوژی به صاحبان آن اجازه می دهد خشونت بارترین و غیر انسانی ترین رفتار ها را با مخالفین و منتقدین انجام دهند و تاریخ آلوده به خون و سراسر دهشت توسعه اسلام از بدو تولد این دین تا به امروز گواه این خطر است ،اما تاریخ هزار و چهارصد ساله یورش مسلمین به ایران وتصرف آن موید این است که برای نجات و آزادی وپیشرفت ایران ،این تنها راه باقی انده است.ایران نیازمند یک حرکت سریع و هدفدار برای رنسانس است ،با توجه به شرایط حال حاضر ایران و منطقه و تهدیدات موجود علیه ایران، حکومت استبدادی دینی ،گروه های خطرناک حاضر در منطقه از جمله طالبان و داعش ،همکاری و به نوعی رهبری آنها توسط جمهوری اسلامی و تاراج ایران به بهای حمایت از لبنانی ها،فلسطینی ها،یمنی ها،سوریه ای ها و……سودای امپراتوری خامنه ای که هرجا منافع خلافت ایجاب کرده ،ایران به تاراج رفته را به حراج گذاشته، ظاهرا فرصت زیادی برای ایران پرستان باقی نگذاشته است. ایران در معرض نابودی کامل است،اخبار های دهشتناک مربوط به نابودی محیط زیست،الودگی هوا،نابودی سفره های اب زیر زمینی،نابودی جنگلها،نابودی ثروت های ملی در کنار سرکوب ازاد اندیشان، معماری هدفمند توسعه فقرو افزایش شکاف طبقاتی و دو قطبی نمودن جامعه و توزیع نابرابر و ناعادلانه ثروت،عملکرد مافیای سپاه در رابطه با مواد مخدر و اشاعه اعتیاد و فحشا به صورت برنامه ریزی شده،همراه با احتمال تجزیه ایران توسط گروههای ناراضی که توسط رژیم هدایت می شوند و…….
ایرانیان باید درست مشابه اروپای قرن چهاردهم،یکبار و برای همیشه ،در مقابل اسلام ،این ایدئولوژی ویرانگر بایستند و با یک انقلاب فکری و فرهنگی و حاکمیت عقل و منطق به جای خرافه های اسلام،و هذیان های بیمارگونه عربی بیابانگرد که هیچ دستاوردی جز ویرانی برایشان ندارد و به استبداد دینی تحمیل شده به ایران خاتمه دهند. ایرانیان نیازمند به بازگشت به خويشتن و بررسي نقش خود درپروژه نجات ملی میهنی هستند.اما وقایع سالها ی اخیرنمایانگر این است که موانع بسیاری بر سر راه تجدید حیات و نوزایی ایرانی چیده شده است.متاسفانه اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان شناخت درست و لازم از وضعیت کنونی وعلل و سابقه تاريخي عقب ماندگي را ندارند و این جهل بیمارگونه شاید نتیجه نظام آموزشی فرهنگی معیوب موجود می باشد که در سالهای اخیر با افزایش بدون برنامه وصرفا جهت تخریب دانش اموزی و دانش پژوهی با گسترش بی رویه واحد های غیراستاندارد آموزش عالی و اعطای مدرک در ازای پول صورت گرفته است.اکثریت مردم شناخت درستی از حقوق اولیه و انسانی خود اعم از آزادی فردی،داشتن آزادی انتقاد، آزادی پوشش ، آزاد ی انتخاب يک ديدگاه و يا جهان بينی فلسفی و………را ندارند،چه افرادی که هزار و چهارصد سال قبل به زورشمشیر و جزیه به اسلام تن دادند،چه انها که امروزتحت سیستم سی و هفت ساله جمهوری اسلامی،حاکمیت قوانین اسلام را پذیرفته اند هیچ مطالعه و شناخت درستی از ماهیت پلید این دین ندارند و کورکورانه به پیروی و دفاع ان برخاسته اند وگرنه عقل سلیم کدام پدر شرافتمندی می پذیرد خود را مومن به دینی اعلام کند که بهره وری جنسی از کودک شیرخواره را بلامانع می داند؟یا کدام زن آزاداندیشی قبول می کند همیشه دربرابر قانون نیمی از مردان تلقی شود و برای هر چیزی برده وار باید از مرد صاحبش،اطاعت کند و در نقش برده جنسی به قانون چند همسری دایم و صیغه رضایت دهد؟کدام انسان عاقل و هوشمندی برای واقعه ای در چهارده قرن پیش زنجیر و قمه بدست می گیرد و برای دشمنان اجداد و سرزمینش عزاداری می کند؟کدام انسان فرهیخته ای راه حل مشکلات جامعه را بریدن انگشت دستان خاطی یا سنگسار و اعدام و بریدن سر می داند؟کدام انسان عاقلی سرمایه ملی را برای انجام مراسم مضحک سنگ پرانی و هروله،تقدیم اعرابی می کند که دشمن قسم خورده سرزمینش هستند؟؟؟؟؟؟
خرافه های اسلام،سموم مهلکی هستند که ایرانیان را بیمار کرده و به خواب مرگ و نابودی سوق داده است.نجات ایران نیازمند رنسانسی ایست که بتواند ذهن های مسخ شده ایرانیان را به تفکر و داوری درست سوق دهد.
وبزرگترین ترس سیستم دیکتاتوری حاکم بر ایران همین آگاهی ایست.اگاهی که بتواند توان مقابله با موانع تغییر را به ایرانیان بدهد.
اما این موانع چه هستند؟؟؟؟؟؟؟
چرا علی رغم فشارهای اجتماعی و نارضایتی عمومی مردم ،خصوصا در سالهای اخیر، توسعه آگاهی وخشم عمومی ……تغییر در ایران صورت نمی گیرد؟
آیا حکومت دیکتاتوری مذهبی،این اژدهای خفته بر روی ایران، رویین تن است؟
چرا مردم ایران سرکوب علنی و کشتارهای سالهای شصت و هفت ،هفتاد و هشت، و هشتاد و هشت را نتوانستند استفاده کنند و فرصت ها سوخت و به باد رفت؟
ترس عمومی و گسترده ایرانیان، از حکومتی که ابایی از هیچگونه خشونت علنی ندارد و توسط سربازان گمنام و به نام موعود ته چاه که به هیچ قانون و حقوقی اگاهی و پایبندی ندارند و به سان سگان وحشی تربیت شده برای دریدن و خون اشامی ،محافظت می شود؟؟؟
یاس و سرخوردگی مردم از مبارزه ای که با تدابیر طراحان خبره استعمارگر ،بیش از حد طولانی شد و برای مبارزین به صورت فرسایشی در امد؟؟؟؟
نبود دانش مبارزاتی ؟؟؟؟؟
نبود رهبری موثر؟؟؟؟؟
اصلاح طلبانی که نقش سوپاپ اطمینان حکومت را همیشه بازی کرده اند؟؟؟؟؟
خیانت روشنفکرنما ها در قالب شخصیت های حقیقی و حقوقی لابی گر؟؟؟؟؟؟
حمایت قدرتهای جهانی به صورت پنهان و اشکار از این حکومت که کاملا منافعشان را تامین وتضمین می کند؟؟؟؟؟؟
عدم اتحاد نیروهای مخالف رژیم؟؟؟؟
توسعه جهل وخرافه توسط سیستم؟؟؟؟؟؟
توسعه فقر و گرفتار شدن مردم در چرخه دنبال نان دویدن؟؟؟؟؟
مغز شویی مقدس که قدمتی هزار و چارصدساله دارد ودر این سی و هفت سال جزو برنامه های اصلی رژیم بوده؟؟؟؟؟؟؟
و یا بی تفاوتی جمعی ایرانیان به سرنوشتشان و تسلیم در مقابل تقدیر؟؟؟؟؟؟
بازنگری در کدامیک از اینها می تواند پاشنه آشیل را مورد هدف قرار دهد؟
چرا ایرانیان می شنوند و می خوانند،لمس می کنند و می بینند اما هیچ علایم ناشی از اگاهی نشان نمی دهند؟؟؟؟؟؟
ایران تمدنی بزرگ ولی فروپاشیده در دستان اشغالگران عرب،ایران تاریخی هفت هزارساله لگدمال شده زیر سم شتران مشتی بیابانگرد،ایران عظمتی به وسعت تاریخ اما در شرف مرگ،ایران نیازمند یک تجدید حیات واقعیست ،ایران نیازمند خودباوریست،و اگاهی موثر و برانگیزاننده تنها راه نجات .
پاینده باد ایران
سهیلا زرندی
جولای 2015