دکتر کاوه احمدی علی آبادی
عضو هئيت علمي دانشگاه آبردين با رتبه پروفسوري
عضو جامعه شناسان بدون مرز(ssf)
اپيزود اول: راز آن را در فيلمي يافتم كاملاً متفاوت. آن داستان روباتي بود كه توسط يك طراح، برخوردار از برنامه اي با نوعي احساس، رويا و رفتار فراماشيني شده بود و طوري برنامه ريزي شده بود كه وقتي ماشين ها توسط هوش مصنوعي بر عليه انسان ها كودتا كردند، بتواند به كمك يك پليس، ماشين ها را شكست دهد. طراح آن روبات با تعبيه يك برنامه در روبات، كاري كرده بود كه او در روياهايش آن پليس را مي ديد. آن روياها عاقبت كار خودش را كرد. ياد روياهاي خودم افتادم.
اپيزود دوم: من از كودكي به شناخت همه چيز با شدتي وصف ناپذير علاقه مند بودم و حتي ولعي سيري ناپذير داشتم؛ كششي پايان ناپذير. زماني كه در سنين نوجواني به خارج از كشور رفتم، براي مدتي وقفه و گسستي براي ادامه تحصيل رسمي ام پيش آمد كه مدام مرا آزار مي داد كه نكند نتوانم ادامه تحصيل دهم. حتي تا وقتي كه مقطع فوق ليسانسم را تمام كردم، من هنوز در خواب هايم، كسي بودم كه ديپلم نگرفته و براي ادامه تحصيل مشكل دارد. اما به محض اين كه فوق دكترايم را گرفتم يك دفعه تمام آن كابوس هايم تمام شدند و در روياهايم نيز تحصيلاتم كامل شده بود. تو گويي، آن وقفه تحصيلي در زندگي ام، لازم بود تا چنان خلائي را در ناخودآگاهم تعبيه سازد كه حتي در خواب هايم ظاهر شود و من براي جبران آن ناگزير باشم كه بي قرار و حتي پابرهنه به سوي كسب دانش در زمينه هاي مختلف و اتمام تحصيلاتم برسم!؟
اپيزود سوم: سال ها پيش دوستي داشتم كه از كاركنان سفارت فرانسه بود. او كه شاهد سخنان سفير و مسئولان امور فرهنگي سفارت فرانسه با ايرانيان بود، روزي تعريف كرد كه براي سفير و ساير تعاملگران با ايرانيان، برخي باورها و پديده هاي ايرانيان قابل درك نيست. آنان با تعجب به وي گفتند با انواع و اقشار مختلف ايرانيان كه سخن مي گوييم، پيرامون هيچ چيز اتفاق نظر ندارند، الي “امام زمان”! كسي كه غيب است و اصلاً ديده نمي شود و ظاهراً هيچ جا نيست، اما حقيقتاً تو گويي همه جا هست!!
اپيزود چهارم: تا مدت ها تصور بر اين بود كه تنها عامه مردم و مذهبيون و سنتي ها به امام زمان معتقدند. چون معيار سنجش را نه كنش كه “باور” مردم قرار داده بودند، اما آن زماني پيچيده تر شد كه نه تنها كنش افراد كه كنش خاموش اشخاص ملاك گرفته شود. با اين زاويه ديد، نه تنها عموم مردم ايران و روشنفكران كه حتي كمونيست ها و بي دينان ايراني نيز بدون اين كه خود بدانند، به امام زمان ايمان داشتند بدون اين كه نياز باشد به او باور داشته باشند، چون جملگي منتظر كسي هستند كه ظهور كند و بدنبالش براي سرنگوني ستم و ستمگران به هم بپيوندند. حتي انقلاب 57 ايرانيان نيز چنين هويتي داشت. اين انتظار همگان و حتي ايرانيان خارج از كشور جهت آمدن كسي به منظور تغيير رژيم آنقدر مورد توجه بوده كه به لطيفه هاي بين ايرانيان درباره خودشان كشيده شده است. براي شناخت كنه آن نيز لازم است تا به عمق مفاهيم در روح و روان و حتي چه بسا ناخودآگاه جمعي ما ايرانيان چنگ بزنيم.
اپيزود پنجم: اگر ما در تاريخ جهان با پيامبراني (رسول) در ميان ساميان يعني اعراب و عبري ها مواجه بوديم، در ديگر نقاط جهان چنين نبوده است (تفاوت رسول با نبي). در مكان هاي ديگر با “كانون” هويت هاي ديگري برخورد مي كنيم. در چين با “حكيم”، در يونان و روم (باستان) با “فيلسوف”، در هند “عارف”، در مصر و شمال آفريقا با “پيشگو”، در آفريقاي سياه با “جادوگر”، در اقيانوسيه و جزاير اقيانوس كبير با “ساحر” (افسونگر)، در مغولستان، شمال روسيه و سيبري “شمن” (روشن بين)، در آمريكاي باستان (پيش از كلمب) با “كاهن”، از آسياي ميانه (ماوراءالنهر) تا آسياي صغير (كه بخش هايي از ايران را نيز در برمي گيرد) يعني تاجيك-ترك ها با “شاعر” و در اروپاي قديم با “دولتمرد” و اروپاي جديد (پس از رنسانس) با “هنرمند” و خلاصه در فنيقيه (لبنان و فلسطين باستان) با “تاجر” و در آمريكاي جديد (پس از كلمب) با “سوداگر” (در آمريكا هر شغلي فرصتي براي نوعي سوداگري -به معناي مثبت آن- است؛ حتي فعاليت هاي فرهنگي و هنري) مواجه ايم. اين بدان معنا نيست كه در جاهاي ديگر اشكالي با هويت ديگر كانون ها را نمي توان يافت، بلكه منظور اين است كه مكان هاي مذكور كانون هاي اصلي هويت هاي مذكور بودند و بعضاً ديگر هويت ها نيز در آن ها “پيرنگ” كانون شان را داشتد يا مي يافتند. مثلاً سليمان دولتمرد بود، اما چون بقيه پيامبران عبري، هويت يك رسول را داشت. ماركوس اورليوس نيز ظاهراً دولتمرد بود، اما هويت اصلي يك فيلسوف رواقي را داشت. بايد توجه داشت كه وقتي از دولتمرد يا ساير عناوين در اينجا سخن مي گوييم، منظور دولتمرد، تاجر يا هنرمند –كه در هر جامعه اي يافت مي شوند، به مثابه يك شغل نيست، بلكه هويت و جوهره آن ها است. شمس و مولانا نيز ظاهراً عارف خوانده مي شوند، اما پيش و بيش از آن، هويت يك شاعر را داشتند. حتي يوسف كه پيامبري عبري بود، وقتي به مصر رفت، هويت كانون آنجا را يافت و پيشگوي خواب هاي فرعون شد. كاهنان آمريكاي باستان كارهاي مختلفي از جمله ملغمه اي از جادو و افسون و پيشگويي نيز انجام مي دادند، اما قبل از هر چيز كاهنان قربانگر معابد بودند. هنرمندان نيز در همه جا بودند، ولي كانون “همه انواع هنر” و مكاتب، اروپا بوده و هست. اما در ايران به كانون چه هويتي برمي خوريم؟ ميترا، زرتشت و كاوه آهنگر پيامبر بودند؟ نه؛ آنان “منجي” بودند. چنان كه كوروش نيز يك دولتمرد ايراني بود، ولي هويت منجي يافت و ماني ايراني نيز در بين النهرين چون ساميان، پيامبر گشت، همچنان كه امام حسين عرب در خوانش ايرانيان به “كشتي نجات” (منجي) بدل شد. ايمان به منجي از تاريخ ايرانيان درمي گذرد و حتي در افسانه ها و آرزوهاي ايرانيان مي جوشد و خبر از هويتي در روح جمعي ايرانيان مي دهد كه وراي آن است كه به عصري محدود باشد (مثلاً محدود به دوران اسلامي ايرانيان) يا چون باور يا اتفاقي گذرا سنجيده شود (دوران مشروطه يا انقلاب و غيره) يا به قشر يا طيفي مشخص (مذهبي و سنتي) محدود و معطوف گردد؛ البته شدت و حدت آن در ازمنه مختلف متفاوت است.
اپيزود ششم: بي سبب نيست كه در كشورهاي غربي كه در طول اين چند دهه شاهد و پذيراي مهاجران ايرانيان بودند، مي گويند: ايراني اگر يكنفر باشد، شاعر مي شود، دو نفر باشند، بحث مي كنند و اگر سه نفر شوند، انقلاب مي كنند. دوست و بانوي كردي را مي شناختم كه هشت سال در زندان هاي رژيم سپري كرده بود. مدتي بعد از اين كه از زندان بيرون آمد و به كار مشغول شد، و براي مسافرت و استراحت دو هفته اي تعطيلات را به يونان رفته بود و در آنجا برخورده بود با تظاهرات يوناني ها عليه سياست هاي رياضت طلبانه دولت يونان. تعريف مي كرد به دوستم گفتم برويم تظاهرات (انگار كه ديدن تظاهرات، او را چون آهنربايي به سوي خود جذب كرده باشد). دوست اش گفته بود كه ما يوناني بلد نيستيم كه شعار دهيم! گفت ما كاري با شعارهاي يوناني ها نداريم، ما به زبان خودمان عليه رژيم ملاها شعار مي دهيم. رفتيم كه رفتيم.
اپيزود پاياني: امروز نيز ما با شدت و حدتي باورنكردني شاهد تقويت منجي باوري در ايران هستيم. آنقدر قوي كه رژيم ملاهاي ايران را حتي در حسينيه ها و مساجدش مقلوب و منفور ساخته است؛ چرا كه در همه جا پيچيده كه امام زمان پيام فرستاده كه رژيم ملاها باطل و طاغوت است و باطل رفتني است و ملاهاي حكومتي و دست پروردگان دجال، هر كاري مي كنند نمي توانند به رژيم نامشروع شده توسط “امام زمان” مشروعيت بخشند. يك روز ولايت فقيه را به مقام خدايي مي رسانند، روزي ديگر خود را نائب امام زمان مي خوانند، و هر قصه اي كه مي سازند، توان مقاومت در مقابل “افسانه منجي” را ندارد و تو گويي توسط لشكري نامرئي خلع سلاح شده اند. به خصوص كه اينك “پيام هاي منجي” به ماوراي مرزها نيز رسيده است و در خاورميانه حسابي شيطنت هاي رژيم را بر عليه اش برگردانده است. كساني كه “امام زماني” خوانده مي شوند، همه جا هستند؛ از حوزه هاي علميه تا تظاهرات خياباني و سفارتخانه ها و از زندان گرفته تا رسانه ها و فضاي مجازي و حتي در سرّي ترين نهادهاي امنيتي رژيم (البته با چراغ خاموش) و تنها و تنها از يكنفر دستور مي گيرند: “آقا امام زمان”. براي چنين حكومتي نياز نيست تا بالاي سر مردم فرمان برانيد (و حتي چه بسا همچنان ميان مردم بمانيد و حكومت تان را بر پا كنيد)، بلكه مي بايست به قلب هاي مردم دست يابيد؛ آن هم نه با دروغ، عوام فريبي، ريا و خدعه؛ كه اگر چنين كنيد در كوتاه مدت شايد بتوانيد مردم را فريب دهيد، اما در بلندمدت توسط حقيقت چون امام جعلي تان عاقبت رسوا خواهيد شد و چهره واقعي پشت نقاب رژيم و رهبران تان براي همه آشكار خواهد گشت. و اين است تفاوت يك “امام حقيقي” با “حاكمان عادي”، چه رسد دجالان مردم فريب.