به مناسبت میلاد شاهزاده رضا پهلوی، شهریار رسمی و قانونی ایران اهورائی !

0
251

می خواهیم اگر مردم جهان نمی دانند، که ایرانیان عهد باستان در سرزمین ما، چرا گزینه ی حاکمیت پادشاهی را، برای این سرزمین اهورائی برگزیده اند؟ به آنها بگوئیم، که در حقیقت نظام پادشاهی در ایران کهن، نه فقط به خواسته بزرگان نیک اندیش خودمان انتخاب شده بود. بلکه به سبب مهربانی ها و انسان محوری های شاه همیشه پیروز هخامنشی، کوروش بزرگ، که در هنگام پیروز شدن بر هر سرزمینی، پایه های رفتار و کردار خودش و افراد لشگر خویش را، به گونه ای بنا نهاده بود؛ که مردمان ممالکی که بعد از هر پیروزی آن پادشاه بزرگ، که به درون کشورهای به تسخیر در آمده وارد می گشت. شاهد نهایت مهرورزی و انساندوستی وی با خودشان می شدند؛ آنها هم با چنین مشاهداتی که داشتند؛ از رؤسای شان گرفته، تا تمامی شهروندان آن کشورها نیز، کوروش کبیر را پادشاه کشور خودشان می نامیدند!
اعمال مهرآمیز او نزد دیگران چنان می نمود؛ که این شیوه، حتی در ذهن سرداران و سربازان لشگر ایران هم نمی گنجید؛ چه رسد به مردمانی که سران میهن شان نیز، بعد از شکست هائی که از کوروش می خوردند؛ اما هیچگاه از سوی پادشاه بزرگ ایران و فرماندهان سپاه پیروز او، با آنها و ملت شان، بدرفتاری اعمال نمی گشت؛ و کوچک ترین بی احترامی و بدخلقی هم، نسبت به آنان روا نمی گردید. آن رهبران ممالک تسخیر شده، و مردمان بیگانه نیز، او را پادشاهی دادگستر و مهربان و نیکواندیش برای سرزمین خویش بر می شمردند!
شاهزاده نکونام ایرانزمین، اعلیحضرت رضا شاه دوم پهلوی سوم را، برخی از هم میهنان ما، به درستی ” کوروش رضا پهلوی ” می نامند. چرا و به چه دلیل؟ بدیهی است که بیشتر مردم ایران، از طریق رسانه های گروهی در دنیا، با بسیاری از اندیشه های انسان محورانه ایشان، و دیدگاه های مهرورزانه ای، که نسبت به ایران و ایرانی دارند آشنا می باشند. در مقام مقایسه، و به لحاظ آنچه که از سخنان ایشان درک می کنیم؛ و آنچه که در فیلم های مربوط به سخنرانی های ایشان دیده ایم. و نیز به سبب رفتارها و گفتارهای بدون تکلف و عاری از غرورآمیز بودن حرف هائی که معمولا بزرگان دارند و اعمال می کنند. اما ایشان چنین نیستند، و با مخاطبان خودشان بسیار خودمانی و دوستانه در گفتگو می نشینند. بدون هرگونه اغراقی، رضا شاه دوم و پهلوی سوم ما، همان کوروش زمانه است؛ که ایران کنونی به هزاران دلیل به ایشان نیاز مبرمی دارد!
زودا که از ” خنکای ” نسیم امید در دلهای مان، که در آرمان رهائی ایران، و نجات آزادیخواهان ایرانی می تپد بهره مند گردیم. تا در این رهگذر، از حرارت داغ و سوزان یک کوره آتش جهنمی، به نام جمهوری بی منطق و رسوای آخوندی خلاص گردیم. و از دوزخی شررناک همچون جمهوری پلید و جنایتکار اسلامی، و حاکمیت آخوندهای دزد و ویرانگر و وحشت آفرین در ایران، ما و میهن همیشه سرفرازمان، به آستانه آزادی ایران و ایرانی گام نهیم. و در التزام رکاب پادشاه رسمی و قانونی ایرانزمین، به دیار فرشتگان و یکتاپرستان آریائی باز گردیم!
شهریارا، زادروز خجسته اثرتان، بر شما و همگی ایرانیاران راستین و میهن پرست شاد و فرخنده باد. قطعه شعر ناقابل زیر را، نثار میلاد مهمین شما می نمایم. برگ سبزی است تحفه ی درویش، چه کند بی نوا همین دارد.
با تابش آن هور ، که رخشان و سپید است
بر مام وطن ، پرتوی از مهر،  نوید است
از  بخل عدو  و حسد  دشمن بد خوی
ما را چه هراسی، وطنم مهد امید است
هرچند که بسیار نمودند که نباشید
میلاد همایون شما عید سعید است
آنجا که شهنشاه  همایون پسرش دید
گوئی که بهشت آمد و آن باغ جدید است
رفتیم به آن جا که ببینیم رخ زیباش
روی تو ندیدم، به دلم حسرت دید است
زآنرو که در آن روز مبارک که شه آمد
دیدم که هزار عاشق دلداده پدید است
مشتاق تو بودیم که بیائی و ببینیم
رخساره زیبات که ماه و همه شید است
بر درگه زایشکده حیران تو بودیم
تا در قدمت جان بفشانیم که عید است
پیک آمد و گفتا که نباشید مکدر
کز آمدن ات شام سیاهم همه عید است
چون با همه ارجی که مقام پدرش داشت
بی مرکب مولود رضا ، ارج بعید است
بانوش بزائید ورا ، آن پسر نیک
کو از همه عالم ، پدرش را چو امید است
برگفته برایش من نا چیز سطوری
کاین ران ملخ ، نزد سلیمان حمید است
اکنون که رسیده است به ما مقدم نیکش
شادی و شعف در همه افلاک پدید است

چون گفت برایش ز ته قلب ترانه
یعنی  که کنون مومنی را گاه نوید است
رخساره ماهش چو نمودند به مریدان
زین نور ، به گیتی همه افلاک سپید است
ای خالق هستی که شهنشاه جهانی
محفوظ بدارش که به ما تازه رسیده است
مائیم  و رضا و همه ی ملک کیانی
چون خیمه  ایران ز وجودش چو عمید است
محترم مومنی روحی

مقاله قبلیروایت سعید حجاریان از ۱۸ تیر و جنبش دانشجویی
مقاله بعدیمذاکرات پارلمان اروپا و جمهوری اسلامی، آخرین شانس رژیم آیت الله ها؛ نوشتاری از فرامرز دادرس، کارشناس اطلاعاتی
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.