ملت شریف ایران، عزیزان درون مرزهای میهن اهورائی

0
123

من به نوبه خودم، در نهایت فروتنی از شما گرامیان پوزش می خواهم.

گاهی، از این که شما در مقابل اینهمه ددمنشی های رژیم اشغالگر و خونخوار آخوندی، سکوت کرده و هیچ واکنشی از خودتان ابراز نمی دارید؛ در این پندار اشتباه قرار می گیرم؛ که … مردم درون مرزهای میهن مان به بی تفاوتی مبتلا شده اند!

اما امشب، شما عزیزان هم میهن، کمر خمیده من و یارانم را راست کردید. هنگام غروب، طبق سنّت دو دهه و نیم گذشته که از مام میهن دور افتاده ام؛ با افروختن شمع درون خانه، با گام های شبیه به پرش، سرخی روی آتش آن شعله کوچک را طلب کردم؛ تا زردی رخساره خودم را با آن معامله بکنم؛ تا از طریق سنت پریدن از روی آتش هستی بخش را انجام داده باشم. به یاد آوردم که الان در این وقت و ساعت، که می بایست در کوچه ها و خیابان های ایران مان، همه جا تپه های ” بتّه ” شعله ور باشند و مردم از روی آنها بپرند؛ با این یاوه هائی که امامان جمعه در سراسر ایران، به تقلید از آخوند احمد خاتمی زیباروی شیرین گفتار!! که هزاران لعنت خدا بر او باد سرداده اند. شاید مردم از بیم جلادان وحشی و انتظامی های جانی رژیم اهریمنی اسلامی، بسان گذشته برای انجام دادن آداب آخرین سه شنبه شب سال، در کنج خانه ها بمانند و بیرون نیایند!

با همین اندیشه غم انگیز، گوشی تلفن را برداشتم، و به چند تن از اقوام در چند جهت مختلف تهران تلفن نمودم. تهران غوغا بود، صدای انفجار وسائل آتشبازی از طریق گوشی تلفن به وضوح به گوش می رسید. آنقدر شدید بودند که گوئی به حالت انفجارهای داخل یک جنگ مهیب بودند. از همان افراد فامیل شنیدم که در تمامی شهرهای ایران، به ویژه در استانهای کردستان، و بخصوص در شهرهای کوچک آنجا، از جمله شهر <ازنا> غوغائی از همهمه کسانی که با عملی کردن مراسم باستانی چهارشنبه سوری، و با بیشتر بها دادن به آن، به احمد خاتمی های تازی تبار ضد ایرانی دهان کجی بزرگی کرده اند!

بچه های تهران، بچه های سراسر مرز پرگهر ایرانزمین، اکنون می نگریم و در می یابیم؛ که شما در انجام دادن ” نافرمانی های مدنی ” تا چه اندازه زبردست و غیرتمند و میهن پرست هستید. ایران به داشتن فرزندان سلحشوری چون شما به خود می بالد. و ایرانیان در هر گوشه ای از این کره خاکی که باشند؛ بر رشادت و پایمردی شما دلیران اذعان دارند.

خاک پای تان را توتیای چشمانم می کنم، باشد که تا از نابینائی حقایقی که شما می آفرینید شفا یابند؛ و حقیقت را خوب تر و آشکارتر ببینند و درک نمایند. زنده و جاوید باد ملت باغیرت ایران، پاینده باد سرزمین اهورائی ما به شهریاری رضاشاه دوم پهلوی سوم. سرنگون باد حکومت جنایتکار و اشغالگر جمهوری پلید اسلامی

چو ایران نباشد تن من مباد

بدین بوم و بر زنده یک تن مباد

محترم مومنی

مقاله قبلیکشف اقیانوس زیرزمینی در بزرگ‌ترین قمر منظومه شمسی
مقاله بعدیخودشان را فریب می دهند یا دنیا را؟!
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.