در بیست و هشتم ماه امرداد ۱۳۳۲ خورشیدی، تقریبا کودکی شش ساله بودم؛ که به اتفاق خانواده جهت گذراندن تعطیلات و یک گردش تفریحی، به شهر زیبای اصفهان سفر کرده بودیم. در آن روز جهت بازدید از آثار باستانی اصفهان، به میدان « نقش جهان » در آنجا حاضر گشتیم. از صبح زود در مرکز شهر اصفهان، و نیز بر اثر اخبار رادیو، که پی در پی پخش می گردید؛ در دیگر شهرهای سراسر کشورمان هم، تا حدود دو بعد از ظهر همان روز، کامیون های مملو از جمعیت را می دیدید؛ که فریاد شان با شعارهای خیانتکارانه و آکنده از ناسپاسی، « مرگ بر شاه » و « زنده باد مصدق » را، به اوج آسمان های مملکت می رساندند!
اما در یکی دو ساعت بعد از نیمروز، یکباره همان مردم سوار بر همان کامیون ها، ولی با شعارهائی صد در صد عکس آنچه که صبح سر داده بودند. دوباره فضای میان خیابان های شهرها و آسمان کشور را، با شعار « زنده باد شاه » و « مرگ بر مصدق » پر می کردند و راه شان را طی می نمودند!
از ماجرای آن جنجال ناگهانی و یکروزه(در ظاهر امر)، نزدیک به شصت و شش سال می گذرد. ولی همچنان میان مردم ایران، بر سر این واقعه، در مورد آن جریان، که کودتا بوده یا نه؟ و اگر کودتا بوده، چه کسی طراح و برنامه ریز و مجری آن بوده است؟ شاهنشاه فقید ایران، روانشاد دکتر محمد مصدق میهن پرست، و یا دولتمردان ایالات متحده آمریکا، به وجود آورنده آن بوده اند؟!
از آن موقع تا کنون در این رابطه، اختلافات دیدگاهی فراوانی، میان مردم ایران به خصوص روشنفکران !! وجود داشته و دارند؛ که همچنان نیز تفکرات واقعی یا غیر منصفانه برخی از هم میهنان متعصب در کشورمان را، نسبت به چگونگی این رویداد تاریخی، در تقابل با یکدیگر و نظرهای متفاوتی که با هم دارند قرار می دهند!
در مورد رخداد شرم آور ماه ننگین بهمن ۵۷ خورشیدی نیز، تظاهرات انقلابی مردم ایران علیه پادشاه میهن پرست کشورمان، که نتیجه شوم و خفت اثر آن، اشغال شدن سرزمین باستانی و اهورائی ما، توسط یک مشت روضه خوان بی خرد و نادان و زیاده طلب بود؛ که همچنان نیز بر اریکه قدرت دیکتاتوری و مستبدانه خود تکیه داده اند؛ و با عملی نمودن خباثت های ذاتی خویش، مانند کشتار مردم بی گناه ایران، و چپاول کردن دارائی های آنان اشتغال دارند. با نمونه های دیگری از این گونه رفتارها، نتیجه به دست آمده این است؛ که متاسفانه، صفت « حالی به حالی » بودن مردم ایران، و به همین نحو نیز عملیاتی نمودن برنامه های فردی و اجتماعی خودشان، می بایست که چنین ثمر تلخ و گزنده ای را به همراه داشته باشد!
صبح مرگ بر شاه و زنده باد مصدق گفتن، و بعد از ظهر عکس آن را فریاد زدن، در چهار راه های مهم شهرهای بزرگ کشور به ویژه در پایتخت، به لاطائلات مشتی کمونیست فریب خورده روس ها گوش فرا دادن، و یکباره از آغوش لنین و استالین به سوی خدا پرستی به سبک شیعیان اسلام ناب محمدی پرواز نمودن، یک شبه بدون کم ترین مطالعه و چند صفحه کتاب خواندن، خود را در قلمرو روشنفکری جا زدن، با پول مردم کشور و با تصویب و فرمان شاهانه، جهت کسب تحصیلات عالیه، برای پیشرفت علمی و ارائه آن به هم میهنان، به کشورهای پیشرفته جهان مخصوصا آمریکا اعزام گشتن، اما در نهایت بی کمالی و ناسپاسی، همین که چند واژه زبان انگلیسی یاد گرفتن و به کار بردن، اقدام به تاسیس تشکیلات کنفدراسیون دانشجوئی نمودن، سپس با یدک کشیدن یک مدرک دکترا و مهندسی و چند ویژگی کم اهمیت دیگر، با دشمنان ایران و ایرانی همدستی کردن و مملکت را به « تون و طبس » حواله دادن و بدبخت کردن مردم کشور، آیا جز « حالی به حالی » بودن ملت ایران، نام دیگری دارد؟!
اگر چنین است؟ سپاسگزار خواهم بود؛ که مراتب آگاهی و دانائی خودتان در این مقوله را، نه فقط به من، بلکه به هشتاد و چهار میلیون ایرانی زیاندیده دیگر بی آموزید. که خدای نکرده در کمال ناآگاهی و بی خردی، از این جهان فانی!!!! به دیار باقی!!!!! رهسپار نشویم!
محترم مومنی