معمار پایه های هرم قدرت در رژیم آخوندی، چرا باید کشته می شد؟!

0
432

او که یکی از پر نفوذترین قدرت های سیاسی – اقتصادی درون سطح و پیرامون و همه حجم جمهوری منفور آخوندی بود؛ به همان شکلی از اریکه قدرت و زندگی پائین افتاد؛ که افراد صاحب نفوذ دیگری در این رژیم جهنمی، مانند سید محمد بهشتی، سید محمود طالقانی، محمدرضا باهنر، محمدعلی رجائی، شیخ مرتضی مطهری و مفتح نیز در چاه ” ویل “، که قدرت حاکمه برای بدخواهان و مخالفان خودش آماده نموده بود؛ پرتاب شد و نابود گشت!

امری که هاشمی رفسنجانی، اگر یکی از عوامل رخ دادن آنها نبوده باشد, بی تردید بر همگی این رویدادهای جنایتکارانه اشراف کامل را داشته است. اما هرگز، نه در پنهان و نه آشکارا، کوچک ترین اشاره ای به چگونگی آنها نکرده بود. غیر از سخن گفتن از کمالات این مقامات، که مرتضی مطهری فیلسوف بزرگ انقلاب، یا مفتح به عنوان یکی از برجسته ترین اساتید دانشگاه بوده و تحکیم میان حوزه و دانشگاه، به واسطه ارج نهادن به مقام شامخ وی شکل گرفته است. و امثال چنین حرف هائی، که هم اکنون از رأس این هرم منفور، تا دامنه های بی خرد آن، با دهها تعریف و تمجید ظاهری از خود هاشمی بعد از نابود کردن اش به زبان می آورند. به گونه ای که خود خامنه ای شیاد و جلاد، بر جنازه شریک و همدست بیشتر کارهای ستمگرانه خودش مطرح می سازد!

اما هنگام اقامه نمودن نماز میت بر جنازه کسی، که به تعبیر خودش پنجاه و نه سال با یکدیگر رفیق ” خانه و گرمابه ” بوده اند؛ حین اقامه کردن نماز میت برای رفسنجانی، بدون بیان کردن یکی از مهم ترین بخش های این نماز، که اقامه کننده موظف است، از خدای بزرگ بخواهد که تمامی گناهان وی را ببخشاید؛ آن را به طور عمد ناقص اجرا نمود( البته معلوم است که خامنه ای، با به نمایش گذاشتن دوستی 59 ساله ظاهری با هاشمی، به خاطر دشمنی عمیق باطنی که میان این دو وجود داشته، نمی بایست و نمی توانست چنین کاری را انجام می داد؛ و از خدا برای کسی که به دلائلی دشمنی دیرینه با همدیگر داشته اند؛ طلب آمرزش نماید.)؛ زیرا با اختلافاتی که این دو، در بیشتر زمینه های انقلاب سیاه و حکومت شوم شان با یکدیگر داشتند؛ و شهامت ابراز کردن آنها را نیز نداشتند. چونکه خودشان به شراکت هم، دست به معماری جمهوری پلید اسلامی بعد از خمینی زده بودند. بدیهی است که کنش ها و افکار رفسنجانی و خامنه ای، در بیشتر موارد آن، هیچ همآهنگی منطقی را با همدیگر نداشته اند. شاید هم در خیلی از موارد، خامنه ای از هاشمی بسیار عصبانی هم گشته بوده است. با چنین پیش زمینه ای، او نمی توانست از خدا برای رقیب پنهانی و رفیق ظاهری اش، که همدیگر را می آزردند؛ از خالق هستی آمرزش بطلبد!

 این که در سه دهه و اندی گذشته، در جریان گذران این حاکمیت جهنمی چه روی داده است؟ به اندازه این که در آینده نزدیک، چه امور تازه ای رخ خواهند داد ارزشمند نیستند. زلزله کشتن هاشمی رفسنجانی، با خاکسپاری او درون ضریح خمینی آرام نخواهد گرفت. از این به بعد، پس لرزه های این تکان نابهنگام، شدیدتر از خود این ماجرا نیز به وقوع خواهند پیوست. چنانچه فرزندان رفسنجانی، بخواهند و شهامت آن را داشته باشند؛ که از قاتلان پدرشان انتقام بگیرند؟!

با یک ” دو دوتا چهارتای ساده ” می توان نتیجه گرفت؛ که زنده بودن رفسنجانی، چه زیان هائی برای قاتلان وی به بار می آورد؛ که مهلت ادامه حیات را از او گرفته اند؟ یا اصولا به چه دلیل و از روی چه واهمه سیاسی، آنانی که عمر هاشمی را پایان بخشیدند؛ چرا حضور و زنده ماندن او را، مخل آسایش خویش، و مانع بزرگی جهت پیش بردن مطامع آتی خودشان تشخیص داده بودند؟ این موضوع دقیقا همان نکته ای است؛ که نه فقط فرزندان هاشمی رفسجانی، بل، مردم ایران که سرنوشت آینده خود و کشورشان، به روشن شدن این قضیه، و حل گردیدن این معما بستگی دارد. بایستی به آن توجه داشته، و بدون سر در آوردن از دلیل اصلی این ماجرا، از کنار آن عبور ننمایند!

 اتفاقات احتمالی بعد از مراسم عزادرای شب هفتم هاشمی رفسنجانی، یا حتی حین انجام شدن این مراسم، مواردی خواهند بود، که در آشکار ساختن دلائل کشته شدن او، یا به طور کلی سود و زیان حاصل از حضور یا عدم رفسنجانی برای قاتلان وی، چه نقشی را ایفا می نمودند؟ که عدم او را بر حضورش ترجیح داده و از سر راه به ثمر رساندن منویات شوم خویش حذف کرده اند؟!

عده ای چه آگاهانه و چه از روی بی خبری، بیانات و اندیشه هائی را مطرح نموده اند؛ که هنوز قضاوت کردن بر روی راست یا دروغ بودن شان منطقی به نظر نمی رسد. دست اندرکاران قتل های حکومتی، از بدو حاکمیت جنایتکارانه آخوندی تا کنون، مواردی بوده اند؛ که دلیل شان ریشه در واقعیت داشته اند. سید محمد بهشتی، به لحاظ شخصیت دینی و علمی اش، مورد قبول بسیاری از سیاستمداران بین المللی قرار داشت. آیت الله طالقانی، به خاطر پیش کسوتی او در امور مبارزاتی علیه حکومت پهلوی، به ویژه در دوران پادشاه فقید محمدرضا شاه پهلوی، دارای ارجحیت قابل توجهی نسبت به بقیه این به اصطلاح انقلابیون بود. مطهری به لحاظ دیدگاه های فلسفی اش، که در کتاب های خود نگاشته بود؛ و نیز به خاطر سایر برتری هائی که نسبت به خمینی و اعوان و انصار او داشت؛ مهره ی پر نفوذتری نسبت به جوجه طلبه هائی مانند خامنه ای و هاشمی نشان داده می شد. بقیه کشته شدگان انقلابی، پس از شکل گیری جمهوری ننگین اشغالگر و متجاوز، هر کدام به دلائلی که وجودشان را خطر آفرین به نظر می آوردند؛ از دائره هستی خویش محو گردیدند. اما حذف شدن هاشمی رفسنجانی، که از همدستان خودشان به شمار می آمد؛ بایستی که به یک یا چند دلیل بسیار مهم، که زنده ماندن وی برای حاکمیت خامنه ای به وجود می آورد؛ از صحنه گیتی به کنار گذاشته می شد!

 چنانچه به شایعه رخ دادن کودتای نظامی توسط سپاه پاسداران توجه کنیم(که به احتمال زیاد به خواسته خود خامنه ای، یا به صلاحدید فرماندهان سپاه شکل خواهد گرفت)؛ ایران در سراشیبی یک خطر عظیم تر از رویداد منحوس انقلاب 57 پیش می رود. چنانکه خدای ناکرده این امر تحقق بیابد؛ یکی از خطرناک ترین وقایع تاریخی، ما و میهن مان را تهدید خواهد نمود. خامنه ای در شرایط جسمی وخیمی به سر می برد؛ بزرگ ترین هدف این جنایتکار، موروثی نگاه داشتن حکومت غیرقانونی اش در ایران است. به طور یقین او مصلحت خواهد دید؛ که با توطئه های سپاه، پسر جانی تر از خودش مجتبی، با همکاری همدستان سپاهی خودش، به ایجاد یک کودتای نظامی علیه حاکمیت پدرش برخیزد. تا ماجرای موروثی شدن حاکمیت خاندان خودکامه خامنه ای، در این جمهوری اهریمنی شکلی دائمی به خودش بگیرد!

 چه بسا این توطئه، به پیشنهاد خود رهبر باشد؛ که با علم به بیماری سهمناکی که دارد، و وجود پلید وی را احاطه نموده، مایل است که پیش از خلاصی این دنیا از وجود ناشریف و دیو صفت وی، تکلیفی که برای اعقاب او حائز اهمیت است؛ را برای ادامه حیات منحوس این رژیم دیکتاتوری مفید باشد را روشن گرداند. زنده بودن رفسنجانی، بزرگ ترین مانعی بود که جلوی رخ دادن این مخاطره برای حکومت جنایت پیشه شان را می گرفت. و می توانست همه رشته های بافته شده میان خامنه ای و فرماندهان سپاه را دوباره پنبه کند!

مجتبی خامنه ای، یکی از همدستان و شرکای سپاه پاسداران، برای هرکاری که آنها انجام می دهند است. حضور وی بر رأس هرم حاکمیت بعد از خامنه ای، بهترین و کاری ترین ابزاری خواهد بود؛ که بقای دائمی این رژیم ضد ایرانی را، برای همگی شان مسجل می نماید. عبثا و هزاران افسوس، که ما همه این موارد احتمالی را، که از تئوری به واقعیت بپیوندد را بدانیم؛ اما برای نجات دادن سرزمین و هم میهنان بی پناه مان، همچنان در دریای سکوت و بی تفاوتی غوطه ور باشیم!

 محترم مومنی

 

مقاله قبلیایران در رده بیست‌و‌نهم فوتبال جهان
مقاله بعدیتصاویر سازه کشف‌شده زیر میدان امام اصفهان
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.