مسلمانان مسلماني ز سر گيريد؛ از ديدگاه “همزماني” تا “درزماني”

0
336

دکتر کاوه احمدی علی آبادی

دكتراي فلسفه و اديان از آمريكا

عضو هئيت علمي دانشگاه آبردين با رتبه پروفسوري

چرا مدعي هستم و اصرار مي ورزم كه آنچه اينك تحت عنوان “اسلام” توسط پيروان اين دين بدان باور داشته و عمل مي كنند، از آنچه قرآن “دين اسلام ” مي خواند، چنان فاصله دارد كه عمدتا، يا ربطي به اسلام دارد يا به ضدش بدل شده است كه محمد براي زدودن بسياري از آن ها آمد؟

اين پرسش را مي توان هم از جهت “تاريخي” و هم “موضوعي” و “متني” بررسي كرد. اگر با روش متني به موضوع بپردازيم، قرآن همواره واژه دين را به شكلي مفرد به كار مي برد و همواره اذعان دارد كه دين از ابتدا تا قيامت اسلام است. بنابراين، بنا بر نص صريح قرآن، اسلام با محمد آغاز نمي شود، بلكه او تنها يكي از پيامبران است. در حالي كه مسلمانان، امروزه پيروان محمد را مسلمان مي خوانند و ديگران را غيرمسلمان مي شمارند و احكام غيرمسلمانان را بر ايشان جاري مي سازند. نمي شود، شما يك تعبير را از يك متن بگيريد و در ادامه آن متن، تعبيري ديگر را دلخواهي برگزيند و مدعي شويد كه با استناد به متن (قرآن) چنين استنباط كرده ايد. اگر احكام كه قرآن در مورد غيرمسلمان جاري دانسته است، ملاك باشد بايد تعريف قرآن از مسلمان را و غيرسملمان مورد استناد باشد، نه تعابير من درآوردي مسلمانان از آن. ناگزيرم كه براي روشن شدن بحث از مصاديقي دقيق سخن بگويم. آيا حضرت آدم يا نوح به مسجد مي رفتند؟ نماز مي خوانند و به عربي نماز مي خواندند؟ لباس هاي عربي مي پوشيد و ماه رمضان روزه مي گرفتند؟ و زنان شان حجاب عربي مي گذاشتند؟ در حالي كه ما به روشني مي دانيم كه حتي مدت يك ماهي را كه اينك مسلمانان روزه مي گيرند، در ابتدا بيش از آن بوده و تغيير كرده است. قرآن مي فرمايد كه براي هر قومي به زبان همان قوم پيامبر فرستاده كه معني اش آن است كه عربي تنها يكي از زبان هايي است كه وحي به وسيله آن نازل شده است. مي دانيم كه مسيحيان و يهوديان مسجد نداشتند، بلكه كنيسه و كليسا داشتند و حلال و حرام هاي هر سه دين با هم فرق مي كنند و باز قرآن تأييد مي كند كه شريعت هاي آنان با هم فرق مي كند و براي هر “قومي” شريعتي فرستاده است و در جايي ديگر مي افزايد: «… برای هر یک از شما شریعتی معین داشته ایم و اگر خداوند می خواست شما را امت یگانه ای قرار می داد. ولی (چنین نکرد) تا شما را در آنچه به شما بخشیده است، بیازماید. پس به انجام خیرات بشتابید، بازگشت همگی شما به سوی خداست؛ آن گاه شما را از (حقیقت) آنچه در آن اختلاف می ورزیدید، آگاه خواهد ساخت.» سوره مائده، بخشی از آیه 48.

حجاب نيز در صدر اسلام حتي توسط كنيزاني كه در خانه پيامبر و صحابه كار مي كردند، رعايت نمي شد، چه رسد اجباري باشد و براي تخطي از آن “حد” تعيين گردد(1). بنابراين، تمام آنچه گذشت، به همان سبب كه بنا بر متن ذكر شد، چون متغيير بوده، هيچ يك نمي تواند بنا به منظور قرآن، جزو دين اسلام باشند، در حالي كه امروزه مسلماني را با همين مولفه ها نه تنها ديگران كه خودشان يكديگر را از طريق رعايت آن  مي شناسند! آنچه گذشت، اگر جزو اسلام نيست، پس ديگر چه چيزي مي ماند كه بايد دين اسلام شمرد؟ دقيقاً نكته اي كه همگان بديهي فرض كردند، در همين جاست كه “دين” و “دين اسلام” از منظر قرآن چنان “محتوايي” و به دور از هر گونه ظواهر است كه تنها چيزي از پس آن ها كه چيزي وراي آن هاست. در قرآن چندين عبارت هست كه جداي از “دين اسلام” است، اما امروزه به اشتباه آن ها را يكسان فرض مي كنند؛ اصطلاحاتي چون شريعت اسلام، شعائر اسلامي، كيش هاي ابراهيمي را قرآن بسيار دقيق و مجزا به كار مي برد. بخش بزرگي از مراسم و مناسكي كه امروزه انجام مي شود، نه جزو دين اسلام كه بنا بر تعبير قرآن، در زمره كيش هاي ابراهيمي است. كيش هاي ابراهيمي را نبايد به غلط با اديان ابراهيمي يكي گرفت، چون دين مفهومي عميق تر است، در حالي كه كيش به رسوم و مناسك ديني و مذهبي برمي گردد؛ مثل اعياد، ختنه كردن و غيره. شعائر اسلامي نيز در قرآن آماده كه به ظواهر و نمادهاي ديني و عمدتاً تبليغي برمي گردد و باز با دين اسلام فرق مي كنند؛ مثل حج و اذان و تكبير و غيره. اين ها تازه به مواردي است كه در قرآن آمده و سفارش شده، اما با وجود اين، با دين اسلام فرق مي كنند، در حالي كه امروزه بخش بزرگي از باورها و اعمال ديني توسط مسلمان انجام مي شود كه به “سنت” معروف اند و روايت شده كه پيامبر انجام مي داده است و از اين روي بسياري از مسلمانان به عنوان بخشي مستحب از دين اسلام انجام مي دهند. در حالي كه واقعاً چنان كه از نامش نيز به ما رسيده تنها سنت اعراب دوران پيامبر بوده اند كه پيامبر به عنوان يك عضو جامعه انجام مي داده و نه تنها به مسلماني ربطي ندارد، بلكه حتي به اعراب امروزه نيز مربوط نمي شود؛ مثل ريش گذاشتن، عطرهاي عربي بدون الكل استفاده كردن، لباس هاي عربي پوشيدن و عمامه بر سر گذاشتن. اگر بخواهم مثالي دقيق از تمايز بين شان بياورم، نكاح بهترين نمونه است. كتب آسماني رضايت دو طرف را شرط مي دانند. شرع اسلام خطبه اي عربي را براي اعلام و اثبات آن رضايت جاري مي شمرد و در “سنت” رضايت پدر زن نيز شرط است. در حالي كه از منظر قرآن، چنين شرطي براي زنان آزاد وجود ندارد و تنها رضايت دو طرف كافي است و نظر پدر به سنن قبيله اي دوران محمد برمي گردد. برخي موارد كه امروزه بسيار بي معني است و مثلاً روايت شده كه پيامبر اكثر كارها را با دست راست انجام مي داده است و آن را سنت پيامبر مي شمارند! پرواضح است كه پيامبر راست دست بوده و همچون بسياري از راست دست ها كارها را با آن انجام مي داده است و تعابير چپ و راست نيز كه در قرآن براي اصحاب حق و باطل آمده، استعاري است. جالب آن كه پيامبر به كرات به صحابه مي گفته كه چگونگي كارها را مدام از او نپرسند و در اموري به جز آن كه بر وي وحي شده، چه بسا آنان داناتر باشند (ديگر از اين واضح تر). در مورد آياتي كه امروزه به نام “آيات حجاب” مي شناسند، باز اشتباهي مشابه صورت گرفته است و آن ها “آيات حجب و حيا و عفت” اند. آن آيات براي پرسش هايي كه درخصوص حجاب مي شد، نازل شدند كه تأكيد بر حجب و حيا و به خصوص پاكدامني گذاشتند و براي اين كه شبهه اي باقي نماند، به صراحت مي گويد كه تنها خداست كه از مكنونات قلبي تان آگاه است، تا رسانده باشد كه منظور اسلام، حجاب نيست و آن ظاهري است، بلكه حجب و پاكدامني دروني است كه ملاك است. اين درست مثل اين است كه شاگردي از معلم بپرسد كه آيا اين فصل از كتاب را مشق بنويسد و معلم به او بگويد كه مشق مي تواني بنويسي، اما آن ملاك نيست، مهم آن است كه آن را بفهمي. حالا جملات معلم را سفارشاتي پيرامون مشق نوشتن بايد شمرد يا فهميدن؟ كاملاً واضح است و در مورد حجاب اينك مسلمانان درست برعكس از آن آيات برداشت دارند و آن ها را آيات حجاب مي پندارند. در آياتي ديگر حتي زيبايي طبيعي زنان را خالي از اشكال مي داند و افراط در آراستن را منع مي كند(2). چون در پيش از بعثت محمد، در زمينه حجاب در جامعه اعراب افراط و تفريط وجود داشت در حالي كه اعرب باديه نشين، نقاب زده و با پوشش خمار تمامي روي خود را مي گرفتند (يعني افراط همچون امروز)، زنان اعراب اعيان مكه و مدينه، با سينه هاي پر از زيورآلات و طلسم و غيره، سعي مي كردند، از زنانگي شان براي جلب نظر مردان استفاده كنند (تفريط، همچون كساني كه امروز هويت زن را در حد زنانگي تقليل مي دهند). اسلام آمد نقطه تعادلي را سفارش (نه اجبار) كرد، كه نه نقاب بزنند و با خمار سر و صورت شان بپوشانند و تنها انداختن بر گريبان كافي است، از اين روي گفت دستارشان را بر گريبان هايشان (نه مو، صورت و سر) بياندازند و نه از زيورآلات مبالغه آميز و اوراد، طلسم ها آويزان بر گردن استفاده كنند و شخصيت شان را در حد هويت جنسي تقليل ندهند، چون زنان نيز چون مردان، يك انسان اند و نه ابزاري براي استفاده آنان(3). بماند كه در همان حجاب نيز قرآن به صراحت بيماران و زنان پا به سن گذاشته را مستثنا مي سازد كه مسلمانان، آن را نيز ناديده مي گيرند(4) و هر برداشتي از خودشان دارند، به عنوان حجاب موردنظر خداوند مي شمارند. اين در حالي است كه در همه موارد نیز دین خدا تنها و تنها دعوت می کند، نه اجبار: «اگر مومن باشید، بازنهاده الهی برای شما بهتر است؛ و من نگهبان شما نیستم». سوره هود، آیه 86. «پس اگر رویگردان شدند تو را نگهبان ایشان نفرستاده ایم و بر تو جز پیام رسانی نیست…». سوره شوری، بخشی از آیه 48. «… جز این نیست که پیام رسانی بر تو و حسابرسی بر ماست». سوره رعد، بخشی از آیه 42. «ای مومنان شما مسئولیت خودتان را دارید، چون شما راهیافته باشید، کسی که به بیراهه رفته باشد، زیانی به شما نمی رساند؛ بازگشت همگی شما به سوی خداوند است، آن گاه شما را از آنچه انجام داده اید، آگاه می سازد». سوره مائده، آیه 105.

در حكومت ايران كه قضيه بسيار مضحك است و ماجرا كاملاً سليقه اي است و به تناسب آن كه مسئول مربوطه كه باشد و در چه خانواده اي بزرگ شده باشد، معيار حجاب براي نه تنها مسلمانان كه پيروان ساير اديان همان چيزي است كه او تشخيص داده و مي تواند به جامعه تحميل كند و هر روز يك اصطلاح من درآوردي جديد با عناوين “بدحجابي” و “تفكيك جنسيتي”، حجاب براي مردان (!) و غيره باب مي كنند و شرايط جديد مثل كوتاه بودن موي سر مردان (در حالي كه بلند كردن موي سر و حتي پيرايش مو با روغن خرما، سنت پيامبر بوده)، كوتاه نبودن دامني كه زيرش شلوار پوشيده باشند و نپوشيدن چكمه هاي بلند و غيره. اخيراً كه از آن مضحك تر، برخي تجويزات حكومت هاي ايدئولوژيك فاشيست و كمونيست را كه براي سبك زندگي نيز الگو ارائه مي كردند، با اسلام عوضي گرفته اند و مصرند كه سبك زندگي روضه خواني خود و معاشرين چاپلوس شان را به عنوان سبك زندگي اسلامي جا بياندازند! كه اگر ملاك آن باشد چه بسا موتور سوار شدن و پاي بساط نشستن و ترياك كشيدن هم در اين زمره بايد به مردم تحميل گردد!!

از جهت تاريخي نيز تحولات اساسي از آن چه “دين اسلام” خوانده مي شود، روي داده است. نخستين مورد، به فوت پيامبر برمي گردد. زماني كه پيامبر زنده بود، به كرات پيش مي آمد كه حتي صحابه برداشت درستي از مضامين وحي نداشتند و پيامبر آنان را تصحيح مي كرد يا مصاديق اش را نمي شناختند كه باز پيامبر آنان را به راه مي آورد و بعضاً پيامبر اشتباه مي كرد و وحي نازل مي شد و وي را تصحيح مي كرد؛ مثل آيات تحريم و يا وقتي كه پيامبر مي خواست به سبب رأفت بر ميت منافقان نماز بخواند كه وحي جديد آمد و منصرف اش ساخت.

دومين مورد، در ترجمه مفاهيم قرآني صورت گرفت. چيزي حدود يك قرن و نيم تا دو قرن، واژگان قرآني بنا بر واژگان عربي آن عصر تعبير شد. در حالي كه چنان كه تقريباً همه قرآن پژوهان مي دانند، زبان قرآن گرچه به عربي نزديك است، اما عربي (لااقل امروز) نيست و زبان خاصي دارد و تحقيقات نشان مي دهد، كه زبان قرآن امتزاجي با فرهنگ آرامي دارد كه در جوار اعراب زندگي مي كردند و اكثراً باسواد بودند و حدود يك چهارم زبان شان از واژگان آرامي اخذ شده اند. واژگاني مثل حوري كه در عربي به زنان زيباي بهشتي تعبير شده، در زبان آرامي، انگور معني مي دهد! ببينيد كه تا چه حد مي تواند مضامين متفاوت باشند!؟

تغيير سوم، وقتي روي داد كه متون متعددي از زبان ها و فرهنگ هاي ديگر ترجمه شد و وارد مباحث اسلامي گرديد و از جمله متون يهودي و شريعت يهود. در قرآن به صراحت جايي كه بين مسلمانان از جهت اعمال “حدود” و مجازات شرعي متخلفين، اختلاف نظري روي مي دهد، مي گويد كه آن (شرعيات) از نظر خداوند ملاك نيست و كشتن و بستن و محكوم كردن و مجازات كردن، ملاك دين شان نيست، چون اگر يك نفر را بكشيد، انگار كه تمام جهانيان را كشته ايد و اگر يك نفر را نجات دهيد، انگار تمام جهانيان را نجات داده ايد، تا رسانده باشد كه پيام محمد همچون پيام مسيح، نجات انسان است، نه چون شريعت يهود، تنبيه و مجازات انسان(5).

نخستین مبارزه عيسي مسيح با کسانی بود که با ظاهری دینی، خود را به شعائر و شریعت دینی مزین کرده بودند. این گروه که فریسی خوانده می شدند، از علمای دینی و متشرعینی بودند که تصور می کردند به سبب رعایت شریعت و احکام و دوری از محرمات بر دیگران برتری دارند. او پیروان خویش را به شدت از آنان برحذر داشت و از رفتارهای آنان بیم داد. عیسی مسیح حتی زنی بدکاره را بخشید، ولی این متظاهران دینی را هرگز. پیوسته به شاگردان و پیروان اش می گفت، از خمیرمایه فریسی ها و صدوقی ها (سران سیاسی قوم یهود) دور بمانید. شاگردان خلاصه فهمیدند که منظور از خمیرمایه همان تعلیمات دینی شان است. او این جمله اشعیاء نبی را مصداق عینی ایشان دانست که فرمود: «این مردم با زبان خویش مرا تصدیق می کنند، و قلب های شان از من دور است». در جايي به صراحت از آنان سخن مي گويد و آنقدر شبيه فقه هاست كه پنداري از فقه هاي اسلامي خبر مي دهد: «این طور که علمای مذهبی و فریسی ها پشت سر هم قانون وضع می کنند، انسان خیال می کند جای موسی را گرفته اند! … هر کاری می کنند برای تظاهر است. دعاها و آیه های کتاب آسمانی را می نویسند و به بازویشان می بندند. دامن رداهایشان را عمداً درازتر می دوزند تا جلب توجه کنند و مردم آن ها را دیندار بدانند… نماز خود را مخصوصاً طولانی می کنید تا مردم شما را دیندار بدانند، ولی دور از چشم دیگران مال بیوه زنان بیچاره را می خورید. ای دوروها! وای بر شما. همه جا را زیر پا می گذارید تا کسی را پیدا کنید که مرید شما بشود. و وقتی موفق شدید، او را دو برابر بدتر از خودتان سزاوار جهنم می کنید…». انجیل متی، باب بیست و سوم، بخش هایی از آیات 2 تا 15.

باز در جایی دیگر خطاب به این متشرعین می گوید: «شما فریسی ها ظاهرتان را می شویید، ولی باطن تان کثیف و پر از حرص و طمع و شرارت است… وای بر شما ای فریسی ها که هر چند با دقت یک دهم تمام درآمدتان را در راه خدا می دهید، ولی عدالت و محبت خدا را به کلی فراموش کرده اید… وای بر شما فریسی ها که بالای مجلس نشستن را در عبادتگاه ها و سلام و احترام مردم را در کوچه و بازار دوست دارید! بدانید که داوری هولناکی در انتظار شماست… شما مردم را در زیر بار تکالیف دینی خرد می کنید… خدا شما را مسئول خون تمام خدمتگزاران خود می داند که از اول پیدایش دنیا تا حالا ریخته شده است… وای بر شما ای علمای دینی چون شما حقیقت را از مردم پنهان می کنید…»؛ انجیل لوقا، باب یازدهم، بخش هایی از آیات 39 تا 52. اتفاقاً یکی از علمای دینی که در آنجا حضور داشت به عیسی گفت: آقا شما با این حرف هایی که زدید به مقام من هم توهین کردید. که عیسی پاسخ داد: بلی همین چیزهای هولناک در انتظار شما هم هست.

تقليل دين اسلام به شريعت اسلام، عمدتاً از طريق تازه مسلماناني صورت مي گرفت كه از دين يهود به اسلام آمدند و برخي واقعاً تغيير دين مي دادند، اما همان خوانشي را كه در دوران يهودي، از دين داشتند به اسلام تعميم مي دادند كه تأكيد بر شريعت بود و برخي نيز تظاهر به اسلام مي كردند و اساساً در تاريخ يهود و به خصوص تاريخ سري آن، فرقه هايي يهودي بودند كه اعتقاد داشتند مي توانند با تظاهر به ديني ديگر در آن نفوذ كنند و هنوز حقيقتاً يهودي شمرده مي شوند، اگر شريعت يهود را رعايت كرده و در دين ديگر رسوخ دهند؛ همچون حكم سنگسار (سفر لاویان، 20 :2و27؛ سفر لاویان، 16 :24؛ سفر اعداد، 15 :35؛ سفر تثنیه، 13 :9-5 :10 ؛17؛ سفر تثنیه، 21 :21؛ سفر تثنیه،22 :21، 24) يا پرتاب از كوه كه در تورات آمده و در اسلام نه تنها نيامده كه تقبيح شده، اما مسلمانان امروزه آن را جزو شريعت اسلام مي شناسند! بنابراين، باز تقليل دين به شريعت مشخصاً در تاريخ يهود متداول بوده است؛ هم چنان كه فقاهت در يهوديت بوده و در اسلام نبوده و تا زمان امام جعفر صادق و امام حنفي كه متون يهودي و هندي و البته يوناني به عالم اسلام وارد شد و ما براي اولين بار اصطلاح فقه شيعه و سني را از آن دوران مي بينيم كه پيدا مي شود و تا پيش از آن سابقه ندارد. در توصيف همين رها كردن سفارشات قرآن و جايگزيني شان با مسائل فقهي و توضيح المسائل و غيره است كه در قرآن آمده است: «و پیامبر گوید پروردگارا قوم من این قرآن را وانهادند». سوره فرقان، آیه 30.

گروه ديگر، مربوط به برخي از متشرعين يهودي بود كه از اختلافات شيعه و سني استفاده مي كردند و يهوديان متظاهر به مسلماني، آن ها را وارد مذهب مي ساختند؛ مثل مصرف شكار دريا كه سني ها بنا به نصح صريح قرآن در سوره مائده، هر آنچه را كه از دريا صيد شود، حلال مي دانند، اما تشييع ماهي اي را كه فلس يا استخوان نداشته باشد، حرام مي دانند كه هيچ سابقه اي در قرآن و صدر اسلام ندارد، و جالب آن كه در تورات آمده است! همچنان كه توصيفي كه از برخي خصايص ظهور امام زمان نزد تشييع آمده، مشخصاً از مكاشفات يوحنا اخذ شده است.

پس، شریعت هر دین به زمان و مکان خاص آن برمی گردد، ولی دین كه از منظر خداوند اسلام است، در فراسوی زمان حلول می کند. این امر نه تنها در اسلام که در تاریخ یهودیت و مسیحیت نیز کاملاً پیداست. به همين سبب، هنگامی که عیسی برای مسیح شدن مبعوث شد، قوانین شریعت موسی را باطل اعلام کرد. در حالی که یهودیان با تعجب می پرسیدند که تو اگر موسی را قبول داری، به چه سبب شریعت او را رعایت نمی کنی و قبول نداری؟ عیسی از دلایلی سخن می گفت که آن زمان موسی بدان سبب حکم کرده و دلایلی که اینک خود بر اساس اش، شریعت موسی را باطل کرده بود (داستان مفصل آن در انجیل هست و قرآن نیز در آیه 50 سوره آل عمران اشاره ای به آن می کند) و به جای شریعت، سخن از محبت، بخشش و خدمت می گفت. چرا که شریعت موسی به عصر موسی و به خصوص شرایط جامعه ای که در آن زندگی می کرد، برمی گشت. اما در عصر عیسی و شرایط اجتماعی زمان اش، دیگر شریعت موسی جایی نداشت، چون شریعت چنان که قرآن نیز می فرماید، به قومیت برمی گردد، و دين اسلام وراي آن است. زيرا، چه بسا مشكل يك جامعه، افراط در موردي بود و مشكل جامعه اي ديگر، تفريط. جامعه اي از زيادي زنان نسبت به مردان رنج مي برد و جامعه تعدادشان يكسان بود، طبعاً براي حل مشكلات اين دو جامعه بايد دو شريعت متفاوت و چه بسا متناقض (يكي براي مقابله با افراط و يكي براي مقابله با تفريط) نازل مي شد. اگر بخواهیم از بعد جامعه شناسی قضیه را بشکافیم، از نظر سیر تکوینی و تطوری جوامع، یهودیان یک قوم بودند که به شیوه ای ابتدایی و قبیله ای زندگی می کردند. در حالی که، عیسی در زمانی می زیست که جامعه از روستانشینی نیز گذشته و دارای شهرهای متعددی بود. از این روی نمی توانست شریعت قوم یهود به جامعه دوره عیسی تعمیم یابد. اگر به دقت به قوانین و احکام شریعت اسلام و شریعت موسی توجه کنید، می بینید که آن ها در بسياري از موارد شبیه به هم بوده و هر دو با مسیحیت متفاوت اند. چون جامعه دوران محمد نیز قبیله ای زندگی کرده و عشیره ای اداره می شد و به عبارتی، با وجود آن که دوران محمد، پس از دوران عیسی است، اما نه عقربه های زمان، که سیر تکوینی و تکاملی جوامع است که حکایت از جلوتر بودن یا نبودن شان دارد، از این روی، برخی از شرایط مشابه جوامع دوران محمد و موسی منتهی به شریعتی مشابه (اما نه يكسان) می شود و جامعه مسیحی فارغ از آن ها. اما تشابه جوامع در دوران محمد و موسی تنها یکی از دلایل برخی از مشترکات در شریعت های آنان است. چنان كه گذشت، یکی دیگر از دلایل، رسوخ تدریجی و آرام و خزنده فرهنگ جاهلیت و يهوديت پس از قرن هاست و درحقیقت دشمن اصلی اسلام این بار با جامه دین بدان ضربه می زند و با تظاهر به اسلام، به اسم دین خدا و به کام فرهنگ جاهلیت، آن را از درون تهی می کند. از این روی در این مورد نمی توانیم دست روی دست بگذاریم و برعکس وظیفه ماست که این دسته از احکام و شریعت را از دین اسلام بزداییم؛ دقیقاً حد رجم که در قرآن نیست و آن عمل شش بار تقبيح شده (6) از همین دسته احکام جاهلیت است که به نام اسلام، آن را بدنام کرده است. دسته سوم مربوط به برخی از متشرعان ادیان دیگر است که تظاهر به اسلام می کردند –و بسیاری از آنان به همین طریق به مقام مرجعیت و عالمی دوران خود نیز رسیدند- و می خواستند از این طریق از درون به اسلام ضربه بزنند، روایات و احکام و مسائلی فقهی را از ادیان دیگر، به خصوص شریعت یهودی –که قرآن می فرماید حتی همان ها نیز توسط موسی نیامده و نتیجه تحریف کتب مقدس شان است- و حتی مطالب مضحک و خنده دار –برای بیزاری مردم از آن- وارد دین اسلام کردند. اساساً فقاهت در اسلام نبوده، چنان كه تقليد نيز در اسلام نكوهش شده و توصيه شده كه هر كسي بايد خودش بيانديشد و برگزيند و هر دو از فقه يهود وارد اسلام شده است. قرآن حتي تلويحاً مسلمانان را از سوال هايي (مسأله گويي در حوزه هاي علميه) از آن دست پرهيز مي دهد: «قومي كه پيش از شما بودند، نظير آن مسأله ها را پرسيدند و سپس كافر شدند». سوره مائده، آيه 102. و در جايي ديگر از تقبيح تقليد و اطلاعت محض از غير، سخن رانده است: «بگو آيا از كساني كه در نزد خداوند از اين هم بدسرانجام ترند، آگاهتان كنم؟ كساني هستند كه خداوند لعنت شان كرده و برآنان خشم گرفته و طاغوت را پرستيده اند و آنان را بوزينه (نماد تقليد) و خوك (نماد پستي) گردانده است، اينان بدمنصب تر و از راه راست گمگشته ترند». سوره مائده، آيه 60. بوزينه نماد تقليد است و خوك نماد پستي. يكي از باورمنداني خبر مي دهد كه در دين  به جاي برگزيدن، تقليد مي كنند و دومي از معتقداني كه به نام دين دست به هر پستي و حيوان صفتي مي زنند. واضح ترین نمود مسائل فقهي نیز کتبی است که وقتی انسان می خواند، عرق شرم بر پیشانی اش می نشیند و با خود می اندیشد، آیا چیزی که او نوشته و به معصومان نیز نسبت می دهد، حقیقتاً بدان اعتقاد دارد –چون گاه قضیه آنقدر عجیب است که انسانی که قوای فکری او درست کار کند، نمی تواند آن ها را بپذیرد- و می خواهد تبلیغ دین کند یا ضد تبلیغ کند!؟ متأسفانه برخی از همین اشخاص به عنوان مجتهد و عالم نیز شناخته می شوند و ضربه ای که آنان از این طریق از درون به دین زدند، قابل مقایسه با هیچ دشمن صدر اسلامی نیست.

بسياري از احكام و قوانين حقوقي و شرعي اسلامي در زمان خود، از قوانين پيشرو زمان شان بودند، اما نه براي امروز. قصاص قانوني بسيار پيشرو و انساني در زمان خود بود. آن زماني نازل شد كه اعراب جاهليت اگر شخصي از قبيله اي، يكي از آن ها را مي كشت، آن ها بدون محاكمه با انتقام كشي، ده نفر از اعضاي قبيلهء مقابل را (كه چه بسا اخاصي بودند كه اطلاعي از آن قتل نيز نداشتند) مي كشتند و اين وضع به شكلي تصاعدي موجب درگيري هاي كينه ورزانه و طولاني مي شد. اما اسلام قانون قصاص را به جاي انتقام كور فرستاد. اسلام از يك سوي، آن را از رفتاري بي محاكمه، به حوزه قاضي و قضاوت كشاند (به جز موارد استثنايي) و از اين طريق آن را از رفتاري غيرحقوقي به عملي تبديل كرد كه براي شناخت جرم، مجرم و ميزان جرم نخست مي بايست دادگاهي تشكيل شود تا هر نوع جزايي برحسب آن و با عدالت صورت گيرد و از سويي ديگر آن را از صورت انتقام خارج ساخت و به قصاص بدل ساخت. كشتن چند برابر از ديگران در مقابل خون شخصي كه به قتل رسيده بود، نوعي انتقام بود و آن هم از نوع كور كه حتي محدود به قاتل و مجرم و خانواده ايشان نمي شد، در حالي كه قصاص مي گفت خون در مقابل خون و چشم در برابر چشم؛ اگر شخصي از شما كشته شد، مي بايست متقابلاً يك نفر كه قاتل، مجرم و مقصر در مورد آن بوده قصاص شود و اگر خانواده مقتول رضايت دادند، تنها به گرفتن ديه يا حتي بخشش رضايت داده شود. برخي از روش هاي حقوقي و جزايي اسلامي مربوط به دوره خودش مي شده است و ضرورتاً نبايد همان روش ها امروز به كار برده شود. بسياري از روش هايي كه به سبب ابزار و وسايل دوره هاي گذشته به كار مي رفته است، مي تواند با ابزارهاي پيشرفته امروزي جايگزين گردد و در هر صورت آن ابزارها و روش ها نبايد بر رنج مجرمان بيافزايد.

براي برخي موارد نيز دين اسلام هيچ منعي درباره شان نياورده، بلكه در نزد جاهليت عرب منع بوده و از بابت رشد دوباره عصبيت، غيرت و عربيت به تدريج به اسلام رسوخ كرده است. مثل ختنه كردن زنان، حرام شمردن موسيقي و رقص و آواز يا مخالفت با شادي و جشن هاي غيرمذهبي. موسيقي نه تنها در قرآن حرام نشده، بلكه اساساً خوانش قرآن با موسيقي اي همراه است كه دليل دلنشيني آن براي شنوندگان است و اصولاً قرآن در قالب دستگاه هاي عربي خوانده مي شود و تو گويي آوازي از عمق وجود است؛ به خصوص براي كسي كه با زبان آن آشنا باشد. جالب آن كه، ريتم كه اساس موسيقي است، نه تنها از نظر عرفا، از عالم بالا مي آيد و ايشان مدعي هستند كه موسيقي كائنات را مي شنوند، بلكه بسيار نزديك تر به انسان است و ضربان قلب انسان داراي ريتمي است، طنين انداز و جدايي ناپذير از وجود انسان و به همين سبب است كه هيچ قانون و مذهبي نمي تواند حتي با اقدامات شديد تنبيهي، آن را از زندگي انسان حذف كند. رقص نيز همين گونه است و لهو و لعبي نيز كه در روايات آمده منظور از آن، مجالس عياشي و هرزگي بوده است كه اشراف اعراب لم مي دادند و كنيزكان مي آمدند و مي رقصيدند و آن هرزگان از ايشان سوءاستفاده هاي مختلف مي كردند (كه بعضاً خود را در بهشت نيز تصور مي كردند!)، نه ميهماني هايي كه با شادي و رقص و بزم دوستانه و خانوادگي و همسايگي همراه اند (اين گونه خلط دو موضوع با يكديگر در مورد شطرنج نيز پيش آمده و تا مدت ها شطرنج را همراه مي دانستند، اما اين قمار بوده كه در اسلام حرام شده و هر چيزي كه با آن قمار شود، حرام است –چون در گذشته با شطرنج قمار مي كردند- و شطرنج يكي از بزرگترين ورزش هاي ذهني و ابزارهاي انبساط فكر انسان است). منظور از لهو و لعب، همين عياشي ها و هرزه گي ها بوده است. چنان كه، روزي ابوبكر به خانه پيامبر اسلام آمد و ديد كه اهل خانه مي زنند و مي خوانند و شادي مي كنند و بزم مي گيرند. با تعجب بدنبال محمد گشت و وقتي او را يافت با گله مندي به پيامبر گفت كه اهل خانه تان بزم گرفته اند و پيامبر در پاسخ فرمود كه شادي و سرور و جشن هيچ اشكالي ندارد. درحقيقت، جشن و سرور تنها وقتي كه همچون هر چيزي كه انسان را چنان از خود بي خود كند، كه عقل ضايع گردد، بد است؛ چنان كه امروزه در مراسم مذهبي اي كه مداحان بر گذار مي كنند، چنين مي شود و جالب اين كه آن را مذهبي شمرده و داراي ثواب مي پندارند! (بيهوده نيست كه در روايت ها آمده كه عصري خواهد آمد كه دين اسلام چنان به ضد خود بدل شود كه وقتي اسلام حقيقي خوانده شود، تو گويي ديني جديد آمده است).

از اين سبب است، در عصري كه مجموعه اي از باورها و اعمال را به “دين اسلام” نسبت مي دهند كه كوچكترين ربطي بدان ندارند و حتي عمدتاً بر ضد آن است، آيا نبايد مسلمانان در مسلماني شان تجديدنظر كنند و عامل اين بدبختي شان را چيز من درآوردي بدانند كه از خود ساخته اند و به دين نسبت مي دهند؟ اين درست مثل آن است كه پزشكي به بيماري، دارويي تحت عنوان معجون تجويز كند كه از امتزاج تعدادي از داروهاي گياهي درست مي شود و توصيه كند كه پس از مصرف اش بهبود مي يابد. مريض نيز كاري به اين كه منظور پزشك از معجون چه بوده نداشته باشد، برود آبميوه فروشي سر محل و يك ليوان معجون از ميوه هاي مختلف بخرد و بخورد و مدعي باشد كه بر اساس دستور پزشك عمل كرده و انتظار داشته باشد كه حالش هم خوب شود!؟ در حالي كه ديگران متوجه اند كه هنوز بيمار است، اما خودش بگويد كه دستورات پزشك عالمي را رعايت كرده و حالش خوب است! اگر اين بيمار با نسخه ساختگي جايش به جز كنج خانه يا بيمارستان است و شانس بياورد به قبرستان نرود، آن مسلماني كه با تعابير من درآوردي خودش از دين اسلام، مدعي است كه دستورات خدا و قرآن را رعايت مي كرده، جايگاه دنيوي اش جايي به جز فلاكت و بدبختي جهان سوم را دارد كه اينك گريبان اش را گرفته است، در حالي كه در درياي ثروت و انرژي خوابيده باز در فقر و گرسنگي و تعصب فرهنگي و تحجر مذهبي دست و پا مي زند؟! بيهوده نيست كه اين عبارت در كتب مقدس از طرف اشعياء نبي و از قول خداوند خطاب به چنين انسان هايي آمده است: «هنگامی که دست های خود را دراز می کنید، چشمان خود را از شما خواهم پوشانید و چون دعای بسیار می کنید، اجابت نخواهم نمود، چرا که دست های شما پر از خون است». اين هم نتيجه اخروي اش: «و روز قیامت کسانی را که بر خداوند دروغ بسته اند، بینی که چهره هایشان سیاه است. آیا منزلگاه متکبران در جهنم نیست؟» سوره زمر، آیه 60. و باز در جایی دیگر: «و همانا از اینان گروهی هستند که زبانشان را به ذکر کتاب می‌گردانند تا تو گمان بری که از کتاب است و حال آنکه از کتاب نیست، و می‌گویند این از نزد خدا است و حال آنکه از نزد خدا نیست، و بر خدا دروغ می‌گویند و حال آنکه می‌دانند». سوره آل عمران، آیه 78.

بارها مي شنويم كه مي گويند، آقا وحي منزل كه نيست، تغيير نكند. در حالي كه اين نيز پنداري غلط است و وحي منزل در طول تنها 23 سال بارها تغيير كرد و مبحث شناخته شده ناسخ و منسوخ كه در موارد متعددي در قرآن آمده و آيه اي جديد با حكمي جديد، آيات قبلي با احكام قبلي را باطل كرده، گواهي روشن است كه چه بسا آن احكام چگونه در طول 1400 سال نياز به تغيير نداشته باشند؟! جالب تر از همه، آياتي از قرآن است كه در مورد ميزان سنديت و حجيت آيات قرآن شرح مي دهد و اذعان مي كند كه حتي استناد به نص صريح قرآن مي تواند فريبنده باشد و ممكن است، جزو متشابهات قرآني باشد و نه محكمات و خداوند براي امتحان انسان ها، آن را گذارده باشد: «اوست‌ خدایی‌ که‌ کتاب‌(قرآن‌) را بر تو فرستاد که‌ برخی‌ از آیات‌ آن‌ (کتاب‌) محکم‌ است‌ که‌ احتمال‌ و اشتباهی‌ در آن‌ راه‌ نیابد که‌ آن‌ها اصل‌ و مرجع‌ سایر آیات‌ کتاب‌ خواهد بود و برخی‌ دیگر آیات‌ متشابه‌ است‌ که‌ به‌ سهولت‌ درک‌ معنی‌ و مقصود از آن‌ نشود تا آن‌ که‌ گروهی‌ که‌ در دل‌های شان‌ میل‌ به‌ باطل‌ است‌ از پی‌ متشابه‌ رفته‌ تا به‌ تأویل‌ کردن‌ آن‌ در این‌ راه‌ شبه‌ و فتنه‌گری‌ پدید آرند، در صورتی‌ که‌ تأویل‌ آن‌ کس‌ جز خداوند نداند و ثابت‌ قدمان‌ گویند ما به‌ همه‌ آن‌ کتاب‌ ایمان‌ آوردیم‌ که ‌همه‌ محکم‌ و متشابه‌ آن‌ از جانب‌ خداوند ما آمده‌ است‌ و به‌ این‌ دانش‌ پی‌ نبرند مگر خردمندان‌». سوره‌ آل‌عمران‌، آیه‌ 7.

بسيار جالب و حتي فريبنده است! چون چنان که از آیات مذکور استنباط می شود، قرآن خود اذعان دارد که اگر آیه ای به موضوعی اشاره دارد، آن به مفهوم اتمام حجت نیست و چه بسا جزو متشابهات قرآنی است و حتی اگر آنچه در نص صریح قرآن آمده است، هنوز برای مرجعیت کافی نیست، چون ممکن است که برای آزمودن ما آمده است و تا مومنان حقیقی را از کسانی که میل به باطل دارند، جدا سازد. آن مي خواهد به انسان بگويد، با فرض آن كه من به تو گفتم، آدم بكش، آيا تو بايد بكشي؟! شايد من مي خواستم امتحان ات كنم!! اين است راز آيه فوق. پس راه حل كجاست؟ راه حلي كه قرآن بر تأكيد دارد، چيزي وراي تقليد طوطي وار احكام است.

در قرآن علاوه برآیاتی که به دین و شریعت اشاره می کند، بر فطرت الهی نیز عطف می نماید. همان ودیعه ای که همه خلایق از پذیرفتن آن ناتوان ماندند، مگر انسان و همان که انسان را جانشین و خلیفه خداوند روی زمین ساخته است که بخشی از آن در آگاهی ما به شکل وجدان ظاهر می شود. هر گاه در آیاتی از قرآن به سفارشاتی برخوردیم که با آیات دیگر متطابقت نداشت و در ضمن با وجدانمان در تضاد یا تناقض آشکار بود، می بایست در آن برداشت و تأویل دست نگه داریم و احتمال بدهیم که در زمره متشابهاتی است که غرض از آن آزمودن ماست.

با این تفاصیل، باید بگویم شریعت اسلام مربوط به دوران محمد می شد و نه همه دوران ها، و دین اسلام  است که به همه دوران ها تعلق دارد و نه تنها به آینده، چنان که قرآن توصیف می کند، در نزد هر قوم، جامعه و نزد همه پیامبران و شریعت های مختلف شان – حتی در گذشته نیز- دین، تنها و تنها یکسان است. اما متأسفانه اتفاقی که در تاریخ اسلام برای ما افتاده دقیقاً برعکس است و شریعت اسلامی به جای دین اسلام نشسته و دین اسلام به فراموشی سپرده شده است. نگران کننده تر آن که احکام و مسائل فقهی نیز بدان افزوده شده است. بنابراین، درست همچون زمان عیسی، همان گونه که کشف و بیان دین خدا – دین اسلام- ضروری است، زدودن و به کنار گذاشتن شریعت اسلام، احکام و مسائل فقهی در دوران کنونی واجب است و گرنه مسلمان خوانده شده ها در زمره ظاهرپرستان و شریعت پرستان خواهند بود و اصل دین را با غيردين عوضی گرفته و پس از کشف دین اسلام، چون به شریعت اصرار می ورزند، به معنای آن است که شریعت پرست شده اند؛ مسلمان که نخواهند بود هیچ، در زمره موحدان نیز نخواهند بود.

پانوشت ها:

(1)- در دوران پيامبر كنيزان حجاب را اصلاً رعايت نمي كردند؛ چون در زمره حقوق فردي شان بوده و نه حقوق اجتماعي، از اين روي در آن دوران نگفتند كه بي حجابي زنان باعث فساد ديگران مي شود.

(2)- حتي آياتي را كه مربوط به حجاب مي دانيد، معطوف به حجاب نيست، بلكه معطوف به حجب و حياست. از اين روي، از خبر داشتن خداوند نسبت به آنچه در درون دل ها مي گذرد، سخن رفته است: «به زنان مومن بگو دیدگان شان را فرو گذارند و ناموسشان را محفوظ بدارند و زینت شان را جز آنچه از آن آشکار است، آشکار نکنند، و روسری های شان را بر گریبان هایشان بیاندازند و زینت شان را آشکار نکنند…». سوره نور، بخشی از آیه 31. ببینید حتی می فرمايد، زینت هایشان را جز از آنچه آشکار است؛ یعنی چیزی که به زینت آرایی و جلب توجه مربوط نشود و خصایصی را که زنان به شکلی طبیعی دارند، شامل پوشش نمی شود! چون در دوران جاهلیت زنان زیورآلات مختلف و به شکلی افراطی برای جلب نظر مردان از خود آویزان می کردند، قرآن آن افراط را منع کرده است، نه زیبایی متعادل و حتی زیور متعادل-بلکه تنها افراط در زیورآلایی و جلب نظر- و گرنه زن یکی از زیبایی های خلقت خداست که نه تنها زیبایی های طبیعی او، بلکه حتی زیبایی ها و زیورآلاتی که در حد متعادل باشد، هیچ اشکالی ندارد. درست همچون بسیاری از سفارش های قرآنی و دینی که افراط در بسیاری از امور را نهی کرده است، نه انجام متعادل آن را. مثل نهی از اسراف و پرخوری و مصرف بی حساب و کتاب، اما خود مصرف و خوردن که نهی نشده و ضروری نیز هست. به عبارتی، حقیقت پشت آیات مذکور حجاب این است که یک زن نباید هویت و شخصیت اش را در حدهویت جنسی و جلب نظر مردان تقلیل دهد، بلکه او انسانی است که زیبایی و جلب نظر تنها بخشی از شخصیت اش را می سازد و نباید از اعتدال خارج شده و دچار افراط شود. جالب این که بسیاری از متشرعینی که بر حجاب اصرار و تأکید دارند، چون حقیقت آیه را نفهمیده اند، هویت زن را در حد جنسی، آن هم حتی همسر خود را در حد ارضای جنسی می بینند! وقتی می گویم، حقیقت پشت کلام خدا را باید فهمید، منظور اضافه کردن یک واژه-حقیقت- به همان تفاسیر سابقتان نیست، بلکه همچون مورد گذشته، درک نفس سخن کلام خداست.

اگر امروزه شما وقتي از ولايت سخن مي گويند، سريع مي رويد سراغ زنان كه اگر ولي امر نخواهد، زنان تان بر شما چنين و چنان اند (چه ربطي به هم دارند، مگر اين كه فكر كسي منحرف باشد)، اگر از زلزله حرف مي زنند، مي گوييد به خاطر بي حجابي زنان است، زماني كه از امام زمان حرف مي زنيد، مي گوييد ما چون كنيزكان اوييم (شرم و حيا هم چيز خوبي است، خجالت نمي كشيد!؟)، چون تمام زندگي تان به سبب افراط در حجاب، شده مسائل جنسي. لذت بردن از زيبايي زن، در دين اسلام اشكالي ندارد، بلكه شهوت راني نكوهيده است، كه شما با زن هاي صيغه اي انجام مي دهيد. به سبب همين افرط، دهن باز مي كنيد، به زنا و لواط و صيغه و امثالهم، ربط مي دهيد!  مسائل جنسي اين گونه است كه نه فقط افراط، بلكه در تفريط نيز مشكل ساز است و موجب مي شود، وقتي از دين حرف مي زنيد، انگار فيلم هاي سكسي تعريف مي كنيد (نتيجه اش است)!؟ رابطه جوانان و پسر و دختر نيز در اسلام هرگز منع يا نكوهش نشده، بلكه حتي شريعت اسلام، برخلاف شريعت هاي متعصب پيش از خود، رابطه جنسي را كه از جنس لذت است، خالي از اشكال مي داند و هر چيز را به جاي خود مناسب مي شمارد و هيچ “حد” و “مجازاتي” حتي براي آنان تعيين نكرده است و نه شما و نه هيچ كس نمي تواند از خود حدود اسلامي صادر كند، اين هم آيه قرآن: «ای اهل کتاب در دینتان از حد نگذرید و جز حق درباره خدا نگویید…» سوره نساء، بخشی از آیه 171بسیاری از توصیه های قرآن نیز دارای حد و مجازات نیست، همچون نخواندن نماز و عدم انفاق که نمی توان کسی را برای انجام ندادن اش مجازات کرد.

(3)- حتي اصطلاح شنيدن صداي پاي زنان نيز كه ذكر شده، منظور صرف صداي پاي شان نيست، بلكه توصيف شخصيتي است كه با تلق و تلوق راه اندختن مي خواهند جلب نظر جنسي كنند؛ امري كه امروزه بسيار از مذهبيان متعصب با نقاب مي كنند و شده وسيله اي براي توجه بيشتر مردان! آن آياتي را نيز كه درخصوص حجاب زنان پيامبر آمده نيز بسياري از متعصبان، به عنوان پرده نشيني زنان تعبير كرده اند، باز بي توجهي به شأن نزول اش را نشان مي دهد. در آن دوران عده اي مي خواستند تعصبات و اجبارهاي جاهليت و غيرت عربي را باز در دين اسلام با عناويني ديني بازآفريني كنند كه آيات خداوند جلوي آنان را گرفت و به ايشان فهماند كه اگر كساني حتي چشم چراني مي كنند، از بيماريشان است و به جاي برخورد و تنبيه آنان، كساني كه ايمان دارند، حجب و حياي را رعايت كنند تا برساند كه وقاحت در نزد مومنان نيست، بلكه حجب و حيا اصل است و به جاي اجبار به ديگران بايد خود حجب و حيا را رعايت كنيد.

(4)- «و زنان وانشسته ای که امید ازدواجی ندارند، بر آنان گناهی نیست که جامه هایشان را فروگذارند، به شرط آن که زینت نمایی نکنند؛ و این که پاکدامنی بورزند برایشان بهتر است؛ و خداوند شنوای داناست.» سوره نور، آیه 60.

(5)- «به این جهت بر بنی اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس کسی را جز به قصاص قتل، یا به جزای فسادگری در روی زمین بکشد مانند این است که همه مردم را کشته باشد و هر کس کسی را زنده بدارد مانند این است که همه مردم را زنده داشته باشد؛ و پیامبران ما معجزاتی برای آنان آورده اند. آن گاه بسیاری از آنان پس از آن در سرزمین خویش زیاده روی پیشه کردند.» سوره مائده، آیه 32.  

(6)- «و من از شر این که سنگسارم کنید به پروردگار خود و پروردگار شما پناه می برم». سوره دخان، آیه 20 .2- «گفتند ای شعیب بسیاری از آنچه می گویی درنمی یابیم و تو را در میان خود ناتوان می بینیم؛ و اگر خاندانت نبود، بی شک سنگسارت می کردیم و تو نزد ما عزیز نیستی». سوره هود، آیه 91. 3- «چرا که آنان اگر بر شما دست یابند، سنگسارتان می کنند یا شما را (به زور) به آیین خویش در می آورند و در آن صورت هرگز رستگار نخواهید شد». سوره کهف، آیه 20. 4- «گفت ای ابراهیم، آیا از خدایان من روی برمی تابی؟ اگر دست برنداری سنگسارت می کنم و روزگاری دراز از من دور شو». سوره مریم، آیه 46 .5- «گفتند ما به شما فال بد زده ایم، اگر دست برندارید، شما را سنگسار می کنیم، و از ما عذابی دردناک به شما می رسد». سوره یاسین، آیه 18 .6- «گفتند ای نوح، اگر دست برنداری از سنگسار شدگان خواهی شد». سوره شعرا، آیه 116.

مقاله قبلیفلسطين را بايد پيش از هر چيز بسازييم؛ خانه اي براي زندگي، نه دفن!
مقاله بعدیانتقال ۴ درویش گنابادی به قرنطینه زندان عادل آباد شیراز..!
دکتر کاوه احمدی علی آبادی
دکتر کاوه‌ احمدی‌ علی‌آبادی‌ تاکنون تحصیلات دانشگاهی را در مقطع دکترای جامعه شناسی (Ph.D) با عنوان دانشجوی ممتاز از تگزاس و مقطع فوق‌ دکترای‌ (Post Doctoral of Philosophy) فلسفه‌ علم‌ به همراه گواهی "ارزیابی کمال" از دانشگاه‌ آبردین‌ (Aberdeen) در داکوتای‌ جنوبی‌ آمریکا به پایان رسانده و و اینک عضو هیئت علمی (ACADEMIC BOARD) دانشگاه آبردین (ABERDEEN) با رتبه پروفسوری (PROFESSORSHIP) است. ایشان موفق به دریافت درجه دانشمندی (scientist) در رشته فلسفه علم با رساله "روش شناسی علم و فلسفه" و انتخاب به عنوان دانشمند برجسته (Distinguished scientist) سال 2008 از طرف دانشگاه آبردین شدند. دارای 14 عنوان کتاب چاپ شده، 6 عنوان در نوبت چاپ، بیش از 45 پژوهش و مقاله علمی از کنفرانس ها و همایش های ملی و بین المللی و فراتر از 120 عنوان مقاله در نشریات کثیرالانتشار بوده و دارای 11 جایزه و لوح تقدیر و سپاس از جشنواره ها و مراکز علمی و آکادمی مختلف است. در حال حاضر ایشان عضو جامعه شناسان بدون مرز (Sociologists without borders (ss هستند.