ما در ایران شهروند درجه 2 نداریم!!

0
208

حسن روحانی رئیس جمهور دولت یازدهم حکومت اسلامی در ایران، روز سه شنبه 26 فروردین 1393 خورشیدی، برای بازدید از استان سیستان و بلوچستان راهی آنجا شد. اگر چه که ممکن است سفر او به این استان به عمد محروم نگاه داشته شده کشورمان، از قبل برنامه ریزی شده بوده است؛ اما بدون تردید، ماجرای گروگانگیر شدن سربازان مرزبان این خطه از میهن مان به وسیله گروه تروریستی ” جیش العدل ” ، موجب گشته که رئیس جمهور اسلامی، سفرش به استان سیستان و بلوچستان را جلو انداخته باشد. البته تردیدی هم وجود ندارد، که میانجیگری مولوی عبدالحمید رهبر اهل سنت در این استان، که از گروه جیش العدل خواسته بود که گروگانها را آزاد کنند و چنین هم شد؛ اما فقط چند تن از مسؤلان حکومت ولایتی اسلامی، از وی برای این همکاری تقدیر نمودند. و عدم سپاسگزاری رسمی سید علی خامنه ای، و خود حسن روحانی از مولوی عبدالحمید، که امکان داشت در اثر این بی توجهی، احتمال وقوع درگیری های مذهبی میان شیعیان و اهل سنت در کشورمان جلوه حقیقی بیابد. روحانی را بر آن داشته است؛ تا سفرش به این خطه از میهن مان را، در نزدیک ترین زمان ممکن تحقق ببخشد. تا در این رهگذر بتواند، بی اعتنائی خودش و رهبرشان به خیرخواهی مولوی عبدالحمید را جبران نماید. و از خطر وقوع یک جنگ داخلی نیز جلوگیری کرده باشد!

تعجب برانگیز است، که در جریان اسارت مرزبانان جوان به دست گروگانگیرها، مهمترین اعضای هرم حکومت اسلامی، کوچک ترین واکنشی نسبت به این امر ابراز ننموده بودند؛ حتی در هنگامی که شایعه به قتل رسانده شدن مرزبان جوان، گروهبان یکم دانائی فر هم، هیچ پژواکی در این رابطه ارائه ندادند؛ و جهت همدردی با خانواده مقتول نیز( اگر شایعه به قتل رسیدن وی صحت داشته باشد؟ )؛ آنها هیچ پیام تسلیتی برای خانواده اش ارسال ننمودند. اکنون رئیس جمهور رژیم آخوندی، با خیل همراهان خویش، به سیستان و بلوچستان سفر کرده است؛ تا….. ” علاج واقعه” را، ” قبل از وقوع ” آن عملی نماید. و از رخ دادن هرگونه درگیری های قومی و مذهبی، میان خودشان و پیروان اهل سنت پیشگیری نماید!

پرداختن به چنین تدبیری متین به نظر می رسد. ویژه آنکه روحانی تراز اول اهل سنت مولوی عبدالحمید هم، در هنگام سخنرانی کردن حسن روحانی برای استقبال کنندگان خویش، در کنار رئیس جمهور ایستاده بود. آنچه که به هیچوجه معقول و متین به نظر نمی رسید؛ بیان کردن موضوعی کاملا بی مورد، از سوی حسن روحانی در میان مطالبی که ارائه نمود بود. از نظر رئیس جمهور حکومت آکنده از ریا و فریب اسلامی: ” ما در کشور شهروند درجه 2 نداریم. ” !

آقای رئیس جمهور، حدود ده میلیون شهروند معتاد در کشور، درجه چند هستند؟ نزدیک به شش هزار کودک کار، که شبانه روز در سطح خیابان های شهرهای شلوغ کشور، در حال دست فروشی می باشند؛ درجه شان چند است؟ اینهمه زنانی که خیابانی قلمداد می شوند، و ناگزیرند جهت در آوردن هزینه های سنگین زندگی خانواده محروم شان، از سرمایه عفت و نجابت خویش مایه بگذارند؛ و با فروش تن خویش، به اداره کردن زندگی همسر بیمار( شاید هم معتاد )، و فرزندان گرسنه شان بپردازند؛ چه درجه ای از شهروندی را برای شان در نظر می گیرید؟ کارگرانی که از چهار تا یازده ماه گذشته تا به حال، دستمزدشان را دریافت نکرده اند؛ از رئیس جمهورشان کدام درجه شهروندی را دریافت خواهند کرد؟ اینهمه زندانی سیاسی به چه درجه ای از شهروندی در کشور، باید به خود ببالند و افتخار بکنند؟ خانواده های داغدیده کسانی که همه روزه، تعداد زیادی از ایشان، به غضب اسلامی شما دچار گشته و محکوم به اعدام می گردند؛ و جان شیرین شان را دژخیمان شما می گیرند؛ باید به خاطر مرگ عمدی عزیزان خویش، کدام درجه از شهروندی را به آنان اختصاص داد؟!

آقای روحانی روح آزار، اگر بخواهیم مثال های زنده دیگری را خدمت جنابعالی ارائه بدهیم؛ مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد. فقط خاطرنشان می گردد؛ شما که دو مدرک دکترای خودتان را، از دو دانشگاه مشهور و معتبر بریتانیا گرفته اید؛ بد نبود که سری هم به مکتب حقیقت نگری و راستگوئی می زدید. شاید در آنجا می توانستید، ضمن فرا گرفتن اصول و روش سخنرانی، پندار و کردار و گفتار نیکو داشتن را نیز می آموختید. که صد البته، این سه ویژگی متعلق به کسانی است؛ که وجودشان مانند فریبکاران اسلامی، آنهم از نوع ناب محمدی اش، هیچ ارتباطی با اهریمن و آموخته های ابلیس ندارد!

محترم مومنی

مقاله قبلیجایزه پولیتزر برای گاردین و واشنگتن پست
مقاله بعدیفعال کارگری بازجویان وزارت اطلاعات را وادار به تن دادن به خواسته هایش نمود
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.