قطاری که راه افتاد و نزدیک به مقصد متوقف اش کردند! بقلم بانو محترم مومنی روحی

0
323

نقش و صفت اولیه تمامی وسائط نقلیه موتوری عمومی، راندن به پیش و رساندن مسافران شان به مقصد انتهائی آن راه است. یک نوع دیگری از وسیله های نقلیه را می شناسیم؛ که در معنا مانند یک قطار سریع السیر، راه انتخابی خودش را آغاز نمود؛ اما به سبب بدخواهی های دشمنان داخلی و خارجی هدایت کننده آن، در چند ایستگاه مانده به مقصد اصلی، جلوی پیش تر رفتن آن را گرفتند؛ تا بیش از آنچه که پیشرفت نموده و موجب شرمندگی مخالفان خویش، ولی افتخار یک ملت بزرگ و کهن دیار ایشان گردیده بود؛ را از ادامه راه باز بدارند. که تا همچنان بتوانند از خوان گسترده نعمت خیز یک سرزمین آباد و باستانی بیش ترین منافع مادی و معنوی را نصیب خودشان بنمایند!

قطاری که همگی ما تا حدود زیادی آن را می شناسیم؛ به همت والای لکوموتیو ران شرافتمند و آینده نگری، به وجود آمد و راه و مقصد خود را برگزید؛ که آن شخصیت بی نظیر تاریخ ایرانزمین، هنگام مشاهده رنج کشیدن مردمی اسیر در دست یک حاکمیت نادان و مستبد و دیکتاتور و خودکامه و زنباره و عیاش، مدام در چنگال انواع نابسامانی های فردی و اجتماعی زندگی شان، گرفتار انواع بدبختی های مصیبت آفرین و تقریبا حل نشدنی بودند. اما آن یگانه عالم بشریت، بهترین شیوه را در آن یافت؛ که هم میهنان نابسامان و ستمدیده اش را، مانند مسافران چشم انتظار، در قطار ابداعی خویش بنشاند. وقتی که چنین نمود، در همان ایستگاه اولیه، که قیام علیه رژیم فاسد و جبار قجری در ایران را شروع نمود؛ مصمم بود که با همراهی مسافرانی، که در در آن وسیله نقلیه پیش رونده نشانده بود؛ به سوی ایستگاه آخر، که رساندن آنها به روزگار بهره وری از آسایش و خوشبختی ایشان در تمامی زمینه های زندگی شان بود؛ آنان را به مقصد نهائی که آکنده از توفیق برای مسافران آن تشخیص می داد برساند!

با چنین ایده میهن پرستانه ای، او که به درستی دلیل اصلی رنج کشیدن آن مردم را می شناخت؛ و می دانست که دیو اسارت یک ملت از چه سرچشمه ای سیراب می گردد؟ از آنجائی که درد را به خوبی تشخیص داده بود؛ با یک حرکت مسؤلانه و مدبرانه، همگی شان را در آن قطار سرنوشت ساز سوار نمود؛ و به یکایک شان قول داد. تا شما را به مقصدی که می دانم کجاست نرسانم؛ از پای نخواهم نشست و در میانه راه نخواهم ایستاد!

مسافران موقع سوار شدن در آن وسیله نقلیه پیش رونده، به خاطر داشتن دیدگاه های متفاوت و چندگانه، به دو سه دسته مختلف تقسیم شدند. یک دسته کم ترین تردیدی در سخنان هدایت کننده آن قطار نداشتند؛ و به طور یقین می دانستند و باور می کردند؛ که از طریق همین وسیله و با همت همین مرد به پا خاسته میهن پرست، به سرمنزل مقصود خویش خواهند رسید. گروهی دیگر اما، به دلائلی واهی و نادرست، در پندار غلط خودشان، بر این تصور اشتباه بودند. که این فرد نخواهد توانست، آنها را از ایستگاه ناکامی شان، به آن مقصدی که مایه امید و افتخار آنها باشد برساند. دسته سوم هم، بدون کوچک ترین اظهار نظری در آن مورد، ساکت و خموش درون قطار نشستند و به همراه بقیه به طی مسیر پرداختند!

از آنجائی که آن هدایت کننده سلیم افکار آن قطار به خوبی می دانست که چه می کند؛ به کمک دستیاران خود، برنامه ریزی صحیحی را انجام داد. تا در هر ایستگاهی که می رسند، چه اقدامی جهت بیشتر خشنود نمودن سرنشین های وسیله نقلیه اش بنماید. از اینرو، در ایستگاه پس از حرکت در ایستگاه نخستین(سرنگون کردن آن حاکمیت خودکامه، و در دست گرفتن چرخ هدایت ملک و ملت به سوی پیشرفت و هم آوائی با مدرنیته ای که در جهان آغاز گشته بود.)، یکی از مهم ترین بخش های برنامه های پیش برنده خودش را به اجرا گذاشت. آنچه که قابل مشاهده بود را به درستی تشخیص داد و فهمید؛ که چه موردی موجبات رنج کشیدن نیمی از مسافران را فراهم می آورد. بعد از وارسی های موشکافانه ای که نمود؛ وسایل کافی و کامل برای حذف نمودن آن علت، که معلول اش عدم آگاهی های مسافران قطارش را فراهم می آورد؛ را تهیه کرد و بر آن شد، که چنین علت سخیف و خوار کننده ای را، از سر راه ایشان بردارد!

 با کمک همین اندیشه سازنده تصمیم گرفت؛ تا یکسانی مسافران در حقوقی که داشتند را برای ایشان توضیح بدهد؛ و به آنان بفهماند که از نظر من، که پادشاه شما و راهنمای تان به سوی ترقی می باشم. میان شما مردان و زنان جامعه هیچ تفاوتی وجود ندارد. اگر شما به عنوان یک مرد، حق فعالیت کردن برای پیشروی را دارید. مادران و خواهران و همسران و دختران شما نیز، به عنوان یک انسان همانند خودتان، نیز از چنین حق بزرگی برخوردار می باشند. بنابراین، برای آسایش این موجودات نازنین در کشورمان (زنان ایرانزمین)، با همفکری یکدیگر، این وسایل دست و پا گیری را، که همگی ایشان را محدود ساخته، و اجازه پیشرفت نمودن را از آنها گرفته اند را، از دست و پای شان بر خواهیم داشت. تا از این پس، زنان ایرانی نیز، در تمامی مراحل زندگی شان، بتوانند پا به پای شما مردان اجتماع، سهمی در پیش بردن مملکت به سوی پیشرفت و مدرنیته داشته باشند !

چنین شد که در یکی از همان ایستگاه های میانه راه، اقدام بسیار مهم هفدهم دیماه 1314 خورشیدی را به اجرا گذاشت. تا که آن وسایل ننگ آفرین (چادر، پیچه، نقاب و پوشه) را، از سر و صورت و دست و پای زنان ایرانی برداشت. تا آنها نیز به نسبت خواسته و استعدادهای خودشان، جهت رشد جامعه به سوی آنچه که یک ملت چندصد سال اسیر در دست یک حاکمیت بلاهت پیشه، به آن نیازمند بوده است؛ را تحقق ببخشند!

در کنار براندازی حکومت ننگین چندصد ساله قاجار، و رساندن بخش بزرگی از آحاد جامعه ایرانی، به آزادی ایشان در داشتن یا نداشتن حجاب، کارهای بسیار مهم دیگری نیز، توسط آن مرد بزرگ به انجام رسید. که بیان کامل همگی شان در این مختصر نمی گنجد. اما دریغم می آید که سرفصل های آن اقدامات سازنده را ننویسم؛ و دست کم، به جوانانی که از آن کارهای بزرگ انجام شده چیزی نمی دانند یادآور نشوم؛ که هشتاد و دو سال پیش، مملکت شان چه بود. و پس از حرکت قطار میهن پرستانه یکی از بی نظیرترین ایرانیان در تاریخ سرزمین اهورائی ایشان، چه کارهای شایسته ای در مام میهن آنها به انجام رسیده است؟!

گشایش بانک شاهنشاهی، ایجاد آرتش نوین، ریشه کن نمودن بیماری های عفونی و واگیر دار مانند” آبله، تراخم، جرب = گال(یک بیماری پوستی خطرناک)، دیفتری، تیفوس = حصبه = ذات الریه، زردزخم، سالک، سیاه زخم، سیاه سرفه، سل، طاعون، کچلی، کزاز، مالاریا، وبا و یرقان، که با مرارت بسیار و استخدام متخصصان مربوطه به ریشه کنی آنها توفیق یافت. ایجاد لوله کشی آب به خانه های مردم، که دیگر از جوی های آلوده آب مورد نیازشان را، در حوض ها و آب انبارهای خانه شان ذخیره نکنند(که همین مورد خودش یکی از برنامه های یاری رسان جهت از بین رفتن بسیاری از بیماری های بالا بود.)، احداث راه آهن سراسری از شمال به جنوب و از شرق به غرب کشور، احداث دانشگاه تهران، اعزام دانشجویان به خارج از کشور، جهت دست یابی به تخصص های مختلف پزشکی، احداث پل بسیار بزرگ ” ورسک ” ، و دهها کار ارزشمند دیگر، که اکنون در خاطر من نیست!

قطار به سرعت پیش می رفت. به گونه ای که نه فقط مخالفان داخلی آن پادشاه بی همانند، بلکه دشمنان خارجی و مخالفان رشد و ترقی مردم ایران، زمانی که متوجه شدند؛ اگر او را به حال خودش رها کنند؛ در مدت زمان کوتاهی، از همگی شان جلو خواهد زد و اسباب حقارت شان را به وجود خواهد آورد. سرانجام در بیستم شهریور 1320 خورشیدی، با فشار حکومت استعمارگر بریتانیای کبیر، پادشاه معظم ایرانزمین، سر سلسله حکومت پادشاهی پهلوی، اعلیحضرت رضا شاه کبیر را، ناگزیر به ترک میهن اش نمودند!

روح پاک و میهن پرست اش پیوسته شاد، یاد گرامی و نام بزرگ اش تا به ابد پایا و مانا باشد.

محترم مومنی

مقاله قبلینمایندگان ایران در جشنواره لندن ۲۰۱۷
مقاله بعدیشکایت از اسنپ و تپسی به خاطر ارزان‌فروشی
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.