غلامحسین نقشینه چه می‌گفت؟

0
467

غلامحسین نقشینه از بازیگران سینما، تئاتر و تلویزیون در آثار زیادی به ایفای نقش پرداخت که در میان آنها بازی‌اش در مجموعه «دایی جان ناپلئون» در یادها مانده است، همچنین فیلم «ای ایران» که چندی پیش دوباره در طرح اکران فیلم‌های قدیمی، روی پرده سینماها رفت.

نقشینه در دوره‌ایی زندگی کرد (1282-1375) که مانند امروز خبری از اینترنت و سایت‌های مختلف در فضای مجازی نبود و عکس‌ها و مطالب این بازیگر در میان صفحات کاغذی نشریات به بایگانی سپرده شد.

به بهانه اکران دوباره «ای‌ایران» و ثبت در فضای مجازی یکی از معدود گفت‌وگو های غلامحسین نقشینه که سال 71 با «گزارش فیلم» داشته است را مرور می‌کنیم.

« از در که وارد می‌شوم غلامحسین نقشینه درست روبرویم روی مبل نشسته و با پتو هر دو پایش را پوشانده است. بالای سرش عکس بزرگ رنگی او در هیأت ناپلئون بناپارت جلب توجه می‌کند. ناپلئون روی یک صندلی استیل نشسته و بالای سرش تابلویی است که بناپارت واقعی را سوار بر اسبی سرکش نشان می‌دهد. چهره نقشینه به شهادت این تابلو، دست کم از 15 سال پیش تغییری نکرده است.

در دائی جان ناپلئون آنقدر روان و مسلط و پرحس و حال ظاهر شد که همیشه فکر می‌کردم دائی جان ناپلئون با کاراکتری خشک و سمج و شکاک و نظامی‌گرا جلوه دیگری از شخصیت خود اوست. نتوانستم این احساسم را از او پنهان کنم.

نقشینه گفت: «نه بین خصوصیات من با دائی جان ناپلئون هیچ شباهتی وجود ندارد. من هیچ وقت با کار ارتش و نظامی‌گری توافقی نداشته‌ام. من همان درویشی که بوده‌ام هستم.»

نقشینه 83 ساله با حافظه‌ای باورنکردنی به مرور خاطرات گذشته خود می‌پردازد و من همچنان در چهره‌اش دائی جان ناپلئون 15 سال پیش تلویزیون را می‌بینم.

او از آخرین فیلم سینمایی خود «ای ایران» خاطره خوشی ندارد. در گیر و دار تهیه این فیلم بود که همسرش برای همیشه او را تنها گذاشت: «مرگ همسرم باعث شد «ای ایران» را نیمه کاره رها کنم و برگردم. بیماری‌اش را تشخیص نمی‌دادند. سه بار او را به لندن بردم، چهار بار به سوئیس و سه بار به آلمان و یک بار به کانادا. اما انگیزه دردهای او که از ماهیچه‌های پایش شروع شده بود برای همیشه ناشناخته ماند.»

بعد از این حادثه نقشینه خانه بزرگ خود را فروخت و طبقه زیرین آپارتمان کوچکی را که دخترش در آن سکونت دارد را خرید. به این ترتیب او دیگر مثل گذشته‌ها تنها نیست.

نقشینه متولد 1282 تهران و فارغ‌التحصیل نخستین دوره هنرستان هنرپیشگی تهران (1318) است: «83 ساله‌ام. سه ماه قبل از به توپ بستن مجلس توسط محمدعلی میرزا متولد شدم. از 14 سالگی با بروبچه‌های مدرسه کارهای تئاتری کرده‌ام. آن وقت‌ها هر 15 روز یک بار در منزل یکی از بچه‌های گروه جمع می‌شدیم و به اجرای نمایش می‌پرداختیم. نمایشنامه‌های ما از روی حکایات گلستان، فوایدالادب عبدالعظیم قریب و اخلاق مصور تدوین می‌شد. اخلاق مصور چاپ خارج از کشور بود و حکایات کوتاهی داشت که در کلاس دوم ابتدایی تدریس می‌شد. از هر یک از بینندگان این نمایش‌ها پنج شاهی می‌گرفتیم و با آن چادر صناری کلفت‌ها و پیشخدمت‌ها را می‌خریدیم و با آن‌ها پرده نمایش درست می‌کردیم!»

817-6

از اولین نقش کودکیهای‌تان بگویید!

«در اولین نمایش زندگیم نقش دختر بچه‌ای را داشتم که عروسک‌بازی می‌کرد. در سال 1306 وقتی تصدیق شش ابتدایی را گرفتم، حادثه‌ای باعث شد در مسیر تئاتر حرفه‌ای قرار بگیرم. در آن روزها پدرم با یکی از وکلای دادگستری اختلافاتی داشت که لاینحل مانده بود. یک روز پدرم مرا برداشت و به اتفاق وکیل خود به منزل همان وکیل دادگستری رفت. آن روز سرانجام بین طرفین مخاصمه صلحی برقرار شد که وجه‌المصالحه آن من بودم. ماجرا از این قرار بود که وکیل یاد شده یک کلوپ تئاتر در گوشه حیاط خانه‌اش دایر کره بود و به این شرط حاضر به مصالحه شد که من در نمایشنامه او نقش یک جوان را بازی کنم. من روی صحنه رفتم و همه چیزی به خوبی و خوشی خاتمه یافت!»

نقشینه فعالیت‌های تئاتری را با شاهزاده مهدی قلی میرزای ملک آرا که اهل ذوق و موسیقی و تئاتر بود پی گرفت.

اولین نمایشنامه حرفه‌ای او در سنین نوجوانی عشق و صفا، مهر و وفا نوشته افراسیاب آزاد بود. او سپس با یوسف خیرخواه به همکاری پرداخت و در سال 1307 در نمایشنامه تاجر ونیزی شکسپیر که در محل کنونی مدرسه زرتشتیها در خیابان قوام‌السلطنه (سی‌تیر) اجرا شد، ایفای نقش کرد.

در سال 1308 همراه با جمعی از دوستان قدیمی خود از قبیل محمد نوروزی، شمس‌الدین بهبهانی، علی نابغی، علی سهیلی و غلامحسین ملت، نمایشنامه دلدادگان را در سالن زرتشتیهای تهران به روی صحنه برد.

این نمایشنامه توسط خود گروه از جمله نوروزی و بهبهانی نوشته شده بود. نقشینه در سال 1310 رهسپار خدمت وظیفه شد. در همان سال میرسیف‌الدین کرمانشاهی از باکو به تهران آمده استودیو درام کرمانشاهی را پی‌ریزی کرد و به تدریس تئاتر پرداخت:«نصرت‌الله محتشم، اتحادیه، اسکندری‌پور، محمد شمس و… از اولین شاگردان کرمانشاهی بودند. در همان ایام ارباب افلاتون شاهرخ هم سالن گراند هتل را از ورثه باقر اوف اجاره کرد و به صورت تئاتر درآورد. ارباب افلاتون شاگردان تربیت شده کرمانشاهی را با دستمزدهای خوبی استخدام کرد و در معیت خیرخواه، لرتا و عبدالحسین نوشین به کار گرفت. هنوز در خدمت سربازی بودم که میرسیف‌الدین کرمانشاهی به علت کارشکنی‌های بدخواهان دچار استیصال شد و خودکشی کرد.»

نقشینه در سال 1313 بعد از بازگشت از سربازی نمایشنامه زنان فاضله اثر مولیر را در گراند هتل به صحنه برد:«زنان فاضله یک نمایش زنانه بود و فقط خانم‌ها در آن بازی می‌کردند. چهار خواهر به نام‌های نوری، مریم، بتول و طاهره و نیز ایران دفتری، نیکتاج صبری، توران الدوله، مینا میرشکاری و زن سیاه چرده‌ای به نام شکوفه در آن بازی می‌کردند.

نقش تنها مرد نمایشنامه را خودم بازی کردم. این اولین کارگردانی حرفه‌ای من بود. بعدها با علی‌اصغر گرمسیری،‌صادق بهرامی و غلامحسین مفید شروع به کار کردم. در سال 1317 سازمان پرورش افکار مقرر کرد یک هنرستان تئاتر تأسیس شود. در آن سال‌ها کارمند اداره کل معادن وابسته به وزارت پیشه و هنر بودم. مرحوم میرسیدعلی خان نصر استاد بزرگ من، معاون این وزارتخانه بود. مرحوم نصر با تأسیس کلوپ کمدی ایران موسس تئاتر حرفه‌ای کشور بود. در این کلوپ، نمایش‌های سیاسی و انتقادی متعددی به صحنه می‌رفت و کسی مانع اجرای آن‌ها نمی‌شد. زیرا سانسور وجود نداشت. کلوپ کمدی ایران با اجرای نمایشنامه‌ای که در آن به شدت از میرزا موسی خانه قوزی انتقاد شده بود،‌باعث شد این مرد خبیث و منفور و خسیس که از مسولین وزارت دارایی بود، پشت میز کارش خودکشی کند. حتی یک بار در این کلوپ نمایشنامه‌ای درباره رضا خان که به تازگی سردار سپه شده بود با حضور خود او به صحنه رفت. نقش سردار سپه را مرحوم عنایت‌الله شیبانی پدر جمشید شیبانی بازی می‌کرد.

سرانجام در سال 1317 که قرار شد مرحوم نصر، هنرستان هنرپیشگی تهران را تأسیس کند، از من هم خواست برای تشویق جوان‌ها وارد هنرستان شوم. کلاس‌ها از مهرماه سال 1317باز شدند. البته استادها نمی‌توانستند به من به صورت یک شاگرد نگاه کنند. مطیع‌الدوله حجازی، مرحوم نصر، رفیع حالتی، فروتن و حسنعلی نصر از استادان هنرستان بودند. دکتر نامدار هم فن بیان درس می‌داد.»

هنرستان هنرپیشگی تهران در سال 1308 برای نقشینه، هوشنگ سارنگ و علی اصغر گرمسیری با حقوق ماهانه یکصد و پنجاه ریال حکم دستیار کارگردانی صادر کرد: «البته از عنوان کمک کارگردانی هیچ وقت استفاده نکردم. فقط برای مدتی گرمسیری تاریخ تئاتر درس داد و من فن بیان و عملیات صحنه. بعد از پایان دوره سوم هنرپیشگی هنرستان تهران، بیش از دویست تن از فارغ‌التحصیلان هنرستان تقاضای کار و ارزشیابی دیپلم خود را کردند. آن‌ها مرا به عنوان نماینده خود در کمیسیون رسیدگی که به خواست مرحوم نصر و طبق دستور وزیر وقت معارف و اوقاف تشکیل شده بود انتخاب کردند. دکتر فرهمندی، دکتر صفا، دکتر نامداری، مرحوم نصر، حجازی و بهرامی از اعضای این کمیسیون بودند. دکتر نامدار که تحصیلکرده فرانسه بود با ارزشیابی مدارک فارغ‌التحصیلان مخالف بود و می‌گفت هنرستان به آن‌ها کار یاد داده و حالا نوبت خود آن‌هاست که کاری برای خودشان دست و پا کنند. به هر حال با دفاع من و تأیید مرحوم حجازی مسئله به نفع بچه‌ها فیصله یافت و مدرک آن‌ها ارزش دیپلم پیدا کرد.

نخستین گروه‌های فارغ‌التحصیلان هنرپیشگی تهران به تشویق مرحوم نصر به اجرای کارهای تئاتری پرداختند و از این طریق از هنر خود برای گذران زندگی بهره گرفتند.»

در سال 1320 تئاتر نصر در گراند هتل راه‌اندازی شد و سپس نوبت تئاتری‌های پارس و کشور رسید. در همان سال تئاتر صادقپور در ابتدای خیابان اکباتان تأسیس شد. نقشینه تا دو سال قبل از ترور مرحوم دهقان در تئاتر نصر فعالیت داشت. در آن سال‌ها به دلیل سیاسی کاری دهقان و تضعیف موقعیت مرحوم نصر، تئاتر ایران رو به افول گذاشته بود.

IMAGE634566095115000000

«دهقان تصمیم گرفته بود حرفه‌ای‌های تئاتر را یک به یک از سر خود باز کند و به جای آن‌ها پای کمدین‌های سطحی را که از جمله در تئاتر پارس کار می‌کردند را به تئاتر باز کند. من و سارنگ و گرمسیری و دست ورز و خانم دفتری و دیگران مخالف این تصمیم‌گیری بودیم. به هر حال اول من و بعد گرمسیری و معز‌الدیوان فکری و دیگران صحنه تئاتر را ترک کردیم و دهقان کمدینهای مورد نظر خود را به صحنه آورد و تئاتر را به ابتذال کشید.

ما دو سال قبل از ترور دهقان در خلال سال‌های 1327 تا 1330 از تئاتر کناره‌گرفته بودیم. در همان اوان، ذبیح‌الله صافی، مهدی امینی، عباس زاهدی،‌شیبانی تئاتر هنر را در بالای گراند هتل تأسیس کرده بودند اما کارشان به رکود کشیده شده بود. گردانندگان این تئاتر از من دعوت کردند فکری به حال آن کنم و من نمایشهای هردمبیل، دلدادگان، همه برای پول و مهر گیاه (نوشته گرمسیری) را به تدریج روی صحنه بردم. در سال‌های 1330 تا 32 بود که تئاتر را به کلی کنار گذاشتم به شغل دولتی خودم در وزارت پیشه و هنر پرداختم و در خرداد 1341 از این وزارتخانه بازنشسته شدم.»

غلامحسین نقشینه طی سال‌های 1330 تا 1353 از تئاتر کناره گرفت اما با این همه به اصرار دوستانش در سه نمایشنامه نقش‌هایی را پذیرفت و از سال 1332 با حضور در فیلم‌های سینمایی فعالیت هنری خود را در عرصه هنر هفتم آغاز کرد. او از سال 1352 با بازی در مجموعه تلویزیونی «دلیران تنگستان» دامنه فعالیت‌های هنری خود را به تلویزیون هم بسط داد. در تلویزیون در نمایش موفق «پالتوی آرزوهایت» ظاهر شد و سپس نمایشنامه‌های «فناری خانم رایت» و «قمار» را که این‌یک نوشته معز‌الدیوان فکری بود برای پخش تلویزیونی آماده کرد.

نقشینه در سال 1355 در سریال «دائی جان ناپلئون» ظاهر شد و به اوج محبوبیت و اشتهار رسید. خود او در مورد انگیزه بازی در این مجموعه می‌گوید: «یک روز که در اتاق داود رشیدی رئیس اداره تئاتر تلویزیون بودم، دو جوان که بعدا فهمیدم ناصر و محسن تقوایی هستند پیش من آمدند. «ناصر تقوایی» گفت از روزی که نوشتن فیلمنامه دائی جان ناپلئون را شروع کرده پیوسته به من فکر کرده است. پرسیدم چرا به من فکر کرده‌اید؟ تقوایی گفت وقتی که من برای اجرای نمایش به مناطق نفت‌خیر می‌رفته‌ام او که پسر بچه‌ای بیشتر نبوده شهر به شهر می‌آمده و نمایش‌های مرا می‌دیده است و حالا او فیلمنامه را براساس شخصیت من نوشته است.

تقوایی هفده جلد فیلمنامه دائی جان ناپلئون را در اختیارم گذاشت که اگر مورد پسندم واقع شد در آن بازی کنم. وقتی فیلمنامه‌ها را خواندم صورت تقوایی را بوسیدم و به او گفتم این‌ها فیلمنامه نیستند؛ شاهکارند و بازی در مجموعه را شروع کردم.»

نقشینه که از حال و هوای تئاتر امروز ایران دل خوشی ندارد، گرایش‌های مدرنیستی و غربگرایانه در تئاتر کشور را مورد نکوهش قرار می‌دهد.

«یک شب در تلویزیون نمایشی اجرا شد که باعث تعجب من بود. یک نفر روی دایره‌ای به قطر دو متر و ارتفاع بیست سانتی‌متر افتاده بود و چیزهایی می‌گفت و ده دوازده نفر دور دایره می‌چرخیدند و عربده می‌کشیدند. معلوم نبود منظور آن‌ها چیست. من که حتی یک کلمه از حرف‌های آن‌ها سردرنیاوردم!»

نقشینه در پایان از بیماری‌هایش می‌نالد و شکوه سر می‌دهد: «روزی از شیبانی پرسیدم چطوری؟ گفت: حالم خوب است؛ فقط کمی سرگیجه دارم. چشم‌هایم آب آورده، دندان‌هایم عاریه‌ای است. زخم معده آزارم می‌دهد، دست‌هایم می‌لرزد. قفسه سینه‌ام درد می‌کند و… خلاصه هه چیز دارم به جز کمی سلامتی.

و حالا حکایت من هم، حکایت شیبانی است.»

ایسنا