در میان علوم مختلفی که بشر با آنها سر و کار دارد؛ دانش روانشناسی و همه زیرمجموعه های آن، در ارتباط با مسائل و موارد موجود درون جوامع گوناگون انسانی، به جهت ویژگی مهمی که این بخش از علوم انسانی، در میان سایر دانش های شناخته شده دارد اهمیت خاصی می یابد. روانشناسی علمی است که به هیچوجه به جسم موجودات زنده ارتباطی ندارد؛ و همه برتری آن نیز بدان خاطر است، که با بخش نادیدنی یک موجود زنده ارتباط پیدا می کند. با موردی که نه با سلاح چشم امکان دیده شدن اش وجود دارد؛ و نه حتی با هیچگونه از امکانات پیشرفته علمی هم قابل رؤیت کردن نیست!
این بخش بسیار مهم از هستی یک موجود زنده، روح نادیدنی آنها است؛ که با لباس جسم که بر آن پوشانیده شده، از معرض تماشای دیگران خارج می باشد. تنها وجهی از روح که آدم فقط آن را حس می کند؛ روان اوست، که با نیروی حواس گوناگون در بدن ما احساس می گردد. این بخش نیز به هیچوجه قابل دیدن نیست؛ چون روان سیستمی در روح است، که واکنش روح نسبت به آنچه را که از محیط اطراف دریافت نموده را بازتاب می دهد. جسم و جان و روح و روان، گرچه که به همدیگر وابستگی زیادی دارند؛ اما هر یک از آنها، مقوله ای جداگانه اند؛ که تنها وجه اشتراک شان، متعلق بودن به یک موجود زنده است!
در این جزایر چندگانه از وجود آدمی(جسم و جان و روح و روان)، کنش های متفاوتی رخ می دهند، که انگیزه های رفتاری آدمی، به وسیله آنها شکل می گیرند. دانشمندان روانشناس به این انگیزه ها نام ” عواطف ” را داده اند. مانند عاطفه دوستی، عاطفه عشق، عاطفه ترس، عاطفه گریز، عاطفه خشم، عاطفه تمارض، عاطفه پنهانکاری، عاطفه محبت، و دهها عاطفه مثبت و منفی دیگر، که هستی ظاهری انسان را، به موجودیت باطنی او پیوند می زند. همه این عواطف، نسبت مستقیمی با غرایز ذاتی بشر دارند؛ و در شرایطی که غریزه ای به طور اتوماتیک شروع به جلوه گری بنماید؛ یکی از عواطف برشمرده در بالا، یا کنش آن غریزه را کند می نماید؛ و یا موجب سرعت یافتن جلوه گری های آن می شود!
موقعیت های مختلف در جوامع انسانی، تأثیرات فراوانی بر ظهور یا مخفی ماندن عاطفه های گوناگون در آدمی دارند. یک جامعه ی آرام و دارای امکانات آسایشی کافی برای مجموعه های انسانی که درون خودش دارد؛ مانع بسیار مثبتی، جهت عدم ابراز عواطف منفی آنها خواهد بود. چون که هیچ مورد تحریک کننده ای در خود ندارند؛ که باعث ایجاد واکنش های منفی عواطف روانی ایشان بشوند. بنابراین، هیچ نیازی هم به جلوه گری آن دسته از غریزه های منفی هم نیست؛ که موجب بروز رفتار های ناخوشآیندآدمهای درون آن جامعه بشوند. ولی عکس آن هم صادق است. چنانچه در میان اجتماعی باشیم، که دارای شرایط ناخوشآیندی باشد؛ ابراز عواطف منفی و بازتاب های منفی تر غرایز طبیعی درون یک موجود زنده به ویژه در انسان، می تواند به جریان افتادن عواطف منفی را سرعت بیشتری ببخشد؛ و تعادل مثبت در یک جامعه را به صفر تنزل بدهد!
از جمله غرایز بسیار منفی، که بیشتر ما به خوبی آن را می شناسیم؛ عاطفه بد مرام ” خشم ” در وجود یک آدم است. متأسفانه به سبب عدم حضورکیفیت خوب و موقعیت مناسب در جامعه کنونی میهن مان، خبری هم از موجود بودن عواطف مثبت، که تحریک کننده غرایز مثبت در آدمی باشد نیست. می شنویم و مشاهده می کنیم؛ که خشونت از دایره ی بزرگسالان جامعه عبور کرده، و به مقطع سنی نوجوانی نیز رسیده است. نوجوانان بسیار خشمگین و بزهکار درون ایران کنونی ما، آنچنان در شرایط بد زندگی خود و خانواده شان گرفتار گشته اند؛ که با کوچک ترین جرقه ای، همانند جعبه باروت چنان مشتعل و منفجر می گردند؛ که یکباره هستی همنوع خویش را نیز به آتش خشم خود می سوزانند و نابود می کنند!
افزایش شیوه های نوظهور خشونت در میان نوجوانان ایرانی را، می توان ” ترک تحصیل ” کردن ” اخلاق ” در تمامی سطوح جامعه دانست. شاید بتوان بروز خشم در بزرگسالان را، راحت تر بررسی و تحلیل کرد؛ اما این امر در مورد نوجوانان، به ویژه در شرایط کنونی مملکت شان، آسان و کامل نیست. ولی آنچه که مسلم است، موضوع ” فقر” (در هر دو قسمت اقتصادی و فرهنگی آن) که بر بخش بزرگی از آحاد مردم در کشورمان مستولی گشته است؛ موردی انکار کردنی نیست. قرینه بودن فقر فرهنگی و فقر اقتصادی در اجتماع، تا حدی اصالت دارد، که چنانچه فقر اقتصادی از درب خانه وارد گردد؛ فقر فرهنگی نیز با شتاب از پنجره وارد خانه و زندگی مردم می شود. به پندار نگارنده، که سالهای طولانی با نوجوانان و جوانانی که مشکلات روانی و رفتاری و تربیتی داشته اند کار کرده ام. به لحاظ اهمیت در این باره، هیچ عامل دیگری جز فقر در هر دو نوع آن در جامعه ایرانی، نمی تواند موجب بروز خشم در آنها، و ابراز خشونت در جامعه توسط ایشان باشد. این مورد بسیار منفی و متأثر کننده، چنان بر ذهن و بر افکار این آدم های نونهال رخنه می نماید، که در برخی از موارد، جامعه کنونی انسانی در کشورمان، شاهد وجود قاتلان جوان و نوجوان درون زندان های میهن شان هستند!
بدون تردید، و با توجه به روابط ” علت و معلولی ” در هر امری، تنها عامل سازنده قاتلان میان سنین یازده تا بیست و یک سالگی(سنین نوجوانی تا جوانی، که روان شناسان بر این باورند.) فقر فرهنگی و اقتصادی موجود درون مردم کشورمان است. افزایش حاشیه نشینی، افزوده شدن بر تعداد معتادان در کشور، تنزل سن فحشا در میان دختران و زنان ایرانی به دوازده سالگی، بیکاری، بی سوادی و انواع دیگری از این موارد منفی در جامعه، انگیزه هائی هستند که از فرزندان نوجوان و جوان چنین خانواده هائی، قاتلان کم سن و سال را پدید می آورند. دلایل به وجود آمدن کاستی های بالا نیز، برای مردمی که نزدیک به چهل سال متوالی، زیر ستم یک حاکمیت واپسگرا و فناتیک، به اسارت عقب مانده ترین افراد در جهان درآمده اند؛ آنقدر فراوان هستند که در این مختصر نمی گنجند. ولی به هر تقدیر، هیچ آدمی، که از ویژگی های اخلاق انسانی هم برخوردار باشد؛ نباید به چنین اسارتی تن بدهد؛ بلکه باید برای نجات دادن خود و آنهائی که دوست شان می دارد؛ با تمام وجود، جهت رهائی از منجلاب رژیم آخوندی به پا خیزد. چرا که ” یک روز تأخیر، برابر است با یک عمر ذلت و خواری و پشیمانی “
محترم مومنی