عباس امیر انتظام، چریک ،انقلابی، مظلوم یا قهرمان؛ بقلم فرامرز دادرس، کارشناس اطلاعاتی

0
857

آقای امیر انتظام و یاران انقلابی در لبنان چه می کردند؟

آقای عباس امیر انتظام یکی از آن چهره‌های مهم رژیم جمهوری اسلامی بود. باید در نظر داشته باشیم که رژیم جمهوری اسلامی به آقای امیر انتظام ظلم و ستمی روا داشت که کمتر دیده شده است. کینه توزی رژیم با عباس امیر انتظام مثال زدنی است. هر چند که میلیون ها ایرانی از ظلم و ستم رژیم اسلامی در امان نماندند.

هدفم از انتشار این متن ، تنها روشن شدن گوشه کوچک و تاریکی از تاریخ پر فراز و نشیب کشورمان ایران می باشند. باشد که خوانندگان و پژوهشگران تاریخ با استفاده از اسناد و مدارک به ثبت رخداد های تاریخی کشورمان بدون هر گونه جهت گیری های احساسی بپردازند. می دانم که بسیاری از هم میهنانم از این اطلاعات بی خبرند. برخی از هم میهنان سفارش می کنند که در این زمان سکوت کنم ،ولی این را وظیفه وجدانی و سربازی خود می دانم که هم میهنانم را آگاه کنم.

تلاش می کنم کوتاه بنویسم که از حوصله خوانندگان خارج نشود. آنالیز ریزه کاری ها خود حاوی اطلاعات وسیعی است.

آقای امیرانتظام در سال ۱۳۱۱ خورشیدی در تهران به دنیا آمد. نام خانوادگی او تا دوران جوانی، «روافیون یا روافیان » بود که در حدود دهه سی خورشیدی آن را تغییر داد. رویدادها و داوری ۱۳۳۹–۱۳۲۹، / خاطرات مسعود حجازی تهران،: نیلوفر، ۱۳۷۵.

در زندان رژیم اسلامی  گفته می‌شد که نام پدر وی،  یعقوب می‌باشد و مشکوک به داشتن اصلیت یهودی بوده است.

 این ماجرا که تعریف می‌کنم کمتر از یک سال پیش از روی کار رژیم جمهوری اسلامی در ایران رخ داده است و بخشی از گفتگو با سرلشکر منصور قدر، سفیر ایران در لبنان واشنگتن دی سی سی ام آوریل و چهارم ماه مه 1986، در باره آقای عباس امیر انتظام ، مصاحبه کننده آقای دکتر علامرضا افخمی از بنیاد مطالعات ایران ، برنامه تاریخ شفاهی

کوتاه درباره سرلشکر منصور قدر : وی از افسران ارتش بود و بیشتر خدمتش را در بخش های اطلاعاتی و امنیتی گذراند. به مدت پانزده سال از درجه سرهنگی تا سرلشکری سفیر ایران در کشور های سوریه، اردن و لبنان بود. سرلشکر منصور قدر، تنها افسر ایرانی بود که به اوضاع منطقه خاورمیانه، اسرائیل و کشورهای همسایه اسرائیل اشراف کامل داشت.

منصور قدر: « یک روز بشیر جمائل که آن موقع فرمانده نیروهای نظامی فالانژ بود و با ما در ارتباط بود و خیلی هم اعلیحضرت ( محمدرضا شاه) به پدرش پیر جمائل  مرحمت داشتند و چند مرتبه هم شرفیاب شده بود و چندین مرتبه از ما درخواست اسلحه کرده بود و دو سه مرتبه هم اعلیحضرت موافقت فرمودند که به آن‌ها اسلحه بدهند، حتی یکدفعه یک هیئتی هم از طرف این آمدند به تهران…

در هر صورت با این ارتباطی که ما با فالانژ ها داشتیم بشیر جمائل بما تلفن کرد که آقا ما یک عده‌ای را که در کوه بیت مری ، ملاقات داشتند به خیال اینکه این‌ها توطئه علیه ما می‌کنند ما گرفته‌ایم و بعد فهمیدیم که این توطئه علیه شما است، مدارک زیادی بدست آوردیم که چندین چمدان نامه و وسائل است و این‌ها را حاضریم بدهیم بشما و اشخاص معتبری توی آن هستند، من فوراً رفتم آنجا و اسامی را خواندم و دیدم که واقعاً معتبراند: یزدی، چمران، قطب زاده ،منتظری، گلپایگانی، شیخ رینگوپسر منتظری این‌ها نه نفر بودند یکی از آن‌ها هم یک آقایی بود که من اسمش را فراموش کرده ام، معاون بازرگان شد.»

دکتر غلامرضا افخمی می پرسد : امیر انتظام ؟

آقای قدر :« بله و این‌ها در زندان ما هستند و تحویل شما می دهیم. منتها ما مستقیم تحویل شما نمی‌توانیم بدهیم چون آن وقت قدرت حکومتی دست فالانژ ها نبود. گفتند شما یک هواپیما بفرستید بیاید در فرودگاه لقلوق بنشیند ،لقلوق یک فرودگاهی است که در قسمت مرکزی لبنان است …

در سفر آخرم در تهران متوجه شدم و قبلاً هم توجه کرده بودم که در ساواک خیانت می‌شود و تلگرافها بعرض نمیرسد و اعلیحضرت در بعضی جریانات نیستند….

بموازات این یک تلگراف از ساواک آمد که بفرمان جهان مطاع ملوکانه بعلت اینکه اشخاصی را که اینجا گرفته‌اید دارای گذرنامه های خارجی هستند و برای ما مشکلات سیاسی دیگر بوجود میاورند و از جاهای دیگر گذرنامه آمریکایی و سوری و فلان و فلان از تحویل گرفتن آن‌ها خودداری بکنید و هواپیما را خالی برگردانید. تلگراف زدم به آقای معینیان که چنین دستوری آمده، دیگر نه از آقای معینیان جواب آمد و نه از ساواک خبری شد….

در شرفیابی اولین سؤالی که فرمودند مربوط به سیّد موسی صدر بود عرض کردم که همانطور که اعلیحضرت تشخیص داده بودند سیّد را سر به نیست کرده‌اند و سیّد از بین رفته و مسأله سیّد تمام شده است ولی سیّد موجب شد که این گروهها همه با هم ائتلاف کردند و آخرین و یا اولین جلسه ائتلافی آن‌ها در لبنان بود که این نه نفر آمدند و این‌ها اسناد و مدارک زیادی همراهشان داشتند که بمن ندادند فالانژ ها ولی اجازه دادند که از روی آن‌ها عکسبرداری بشود,

مقدم (سپهبد آخرین رئیس ساواک) یک گروهی را از تهران ( به لبنان) فرستاد و رفتند در زندان که البته این‌ها را آزاد کرده بودند، از اسناد فتوکپی گرفتند و بردند تهران و ما نفهمیدیم در آن اسناد چه بود، فقط بشیر جمائل بمن گفت که تمام عناصری که قرار بود با آن‌ها همکاری بکنند اسامیشان در آنجا بوده و پولهائی که به آن‌ها داده بودند، لیبی چقدر پول داده بود، این‌ها تمام در آن اسناد بوده.

در شرفیابی حضور اعلیحضرت عرض کردم که یک چنین داستانی بود، اعلیحضرت گفتند، کی گفت و با تعجب چشمشان را باز کردند و گفتند که کی چنین دستوری داده، گفتم مقدم، گفتند کی گفته بود این کار را بکنند ،عرض کردم تلگراف از ساواک آمد و مقدم این کار را کرده ،با تعجب بمن نگاه کردند و گفتند مقدم، عرض کردم ظاهر امر اینطور بوده ، دیگر هیچ اظهاری نکردند ، بعد گفتند که این‌ها چکار می‌خواهند بکنند، عرض کردم خیلی ساده است این‌ها دارند ائتلاف می‌کنند که در اینجا یک آشوبی بپا بکنند و این‌ها مخالف رژیم اند.

خیلی بحث کردم از جریاناتی که قبلاً عرض کردم، همه را به تفصیل برای اعلیحضرت توضیح دادم، بعد صحبتم که تمام شد ایشان فرمودند و می‌شود گفت که تنها جمله‌ای که ایشان بمن گفتند در حقیقت همین بود، جمله امریه که بود این بود که : حالا بروید آنجا و مراقب باشید چطور می‌شود و چکار میخواهند بکنند و ببینیم چه میشود.

یعنی از وجنات اعلیحضرت یک ضعف شدید و یک بلاتکلیفی محسوس بود که واقعاً متاًثر شدم و احساس کردم که ما به پایان خط رسیده ایم….

این بود روز بعد با مقدم ملاقات داشتم و به او گفتم که برای من روشن نشد که چرا شما چنین دستوری دادید، چرا چنین عوامل مخالفی را که در آنجا دور هم جمع شدند از هر جهت آخوند و دانشجو و سیّد موسی صدر و همه در آن جلسه طرفداران جبهه ملی بودند معاون آقای بازرگان آنجا بود و من همیشه خوشبختانه اسم این شخص را فراموش می کنم، امیر انتظام، در این جلسه بغیر از کمونیست‌ها همه در آن بودند و آن اسناد چه بوده؟ آن اسناد خیلی ذیقیمت بوده و خیلی زیاد بود که کارمند های شما آمدند و عکسبرداری کردند و بردند و از آن‌ها چیزی استنباط کردید.

مقدم برگشت و گفت که من فکر میکنم که ما وقت‌مان را دنبال این‌ها صرف بکنیم بی‌فایده است، ما در داخل کشور باید مراقب خودمان باشیم ،بعد هم شما مثل اینکه ماًموریتتان تمام شده ،چون وزارت خارجه بودم می‌گفتند که دوران خدمت شما آنجا تمام شده …. سرلشکر منصور قدر سپس به انگلستان رفت و از آنجا به آمریکا مهاجرت کرد.