شمر و یزید هم به شقاوت شما نبودند!

0
1031

در میان تراژدی های رخ داده در دین اسلام، ماجرای کشته شدن امام حسین و یارانش در صحرای کربلا، از نظر گروندگان به مذهب شیعه، غم انکیزترین رخدادهای مربوط به صدر اسلام است؛ که باعث شد عده ای ( آخوندهای عبا پوش و عمامه به سر و نعلین به پا، و آخوندهای بدون عمامه ولی با عبا و کلاه استوانه ای کوتاه کفش به پا، که مداح اهل بیت « محمد و دختر و داماد و فرزندان و نوادگان آنها» نامیده می شوند.) از آن سود ببرند. شروع به مفتخوری از این موضوع کردند؛ و آن را ابزاری جهت کسب درآمد بیشتر برای خودشان ساخته ند؛ و همچنان نیز بازار این مقوله را گرم و داغ نگه داشته اند. تا به این بهانه عده ای نابخرد را، از جهان واقعیت دور بدارند؛ و نگذارند که این ساده دلان، به آرمان های پلید ایشان پی ببرند؛ و تلاش می کنند تا از این هدف نامردمی خودشان در این رابطه، خویشتن را به مال و منالی مفت، که هیچ زحممتی هم برای آن نکشیده اند برسانند!

از چند قرن پیش تا به حالا، مخصوصا از حدود نزدیک به ششصد سال گذشته، که شاهان زنباره سلسله دینزده و عیاش قاجاریه، که نزدیک بود ایران را با ندانم کاری های خود برباد بدهند. دغلکاری های آخوندها آغاز گردید. و قجرهای مبتلا به بیماری واگیردار « دگماتیسم » مذهبی، به آخوندها فرصت و پر و بال بیشتری دادند؛ و با برگزاری مراسم عزاداری ماه محرم درون کاخ پادشاهی خویش، موجبات رونق یافتن دکان ریا و تزویر ملایان در ایران را پدید آوردند!

عده ای رند و حیله گر، با تقلید از معدود مقامات اسلامی آن زمان، که به نسبت درجات تخصص ویژه خودشان در امور مربوط به شیعه گری فعالیت داشتند؛ و با لقب های آیت الله و ثقة الاسلام و حجت الاسلام به امر رشد دادن آئین اسلام ناب محمدی مشغول بودند. افراد نامبرده در بالا( انواع آخوندهای معمم و مکلا= مداحان ) با تقلید از آن به اصطلاح شخصیت های مذهبی و ادامه دادن راه گسترش « شیعیگری » ، به وسیله آن توانسته اند؛ که تا از این طریق، مهملات و گزافه های زیادتری را، وارد « مغز شیعیان » کنند؛ و با هر چه بیشتر گرم کردن بازار سودجوئی خودشان، بر پوسیدگی و بی محتوائي مغز پیروان این مذهب بیفزایند!

یکی از شگردهای دائمی آن آخوندها این بود؛ حتی اگر به سخنرانی در باره موضوعات فقهی هم می پرداختند. همیشه در پایان درفشانی های خودشان، برای کسانی که در کمال جهالت پای منبر آنها می نشستند، و با جان و دل به اراجیف آنان گوش می دادند. گریزی هم به داستان کشته شدن حسین و همرزمان او، در جنگ میان آنها با لشگر معاویه و پسرش یزید می زدند؛ که به وسیله سردار نام آور آن پدر و پسر قدرتمند( شمر بن ذالجوشن = جنگجوئی که همواره زره « جوشنی » فلزی می پوشید ) شهید شده بودند. به مفتخوری های خودشان ادامه بدهند!

آخوندها همه تلاش خودشان را به کار می بردند؛ تا با هر چه سوزناک تر خواندن روضه شان، اشک شنوندگان مصیبتنامه مربوطه، و بیان اسارت خانواده آن به اصطلاح شهدا را سرازیر کنند. تا مزد زیادتری برای رجز خوانی های خودشان دریافت نمایند!

در آن داستان آمده است، هنگامی که شمر سر حسین را از گردن او جدا کرده بود؛ آن را در طبقی گذاشته و جهت نشان دادن خوش خدمتی خودش به یزید، هنگامی که اسیران کربلا ( خانواده حسین و یارانش ) به فرمان یزید در قصر او بوده اند. به کاخ یزید برده، تا وی را با دیدن سر بریده حسین خشنود سازد!

اما خلیفه مسلمین ( یزید ) با تمام شقاوتش، آنان را( شهدای کربلا ) را در مقابل چشم خانواده های شان از هستی ساقط نکرده بوده است. ولی اکنون در قرن جاری، که صدها سال از آن ماجرا می گذرد؛ یکی از به اصطلاح نواده های حسین، هنگام کشتن بازداشت شدگان مخالف با حاکمیت جنایت پیشه خودش( آخوند سید علی خامنه ای ) اجازه می دهد؛ که مزدوران جنایتکار او، خانواده اسیران خود را به مراسم به قتل رساندن ایشان بیاورند؛ و در کمال قساوت قلب پلید خودشان، آن بی پناهان و ستمدیدگان را، با تماشای به قتل رسیدن عزیزان شان زجر بدهند. اما به آن بی نوایان اجازه نمی دهند؛ که حتی یک وداع محنت انگیز با عزیز در حال قربانی شدن خویش داشته باشند!

بامداد روز سه شنبه بیست و هشتم آذر ۱۴۰۰ خورشیدی، برابر با نوزدهم دسامبر ۲۰۲۱ میلادی، همدستان مزدور رهبر جنایتکار حکومت جانی پرور آخوندی، حیدر قربانی زندانی کرد اهل کامیاران در استان کردستان را، در زندان شهر سنندج اعدام کردند. در حالی که به خانواده اش اجازه آخرین دیدار و وداع با او را نداده بودند. بلکه آنان را تهدید هم کرده اند؛ که به هیچوجه اجازه برگزاری مراسمی برای وی را ندارند!

به گزارش وبسایت حقوق بشری « هنگاو » ، بعد از انجام مراسم خبیثانه اعدام آقای حیدر قربانی، تعداد زیادی از مردم کامیاران، در مقابل خانه او تجمع کرده و نسبت به اعدام وی توسط دست اندرکاران شقاوت پیشه رژیم اهریمنی آخوندی اعتراض نموده اند. هر چند که این کار جنبه بسیار انسانی دارد. اما می دانیم، که اقدام شایسته آنها هیچ تاثری در بهبود بخشیدن به اوضاع کنونی کشور و ملت آن را ندارد!

بر این اساس شایسته تر آن است؛ که قبل از رخ دادن زیادتر چنین اعمال جنایتکارانه ای به دست عوامل این حاکمیت جبار دیکتاتوری، با توجه به این حقیقت، که هیچیک از نهادهای حقوق بشری هم، با تمام نمایشات بشر دوستانه شان نمی توانند؛ در مورد چنین کردار شومی که به وسیله آخوندهای حاکم بر ایران به انجام می رسند کار زیادی بکنند. مردم اسیر به دست این حاکمیت خونخوار، و گرفتار به شرایط ناگواری که این ستمگران برای شان به وجود می آورند. یک بار برای همیشه به طور پیوسته و منسجم، به اعتراض ملی علیه این دژخیمان بپردازند؛ و با گزینش فرد شایسته ای از میان خودشان به عنوان رهبر خیزش دادخواهانه خویش( نه از میان مدعیان مبارزه با رژیم اشغالگر آخوندی در خارج از ایران) ، با ایستادگی جدی و اراده آهنین، به خیابان های محل سکونت خویش بروند؛ و تا ستاندن حق مسلم خود از این بیدادگران در آنجا بمانند و به دادخواهی خویش ادامه بدهند!

بدیهی است که این عمل میهن پرستانه، به خصوص در فصل سرد زمستان کار آسانی نباشد. اما در حدود چند دهه پیش، دو سه سرزمین واقع در اروپای شرقی، که رهبران کشورشان از دیکتاتورها بودند؛ دو روز و دو شب در سرمای بی نهایت آزار دهنده آن بخش از جغرافیای کره زمین، در خیابان های پایتخت کشورهای کوچک خود ماندند؛ و به اعتراض شان علیه حاکمان دیار خود ادامه دادند. تا سرانجام میهن شان را از حضور آن رهبران پست نجات دادند!

اگر امکان جمع بستن میزان شقاوت پیشگی رهبران ممالک مورد نظر وجود می داشت؟ اکنون به راحتی می توانستیم محاسبه کنیم؛ که قساوت پیشگی حاکمیت کنونی در دیار ما، به اندازه چند برابر رهبران آن کشورهای اروپائی است؛ که شهروندان آنها توانستند در آن مدت کوتاه، شر حاکمان زورگوی دیارشان را، از سر خود و میهن خویش کوتاه نمایند؛ تا بتوانند خودشان مملکت خویش را مدیریت نمایند. چندی بعد هم توانستند؛ با سیاست های مفیدی که رؤسای جدید جمهوری شان برگزیده بودند. خود را از قیمومیت مستکبرانه روسیه هم آزاد سازند!

به همین دلیل و به خاطر آن که شرایط فعلی مردم ایران هم، شباهت زیادی به موقعیت ملت زمان حضور دیکتاتورهای سرزمین های مورد نظر دارد. ایرانیان هم می توانند؛ با ایجاد یک همآهنگی گسترده در میان خودشان، به جای رفتن جلوی خانه قربانیان حاکمان جنایتکار میهن خود، و یا ارسال فیلم و ویدئوی تظاهرات مناطق مختلف ایران برای رسانه های خارج از کشور، همچنان با سر دادن شعارهای ضد حکومت آخوندی، با اتحاد و پیوستن به همدیگر، همان بلائی را که مردم کشورهای مورد نظر در اروپای شرقی بر سر حاکمان دیکتاتور خویش آوردند. نسبت به اشغالگران میهن شان اعمال نمایند؛ و شر هرچه آخوند و شیخ و ملا را را، از سر تا سر ایرانزمین کوتاه نمایند!

« نابرده رنج، گنج میسر نمی شود

مزد آن گرفت جان برادر، که کار کرد»!

مقاله قبلیبانوی هندبالیست طعمه ایی با سناریوی ناشیانه!؟
مقاله بعدیقیمت فرغون صفر کیلومتر میلیونی شد
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.