شاهنشاه

0
1465

کسی چه می دانست که میلیونها مصری حقشناس که روزی مقدم شاهنشاه ایران را پیشواز می کردند، به بدرقه کالبد مطهر در هم شکسته اش خواهند رفت!

زیر مرمرها، پیکر طهورایی شاه خفته است و حس می کنی با تمام وجودت که همیشه دو چشم با غبار اشک آلوده اش، همچنان نگران ایران است.

اینجا شاهنشاه خفته است.

سلام پادشاه، بویتان ایران است، نامتان ایران است، هستی و مرگتان ایران است، ایران شما را انتظار می کشد تا شب به در رود، تیرگی بگریزد و باز نور روشنائی بر آن بتابد.

دلمان می خواهد بگوید: تاجدارا! تا آخرین قطره خون خود…

یادمان می آید که ایشان 37 سال بر سریر شاهنشاهی ایران جلوس کردند. شاهنشاه ایران شدند در آنزمان به معنای روبروشدن با اشغال پایتخت کشور بوسیله نیروهای بیگانه بود. اوضاع و احوال شادی آور نبود. نه شوروی ایشان را برسمیت می شناختند و نه انگلیسی ها ولی با تمامی مشکلات برای انجام مراسم سوگند به مجلس شورایملی رفتند. اتومبیل حامل ایشان تقریبا بر دوش مردم تا ساختمان مجلس حمل شد و تنها آنروز پادشاه 22 سال داشتند.

دلمان می خواهد بگوید: پادشاها! سوگند خورده یم که تا جهان برجاست…

بله، گناه بزرگشان این بود که خواستند به موقع و قبل از آن که دیر شده باشد، ایران را از دوران نفت خارج نموده و به عصر اتم برسانند.

دلمان می خواهد بگوید: اعلیحضرتا! چه فرمان یزدان، چه فرمان…

چگونه شد که صدای انقلاب شنیده شد!؟ که ایشان با متانت بیان می کنند: اکثر سخنرانی ها را از بر و بی کمک یادداشت و نوشته ایراد می کردم. بعضی اوقات که لازم بود از روی نوشته سخنرانی کنم، قبلاً متن تهیه شده را با دقت می خواندم و افلب اوقات در آن دست می بردم. در این مورد بخصوص چنان مرا تحت فشار قرار دادند و کار با شتاب صورت گرفت که حتی فرصت نشد، قبلاٌ متن تهیه شده را به خوانم. بهمین دلیل بود که چند بار، بهنگام قرائت متن ” تپق” زدم. متاسفانه باید اعتراف کنم که در این مورد بخصوص واقعا به من خیانت شد، زیرا می توانم بگویم مرا مجبور کردند از افکار و عقاید واقعی خود منحرف شوم.

واقعاً ما به آن همه عشق، به آن همه ایران، به آن معصومِ چشم انتظار چه بگوئیم؟

آنگونه که سادات حکایت می کند: که با چه شکیبائی شاهانه ای، بی ذره ای شکایت دردهای جانسوز را تحمل کرده و شاهانه، شاه مانده است.

می گویند: آنچه شاهنشاه را زودتر درهم شکست، خبر تیرباران سربازانش پس از قیام مردانه شاهرخی ” نوژه” بود.

می گویند: خبرها را که شنیدند، دیگر کمر راست نکردند.

و براستی اعلیحضرتا:

اگر چنین بود، پروردگار ایران زمین چقدر شما را دوست داشتند که اجازه ندادند، جنگ و ویرانی کشورتان، مرگ و آوارگی میلیونی ملتتان را نظارگر باشید.

براستی یتیم شدیم.