سی و پنج سال پیش انقلاب کرده اند، اکنون سبد کالا دریافت می کنند!!

0
177

بدیهی است که به برنج و تخم مرغ و روغن و مرغ نمی توان کالا گفت؛ اما چون برخی از رسانه هائی که گزارش مربوط به توزیع این سبدها توسط دولت امید و تدبیر میان مردمی از ایران، که به تشخیص دولت اعتدال محور روحانی، برای دریافت آن مشخص گردیده اند؛ از همین عنوان استفاده می کنم، شاید برای برخی مفهوم تر باشد!

بعد از سی پنج سالی که از انقلاب ننگین اسلامی در کشورمان می گذرد. بعد از اینهمه سال گرسنگی و تیره روزی، که به واسطه بی خردی های دولت های یازده گانه رژیم منحوس آخوندی، در میان مردم ایران شیوع یافته است. و بعد از صدها مشکلات مالی و معنوی دیگر که گریبان ملت ایران را گرفته اند و آزارشان می دهند؛ دولت حسن روحانی از دیروز یکشنبه سیزدهم بهمن 92 ، در حال توزیع نمودن سبدهای خوراکی است که تصمیم دارند در دو ماه بهمن و اسفند به مردم بدهند!

در این رابطه دو نکته بسیار رنج آور و عذاب دهنده است؛ نخست تماشای بعضی از مردمی که همچون گدایان در صف ایستاده اند، تا سبد صدقه سری دولت را دریافت بکنند. دوم هم بی خردی همین مردم است، که چند لحظه هم به خودشان زحمت نمی دهند تا در این فکر فرو بروند و از خودشان بپرسند: ” چرا این سبدهائی را که محتوی مقدار کمی برنج و مرغ و روغن و یک شانه تخم مرغ هستند را اکنون به ایشان می دهند؟ چرا آن موقعی که هشت سال تمام در جنگ بودند مورد چنین مهری از سوی ریاست جمهوری وقت قرار نگرفته بودند؟ چرا حالا مستحق دریافت نمودن این خورکی ها شده اند؟!

مردم به خود بیائید و درک نمائید؛ چگونه است که پس از سی و پنج سال که از آغاز حاکمیت این جنایتکاران در کشورتان می گذرد؛ هنوز به آن درجه از کفایت و کشورداری نرسیده اند؛ که بتوانند برای همه شهروندان مملکت، به طور نسبی یک زندگانی متوسطی را تأمین نمایند؟!

چرا پس از گذشتن اینهمه سال، باید مرد و زن ایرانی با دیدن یک شانه تخم مرغ ناقابل، منزلت هم میهن خودش را نادیده بگیرد، و او را به کناری هل بدهد تا خودش را در صف گدائی جلوتر ببرد؟ چرا اینقدر مردم نافروتنی هستید، که در این شرایط گداپروری رژیم تازی تبار و بیابانگرد اسلامی، در خانه های خویش نمی مانید که تواضع ذاتی ایرانی بودن تان را حفظ کرده باشید؛ چرا تصمیم نگرفته اید، که برای گرفتن این سبدهای آبرو زایل کن، از مشتی آخوند رمال و روضه خوان بی اصل و نسب، از خانه تان خارج نشوید؛ تا که خبرگزاری های داخلی و خارجی، با نشان دادن صف نیازمندی شما به شیادترین و ناانسان ترین حکومتها را، اسباب ضایع ساختن شخصیت ایرانی شما نگردانند؟!

چه گویم که ناگفتنم بهتر است! زیرا اگر گویم زبان سوزد؛ و گر خاموش بنشینم، بدون تردید مغز استخوان خواهد سوخت!

زمستان 2572 شاهنشاهی هلند

محترم مومنی روحی

مقاله قبلیمرگ بازیگر آمریکایی به خاطر مصرف مواد مخدر
مقاله بعدیعذرخواهی راد بابت اظهاراتش درجشنواره فجر
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.