در قسمت هائی از متن نوشتار زیر، از ایمیل یکی از هم میهنان شریفی، که به تازگی به جمع دوستان من پیوسته دریافت و استفاده نمودم. چند بار آن را خواندم؛ و هر بار، بیش از بار پیش به کنه دیدگاه ایشان، در ارتباط با موضوع مورد نظرشان پی بردم. نزد خودم پنداشتم؛ اگر محتویات این نوشتار کوتاه، چنین جاذبه ای برای من دارد. چه بسا برای دوستان عزیزی که این یادداشت را دریافت می کنند نیز حائز اهمیت باشد!
تجربیات بیست و هفت ساله ی یک پزشکت!
۲۷ سال است که با افتخار، دیپلم گرفته ام. هفت سال و کمی بیشتر، دانشجوی پزشکی بودم؛ و بقیه آن را، پزشک بودم و به کارهای مربوط به آن می پردازم. ۲۷ سال است، روپوش سفید پزشکی پوشیده ام؛ و در بیمارستان و درمانگاه و مطب نفس می کشم. و حالا پس از اینهمه سال فهمیده ام؛ که دردسر، سردرد می آورد. و درددل، از دل درد مهمتر است!
فهمیده ام، عصای پیری و کوری، با عصای تجویزی دکترها فرق میکند. اکنون می دانم؛ که بیماری ها یا ارثی هستند یا حرصی! و اکنون فهمیده ام، هیچ متخصص قلبی، قلب شکسته را نمی تواند درمان کند؛ و قلب سنگی و سخت را، نمی شود پیوند زد و عمل کرد تا خوب بشود. فهمیده ام، جراحی زیبایی برای لبخند روی صورت امکان پذیر نیست !!
دلت باید شاد باشد. دلت اگر گرفت؛ هیچ دکتری نیست که آن را خوب کند؛ و…. حالا به درستی فهمیده ام؛ دکترهای چشم، نمی توانند آدم های بدبین، ظاهربین، خودخواه و خودبین، متکبر و مغرور را درمان کنند. همانطوری که می دانم؛ تنفس مصنوعی، هوای تازه میخواهد نه چیز دیگری، هیچ متخصص داخلی نمی تواند؛ به داخل وجود آدم ها برود. و بفهمد در درون آنها چه می گذرد؟!
و…. بالاخره فهمیده ام، تب عشق را هیچ تب بری کنترل نمی کند. اگر قند در دل ات آب شود؛ دیابت نمی گیری. بلکه به آرامش می رسی. متخصص های گوش، شنوایی تو را بهتر می کنند؛ ولی خوب گوش دادن را، به تو یاد نمی دهند!
فهمیده ام، سرطان یعنی، فقط به یک جای زندگی « زوم » کنی، و آنقدر به آن توجه کنی، که بقیه زندگی از دست ات برود. حالا به درستی فهمیده ام، بیماران اعصاب و روان آنهایی نیستند؛ که پیش روانپزشک می روند. بلکه آنهایی هستند؛ که آدم را روانی می کنند!
فهمیده ام، هیچ اورتوپدی نمی تواند؛ استخوان لای زخم را بردارد یا درمان کند. و زخم زبان، عفونتی دارد به عظمت کوه دماوند. و کینه توزی و انتقامجویی هم، با هیچ چرک خشک کن و آنتی بیوتیکی درمان نمی شود. اکنون آگاهانه فهمیده ام؛ ولی بسیار دیرفهمیده ام؛ که…. : در جامعه، و در هر لباسی، ویروس هایی هستند به شکل انسان، که زندگی آدم را نابود می کنند؛ و از آنفلوانزای مرغی، و طاعون گاوی بدتر هستند!!
و حالا فهمیده ام؛ که خود بزرگ بینی، به هورمون رشد ربطی ندارد؛ و آدم ها با فکرهای شان بزرگ می شوند. نه با هورمون رشد. فهمیدم، خون دل خوردن، بیماری خونی نمی آورد؛ و دل پر خون هم، باعث فشار خون نخواهد شد!
فهمیدم، فهمیدم، فهمیدم و سرانجام فهمیدم؛ که هیچ چیز نفهمیده ام!
بيائيد طبيب واقعى همدیگر شويم. پیش از آن که دشمنان ما پزشک مان گردند. و قبل از آن که، اهریمنان مقیم کره زمین، راه درست را به ما نشان بدهند! تا فقط و فقط به اتکای قوت قلبی که از در کنار هم بودن می گیریم. قوت زانوان مان را چند برابر کنیم. تا که بیش از پیش بتوانیم؛ بر روی پاهای خودمان بایستیم و پیش برویم؛ و کم ترین نیازی به عصا و صندلی چرخدار و دوستان دلسوز و ….. نداشته باشیم!
محترم مومنی