تقریبا 64 سال از رویداد کاملا تعجب برانگیز بیست و هشتم امرداد 1332 خورشیدی می گذرد. از آنچه که بود و هر چه که شد؛ چیزی را که برجای گذاشته، جنگ سرد شصت و چهارساله ای است؛ که در طول همه این مدت میان مردم ایران، مخصوصا مدعیان روشنفکری و نمایش دهندگان دارای آگاهی به تاریخ میهن مان را موجب گشته است. طرفداران شاهنشاه آریامهر دومین پادشاه حکومت ایرانساز پهلوی، که یک سوی قضیه مربوط به بیست و هشتم مرداد 32 به شمار می آمدند؛ به آن ماجرای غیر منتظره نام ” رستاخیز و قیام ملی ” را داده بودند و می دهند. اما دوستان و هواداران دکتر محمد مصدق، رخداد بیست و هشتم امرداد سی و دو را، ” کودتای حکومت ” علیه وی می نامند. از نظر افراد دسته اخیر(طرفداران دکتر محمد مصدق)، دولتمردان حکومت های آمریکا و بریتانیای کبیر(پرزیدنت آیزنهاور رئیس جمهور وقت در ایالات متحده، و ملکه الیزابت دوم)، به وجود آورندگان برپا شدن این ماجرای دو چهره در ایران می دانند؛ ایشان معتقد هستند که این مورد(رستاخیز 28 امرداد از نظر هواداران پادشاه ایران، و کودتای حکومتی علیه محمد مصدق از دید طرفداران وی)، با سرمایه گذاری مادی سازمان اطلاعات مخفی بریتانیا ” اس آی اس ” ، و طراحی و اجرای آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا ” سی آی ای ” ، و همراهی آرتش شاهنشاهی ایران بر ضد دولت دکتر محمد مصدق به انجام رسیده است. اما طرفداران پادشاه فقید اعلیحضرت محمد رضا شاه پهلوی، برکناری نخست وزیر وقت دکتر محمد مصدق را، به دلیل نقض نمودن قانون اساسی مشروطه توسط وی می دانند؛ و از آن به عنوان رستاخیز و قیام ملی مردم ایران یاد می کنند!
آنچه که بود و آنچه که شد؛ در این برهه زمانی هیچ مشکلی از مردم ایران را حل نمی نماید و هیچ امری را تغییر نمی دهد. بدیهی است که با ملی شدن صنعت نفت در ایران، و کوتاه گشتن دست انگلیسی ها از سلطه طولانی مدت شان بر میعانات نفتی کشورمان، می توانست داغ سوزانی را بر دل آنها بگذارد که گذاشت. اما تحریف نمودن تاریخ و تغییر دادن واقعیت های رخ داده در این باره را، نمی توان سرسری انگاشت و به آن نپرداخت!
این که سرانجام چنین اتفاق ملی – میهنی مهمی پیش آمده، و بالاخره دست بیگانگان سودجو از چاه های نفت ایران کوتاه گردیده، دارای چنان اهمیتی است؛ که به پندار نگارنده، شایسته تر این است، که بیش و پیش از اظهار نظر دیگری، به خود این موضوع (ملی شدن صنعت نفت ایران) پرداخته بشود؛ این که چه کسی بانی چنین رخداد پر اهمیتی در سرزمین ما بوده است؟ در درجه دوم از اهمیت قرار می گیرد. مصدقی ها معتقدند که این عمل تاریخی را وی به انجام رسانیده است. حال آنکه طرفداران پادشاه فقید، شکل گرفتن این رویداد بزرگ را، به شاهنشاه ایران نسبت می دهند!
چرا ما ایرانی ها در بعضی از جریانات، عادت داریم که ” لقمه را از پشت گردن مان به دهان مان بگذاریم “؟ مگر جز این است که این دو فرد، دو شخصیت نخستین و مهم کشور بوده اند؟ پس نباید هیچ تردیدی وجود داشته باشد؛ که نخست وزیر در هر شرایطی ملزم بوده، چنانچه لوایحی برای تصویب شدن و به اجرا گذاشته شدن به مجلس ارائه بدهد. ابتدا در باره ماده های آن لایحه و موارد مختلف آن، با پادشاه مملکت مشورت نماید؛ و دیدگاه و هدف اش را با او در میان بگذارد. سپس، بعد از رایزنی با شخص اول مملکت، و به کار گرفتن تمهیدات و دیدگاه های وی در آن رابطه، با تبادل نظر با یکدیگر و ویرایش نهائی و اساسی آن، لایحه مورد نظر را به مجلس ارائه بدهد. بنابراین، آیا بهتر و صحیح تر و منطقی تر نیست؛ که دیگر دست از سر 28 امرداد سال 1332 برداریم؛ و با طیب خاطر بپذیریم. که این امر مهم تاریخی، با صلاحدید و تبادل نظر و مشاوره این دو شخصیت مهم تاریخی در کشورمان صورت پذیرفته است!
زیرا اگر پادشاه ایران به این امر آگاهی نداشت؛ و یا اگر با آن مخالف می بود؛ هرگز اجازه مطرح شدن آن در مجلس شورای ملی را نمی داد. اما، از آنجائی که توده ای های آن موقع درون ایران، به امر ارباب کمونیست شان، سران کشور شوروی سوسیالیستی سابق و روسیه کنونی، مأموریت داشتند و بسیار مایل بودند؛ که صنعت نفت ایران را، از چنگ استعمار انگلیس خارج نمایند؛ تا که به جای آنها پای روس ها را به درون ایران باز کنند. و دو دستی چاه های طلای سیاه کشور را، به کمونیست تقدیم نمایند. با برکنار شدن لیدرشان دکتر محمد مصدق از پست نخست وزیری ایران، چنان برآشفته و دلنگران گشتند؛ که از سحرگاه روز بیست و هشتم امرداد سال سی و دو تا حدود نیمروز، در سراسر مملکت به ویژه در مراکز استان های بزرگ، سوار بر کامیون های روباز شده بودند؛ و با شعار ” زنده باد مصدق ، مرگ بر شاه ” ، میزان وطنفروشی خودشان را به همگان اثبات نمودند. ولی از نیمروز تا شامگاه همان روز تاریخی، یکباره ورق برگشت؛ و افسران و درجه داران آرتش شاهنشاهی، به اتفاق ملت میهن پرست ایرانی، به خیابان های سراسر کشور آمدند؛ و نفس توده ای های مخالف حکومت پادشاه شان را بریدند؛ و صدای ایشان را در گلوی شان خفه کردند. وقتی هم که پادشاه به اتفاق ملکه وقت بانو ثریا اسفندیاری به کشور مراجعت نمودند. مردم ایران مخصوصا شهروندان تهرانی، تا نزدیک به نیمه های شب، در خیابان های بزرگ پایتخت به شادی و رقص و پایکوبی پرداختند!
تاریخ خودش بهترین قضاوت کننده است. مراتب بالا را من خودم که در آن سال دخترکی پنج و نیم ساله بودم؛ با چشمان خویش می دیدم و شاهد آن رخداد بی نظیر در میهن مان بوده ام. آنقدر هوشیاری هم داشتم، که از فحوای سخنان بزرگترها بفهمم، که در کشورم چه می گذرد. شاید به همین دلیل وقتی متوجه می شوم؛ که دشمنان ایران و ایرانی، به چه راحتی و بدون احساس کم ترین مسؤلیتی دروغ می گویند. تردیدی برایم باقی نمی ماند؛ که فقط آن یگانه ی عالم هستی نگاهبان خانه ی پدری ماست. اگر چنین نبود و نباشد، شاید که تا به حال، دست کم پنج ایران داشتیم!
ایران شمالی، ایران جنوبی، ایران شرقی، ایران غربی و ایران مرکزی، هدفی که چند صد سال در افکار بیگانگان استعمارگر وجود دارد؛ که با پاره پاره کردن اندام ایرانبانوی زیبا، بزرگ، ثروتمند و آکنده از نعمت های گوناگون، دست نشانده ای از خودشان را، بر یک قطعه از ایرانستان بگمارند. تا با حضور نوکران رسمی خویش در ایران های پنجگانه، به آنچه که در آرمان های پلیدشان وجود دارد تحقق ببخشند!
سپاس اهورای یکتا را، که پیوسته در پشتیبانی نمودن از ایده های منطقی و میهن پرستانه مردم ایران، یگانه حامی ما و سرزمین باستانی مان بوده است. اکنون اگر در منجلاب حاکمیت جنایتکاران اسلامی گرفتار و محبوس می باشیم؟ آثار همان بدخواهی ها و سیه دلی های دشمنان کمونیست و توده ای ایران و ایرانی است؛ که حدود بیست و پنج سال کامل، بعد از ماجرای 28 امرداد 1332، آنقدر حیله گری نمودند و ریاکارانه به شستشوی مغزی ساده انگاران ایرانی پرداختند. تا که سرانجام در سال منحوس 57 توانستند؛ بخشی از برنامه چندصد ساله شان را، از ذهنیت به عینیت تحقق ببخشند!
امید که ملت شریف ایران آنقدر مردانگی و ایستائی داشته باشند. که با یک خیزش بی بدیل به جنگ همین جرثومه های فساد و تباهی حاکم در کشورشان بروند. تا نوکران دست نشانده امپریالیست ها را، از سرزمین اهورائی خویش برانند. تا صاحبان اصلی مملکت را، به خانه ی پدری ایشان و مام میهن شان باز گردانند!
محترم مومنی