رئیس یک دولت باید واقعیت گرا باشد یا آرمان گرا؟!

0
132

تفاوت میان واقعیت و آرمان، به اندازه فاصله میان رؤیا تا حقیقت است. در امور مربوط به مسائل شخصی، زیان رؤیا پروری و دوری گزینی از حقایقی که به طور عادی در زندگی یک فرد وجود دارند؛ هر چقدر که زیاد هم باشد، چون فقط یک نفر در آن متضرر می شود خیلی هم قابل توجه نیست. ولی اگر یک فرد مسؤل، که وظیفه سرپرستی افراد زیادی بر عهده اوست؛ بخواهد بدون توجه به حقایق موجود در مسائل مربوط به نفع و زیان آن عده کاری را انجام بدهد؟ جز آن نخواهد بود که وی را باید به آرمانگرا بودن، و عدم توجه به مصالح جمع محکوم نمود!

چنین شخصی اصولا با مفهوم مسؤلیت آشنا نیست؛ بنابراین او حق ندارد که آرمان های شخصی خودش را، که جزئی از آن جامعه بزرگ می باشد؛ در باره کلیه آحاد آن اجتماع مورد استفاده قرار بدهد. چنین فردی اگر مسؤل یک مؤسسه و کارمندان شاغل در آن باشد؟ چنانچه سازمان مورد سرپرستی وی، یک بخش خصوصی یا یک مؤسسه دولتی باشد؛ باز هم در این دو نوع از مسؤلیت، واقعیت هائی به چشم می خورند، که اندازه زیانبار بودن یک مسؤل آرمانگرا، با یک سرپرست واقعیت گرا را مشخص می کنند!

در یک مجموعه که بخش خصوصی نامیده شده، و به تأمین منافع کسی که امتیاز مالکیت آن را دارد مشغول می باشد؛ چنانچه توجه آن فرد که مسؤل آن مؤسسه نیز هست؛ حول محور آرمانهای شخصی او بگردد؛ کسی که در این رابطه زیان می کند شخص خود اوست؛ یا دست کم، بخشی از زیان آن آرمانگرا بودن آقای رئیس، متوجه کارمندان شاغل در سازمان وی نیز می شود. اما وقتی موضوع صد و هشتاد درجه از بخش خصوصی به قسمت همگانی و دولتی متمایل می شود؛ زیان هر عمل اشتباهی که از این رئیس سر بزند؛ دامنگیر تعداد زیادی از آن مردمان مورد سرپرستی وی نیز می گردد!

تا کنون که نزدیک به سی و پنج سال تمام از موجودیت رژیم آخوندی در میهن ما می گذرد( در بهمن ماه امسال سی و پنجمین سال رخ دادن واقعه شوم انقلاب سیاه اسلامی در ایرانزمین، که توسط این رژیم دینمدار فاسد به وجود آمده جشن گرفته خواهد شد.)؛ هنوزاین حکومت مدعی ” مردم سالاری اسلامی ” کاری که مصالح همه ملت را در نظر بگیرد، انجام نداده است؛ و هیچ فرد مسؤلی را نداشته، که گاهی به واقعیت های موجود نیز نظری بیندازد، و در بعضی اوقات، دست از آرمانگرائی های بدون فایده اما زیانبار خویش بردارد!

قضیه برای ما روشن و بدون ابهام است؛ تفاوتی ندارد که چه کسی از این اشخاص بی شخصیت، در منسب ریاست جمهوری رژیم بی کیاست اسلامی، مصدر چنین مسؤلیت پر مشغله ای واقع بشود. اما برای خود این افراد، هر کسی که باشد، چون با اصول مدنیت و کشورداری بیگانه اند؛ و به خاطر لطمات شخصیتی که در اجتماع خورده اند؛ بسیار متفاوت خواهد بود، که به واقعیت ها بپردازند یا به آرمانهائی که خودشان دارند بها بدهند؟!

این فرد خاص و مسؤل، به طور مثال رئیس جمهور حکومت اسلامی، هاشمی باشد یا خاتمی؟ احمدی نژاد باشد یا روحانی؟ این باشد یا آن؟ هیچ فرقی به حال ملت ما ندارد. اما برای خودشان، تفاوت میان هر یک از این افراد بسیار زیاد خواهد بود؛ زیرا با پیش سابقه ای که از خودشان در ذهن خویش دارند، رسیدن به چنین مقام شامخی در جامعه، از رؤیاهائی به شمار می آمد، که حتی اجازه فکر کردن به آن را به مغزهای شان راه نمی دادند!

چرا که این اشخاص، نه از یک ارگان حزبی سیاسی برخاسته و به این مقام رسیده اند؛ تا دست کم با الفبای این شغل سیاسی مملو از مسؤلیت های گوناگون آشنائی داشته باشند. و نه پیش از شکل گرفتن این جمهوری عاری از هر شباهتی با دیگر حکومتهای موجود در جهان، و اینکاره شدن این حضرات( بر عهده گرفتن مسؤلیت یک کشور باستانی چون ایران، و ریاست داشتن بر ملت بزرگی از این دیار کهن چند هزار ساله)، با اصول صحیح کشورداری آشنا نبوده اند!

آنچه که در مخیله اینها مفهومی از اداره یک سرزمین را داشت؛ ذهنیت ایشان از عملکردهای سران قبیله های مختلف در کشورهای عرب زبان اسلامی، به ویژه در عربستان سعودی و عراق بود. فکر کردن به شتر و سواری گرفتن از آن، برای ایشان ملموس تر است از نشستن درون هواپیما، و سفر نمودن از این قاره به آن سوی این دنیای بزرگ. اما می بینیم که دنیا هم یکی از بزرگترین ” گاف های ” مخرب تاریخی دوران عمر کهن خودش را تجربه کرد؛ و این عصر حجری های درمانده فکری را، به جائی رساند که اسب های شان هم هواپیمای خصوصی داشته باشند!

آقای د…..کتر روحانی بهتر است از هم اکنون بداند؛ با تجربه های تلخی که ملت شریف ایران، از بدو تشکیل شدن این جمهوری مفلوک به دست آورده است؛ آنقدر به این مردم بینش سیاسی و اجتماعی قابل توجه و استفاده داده شده؛ که آنها بعد از اینهمه سالهای تیره در میهن شان، و نیز دیدن عملکردهای هم ترازان آقای روحانی، قبل از به ریاست جمهوری رسیدن وی، که طوطی وار به مطرح نمودن چند آرمان رؤیاگونه خویش پرداخته، و بعید به نظر می رسد که هرگز فرصت عملی کردن آنها را هم بیابد؛ پرداختن او به مسائل واقعی جامعه در ایران کنونی، و کنار گذاشتن آرمانهای دور از یک تفکر سیاستمدارانه، هم به خودشان شایستگی احراز این پست والا در جمهوری اسلامی را اثبات می نماید؛ و هم به دیگران که از به ریاست رسیدن وی رضایتی ندارند؛ و برای افول آفتاب برتری وی در میان خودشان لحظه شماری می کنند محقق نماید؛ که تنها رمز موفقیت در این رابطه، گرامی داشتن خواسته های ملتی است، که بیش از سه دهه کامل، کوچکترین حقی در تعیین سرنوشت خویش نداشته اند؛ و تنها جائی که به بازی گرفته شده اند؛ یا در مراسم اقامه نمازهای جمعه بوده، و یا در جریان برگزاری برنامه انتخابات، آنهم به صورت ظاهری و جهت به نمایش گذاشتن سیاهی لشگر این رژیم نزد سایر دولتها و ملتهای گیتی است!

تابستان 2572 آریائی هلند

محترم مومنی روحی

 

 

مقاله قبلیآخرین نامه و بسیار تکان دهنده آیدین بزرگی یکی از کوهنوردان مفقود شده..
مقاله بعدیافتخاری به شجریان: بیا همایونِ هم باشیم..
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.