امروز یکشنبه نهم مهر ماه 1396 خورشیدی، برابر با دهم محرم تازی(عاشورای حسینی ) در ایران، هنگام توزیع پلو و خورش نذری، میان قابلمه به دستان در شهر اروند کنار در چهل و پنج کیلومتری آبادان، دخترک زیبای سه ساله ای، در دیگ خورش نذری سقوط کرد؛ و نود و پنج درصد از بدن این طفل معصوم دچار سوختگی شدید گردید!
وقتی که آدمها دچار نادانی مفرط می شوند؛ هنگامی که یکتا پرستی جایش را به بت پرستی می دهد. زمانی که انسان راهش را از چاه تشخیص نمی دهد. موقعی که آدم های نادان، مواد خوراکی مورد نیاز خودشان را، در نهایت نفهمی میان شکم سیرهای اجتماع تقسیم می کنند. یا جهت برآورده شدن حاجتی که دارند چنین می نمایند؛ و یا به خاطر گرفتار شدن در تله دگماتیسم مذهبی خود، برای به نمایش گذاشتن میزان ایمان نابخردانه شان به دینی بشر ساخته، که آدم های مانند خودشان، برای بیشتر گمراه نمودن آنها پدید آورده اند. جز حکایت تلخی از نادانی شان را، به گوش دیگران نمی رسانند!
اگر برای روا شدن حاجت چنین می کنند؟ چگونه است که در طول سال، به صدها گرفتاری فردی و اجتماعی دچار می شوند؟ اگر جهت خودنمائی به چنین کارهائی دست می زنند؟ جز بی خردی و نادانی محض خویش را به دیگران القاء نمی نمایند. اگر صرفا به دلیل اعتقاد راسخ به دین و روشی که برگزیده اند؛ به چنین اعمال غیر منطقی دست می زنند؟ باید بدانند که هیچ ایمان و اعتقادی، با همه راسخ بودن اش، اگر پیش زمینه مطالعه و پژوهش در مورد آن وجود نداشته باشد؟ کم ترین ارزشی را ندارد؛ و عاملان به کردارهای غیر منطقی و عاری از برگرفته شدن پژوهشگرانه، فقط ابلاغ نمودن نادانی های مفرط خودشان به سایرن است و بس!
یک روضه خوان و واعظ معروف در محلی که ما در تهران زندگی می کردیم؛ همه ساله ده روز مراسم ” فاطمیه ” (گرامیداشت مقام فاطمه زهرا دختر پیامبر اسلام، و به شهادت رسیدن وی به دست عمر ابن الخطاب ) را، در خانه بزرگی که داشت برگزار می کرد. از ده روز مانده تا روز وفات فاطمه زهرا، همه روزه هم لباسان آخوند او هم، برای روضه خوانی و گریاندن مردم، وعظ کردن در آن مراسمی، که با حضور نزدیک به کم و بیش صد نفر از آشنایان و بانیان روضه های حاج آقا و دوستان و فامیل و همسایگان او تشکیل می شد. روضه خوانی می کردند و هنگام ظهر، بر سر سفره های آکنده از خوراک های اشتها آور، از شدت سوک و حرمان به خاطر شهادت مادرشان زهرا!!! لقمه های ” شصت و پنج ” خودشان را به دهان می گذاشتند؛ و با ولع خاصی می خوردند(لقمه شصت و پنج، کنایه از نامی است برای میهمانی های مفتخوری آخوندها، در خانه های برگزار کننده آن جلسات، لقمه های شان به بزرگی فضائی است که میان شصت دست شان و بقیه انگشت های ایشان جای می گیرد. یعنی پنج انگشتی) که به کمک شصت شان، حریصانه آن لقمه های بزرگ را، نجویده به درون حلقوم شان فرو می دادند!
در آخرین روز هم که مصادف با شهادت فاطمه بود؛ نه فقط به حاضران در مراسم عزاداری، و آخوندهای مفتخور که برای گریاندن آن مردم ابله به آنجا می آمدند؛ بلکه اهالی محل نیز از برکات آن خوان گسترده ریاکارانه بهره مند می شدند؛ و برای دریافت کردن غذای نذری، جلوی درب ورودی خانه حاج آقا می ایستادند. تصور آن مردم نادان این بود، که اینهمه ریخت و پاش سخاوتمندانه ده روزه در آن مراسم، از طریق خود حاجی هزینه می گردد. در حالی که به طور مطلق چنین نبود. زیرا….. ” تا ابله در جهان بسیار است، مفلس در نمی ماند”!! چون که در طول سال، تعداد زیادی از همان مردم نادان، گونی گونی برنج اعلا، پیت پیت روغن درجه یک گیاهی و حیوانی، و کیسه های مملو از مواد خوراکی دیگری را، که در طبخ ناهارهای ده روزه مراسم فاطمیه مورد نیاز بود؛ را به خانه حاج آقا می بردند؛ و چون که حاجی خودش سید هم بود(دارای عمامه مشکی بود)، آنهمه مواد پرهزینه را، نذر وی می کردند و به خانه اش تحویل می دادند. از یک هفته مانده به مراسم فاطمیه نیز، دهها گوسفند پروار را هم، خود همان مردمی که نذر می نمودند؛ در اختیار حاج آقا می گذاشتند؛ تا در مراسم ناهارهای ده روزه مورد استفاده قرار بدهد!
بدیهی است که یک سوم آن مواد خوراکی اهدائی از سوی مردم، در آن ده روز استفاده نمی شدند. مواد اضافه مانده را هم، خانواده خود حاجی در طول سال می پختند و می خوردند؛ و به گور پدر آدم های نادانی که آنهمه آذوقه را، نابخردانه به آنها می دادند می خندیدند. یعنی مخارج سالیانه آن آخوند شیاد را نیز، همان مردم بلاهت پیشه تأمین می نمودند!
پروردگارا، آنانی را که عقل ندادی چه دادی؟ و آنهائی را که عقل دادی چه ندادی؟!!!
محترم مومنی