چگونه دیکتاتور از قدرت پائین کشیده می شود؟!

0
165

در میان فرم های مختلف حکومتی در جهان، اشکال گوناگونی را می شناسیم؛ که  برخی از آنها بر مبنای ” دموکراسی ” (حکومت مردم بر مردم = با انتخابات آزاد و کاندیداهائی که از میان اهالی یک سرزمین هستند؛ و شهروندان آن کشور خودشان آنها را برای اداره سیاسی مملکت شان بر می گزینند) است. در دسته ای دیگر از انواع حکومت در دنیا، اداره شدن یک مملکت فقط به صورت حاکمیت سیاسی، و بدون کم ترین نفوذی از طرف روحانیت حاضر در آن دیار می باشد(روحانی هائی از هر دین و مذهب و مسلک و آئینی هم که باشند؛ در یک حاکیت سکولار هیچ قدرتی نخواهند داشت.) این فرم از حاکمیت(سکولار)، هم اکنون در بسیاری از کشورهای اروپائی برپا است. نوع بعدی آنها حکومت استبدادی است؛ که به تصور  بعضی ها همان حاکمیت دیکتاتوری می باشد؛ که البته این دیدگاه تا حدودی اشتباه است. چون در یک حاکمیت استبدادی، این فقط خود پادشاه یا رئیس آن سرزمین است، که به طور کاملا مستبدانه و در حقیقت خودمحورانه، اداره همه امور آن کشور را در دست می گیرد. ولی در کشوری که یک مدیریت دیکتاتوری به اداره کردن آن مشغول است؛ حتی اگر مجلس یا مجلس هائی در آن مملکت حضور فعال هم داشته باشند. این فقط  حاکمیت دیکتاتور آنجاست، که همه ایده های خودش را بر آن مجلس و بر مردم( چه در میان خواص از جمله دولتی ها و چه در بین عوام(مردمان عادی آنجا) باشند؛ را اعمال می کند و دستورات دیکتاتورانه خویش را، برای به انجام رسانده شدن آنها، به دیگران دیکته می نماید!

فرماندهان و رؤسای سرزمین هائی که حکومت شان، از نوع دموکراسی و سکولار می باشند؛ بسیار کمتر از دو نوع استبدادی و دیکتاتوری، مرتکب اشتباهات غیر قابل جبران می شوند. اما آن دو نوع دیگر که کاملا خودمحورانه به امورات سرزمین زیر سلطه خویش مشغول می باشند؛ عطش زورگوئی و دیکته نمودن اوامر خودپسندانه شان، تا زمانی که زنده اند پایان نمی یابند؛ و روز به روز بر این عادت بیمارگونه ای که دارند می افزایند!

بدیهی است که ساکنان درون کشورهای دنیای کنونی، که همه چیز به ویژه علوم مختلف در میان مردمان گیتی، تا بدان حد رشد کرده اند؛ که به هر نوع حاکمیتی هم که رسیده باشند؛ آنچنان پیشرفت و تغییرات متفاوتی یافته اند. که هیچگاه و به هیچ دلیلی، به حضور یک رهبر، پادشاه، رئیس جمهور یا …… دیکتاتور یا مستبد تن نخواهند داد. در چنین شرایطی است که آگاهان چنین کشورهائی، مخصوصا اگر در طیف وسیع ملت قرار داشته باشند؛ به خودشان اجازه نخواهند داد، که زیر تسلط و فشارهای مستبدانه حکومت دیکتاتوری کشورشان به سر ببرند. و چشم از همه آزارهائی که بر ایشان و هموطنان آنان وارد می آیند ببندند!

چنین می شود، تا آنهائی که بیش از سایر ستمدیدگان آن دیار، دچار احساس بیهودگی و زبونی می کنند؛ چون تاب و توان تحمل کردن اینگونه حکومتی را ندارند . جهت به زیر کشیدن حاکمیت دیکتاتوری کشورشان، به دنبال تمهیدات کارسازی می روند؛ تا آن نقطه ضعف تاریخی، و آن جبر برآمده در اثر زورمداری یک یا چند عامل دیکتاتوری در کشورشان را، از اوج قدرت به حضیض ذلت و حقارت ساقط نمایند. و راه رسیدن به شاهراه آزادی و ازادگی را، بر روی خود و هم میهنان خویش بگشایند. ولی آیا فقط داشتن چنین خواسته ای کفایت می کند؟ آیا دست های خالی ملت(در هر مملکتی هم که باشند)؛ می توانند برای سرنگون کردن چنین سیستم های جهنمی، و رساندن مردم شان به سامانه آزادی و دموکراسی، کارستانی به وجود بیاورند؛ که همگی شان را از آن ظلمت و اسارت مطلق، به سوی روشنائی و آزادی و رهائی از محنت رهنمون بشوند؟!

در خرداد سال 88 خورشیدی، مردم ایران چه در برون و چه درون میهن مان، برای چندمین بار در طول تاریخ کشورشان فریب خوردند. ای کاش به همان فریب خوردن قناعت می کردند، و در همان پایگاه متوقف می شدند. تا بلاهائی که پس از آن بر سرشان آمده است؛ به طور کلی از آنجا راه گم می کردند، و به جانبی دیگر می رفتند. آیا ندیدیم و نشنیدیم و شاهد نبودیم؛ که پس از به وقوع پیوستن بلوای شوم و ننگ آور آن انقلاب سیاه و جهنمی، ایران و ایرانیان به چه سرنوشت شومی محکوم گشتند؟ آیا مغزهای ما را به جای حضور پروتئین ها و مواد خرد بخشنده، از عصاره ی مواد بی خردی و نادانی آفرینی محض انباشته بودند؛ که در سال 88 نیز، باری دیگر به هواداری از یاران آن امام کودن، و دروغ های آشکاری که می گفتند برخاستیم؟!

مگر نه آنکه میرحسین موسوی، مهدی کروبی و زهرا رهنورد، قائله تظاهرات آن سال، و اسیر گشتن و کشته شدن جوانان دلیر میهن مان را، فقط و فقط به خاطر بازگرداندن روش مدیریتی آن موقع، به زمان امام راحل شان به راه انداختند؟ مگر مشاهده نکردیم که احمدی نژاد، چگونه با ترفندهای حیله گرانه سپاه پاسداران، از انتهای لیست برگزیدگان آن انتخابات متقلبانه، به بالای لیست آورده شد؛ تا از آن پس، با همه وجود بی وجود خودش، امکانات همه گونه دزدی و چپاول از دارائی های مردم ایران را، برای سران حکومت منفور، و فرماندهان دغلباز و دزد سپاه جانیان، و نیز برای آقازاده های مفتخور همگی شان مهیا کند؟!

آیا با اینهمه اشتباهاتی که تا حالا انجام داده ایم؛ اکنون که می بینیم و می شنویم، که امام جمعه های چندین شهر مهم در کشورمان، کمر به قتل هنر موسیقی در میهن مان بسته اند. در سرزمینی که آن هنگامی که کسی نمی دانست موسیقی چیست؟ ما باربد و نکیسا داشتیم؛ آیا باید فاتحه هنر موسیقی خوانده بشود؟ بگوئید: ” موسیقی آنقدر اهمیت ندارد که مردم برای زنده نگاه داشتن آن در کشور، خودشان را به خطر بیندازند”! آیا در جریان نیستید که این یک جنگ سرد زبانی درون حکومتی هاست؛ تا شیخ حسن روحانی را در موضع ضعف قرار بدهند، که نتواند در بهار آینده برای بار دوم به ریاست جمهوری حکومت ملاها انتخاب بشود؟ ما که به طور کل می خواهیم که سر به تن هیچکدام شان نباشد. اما آیا می دانید که اگر او را به زمین گرم بزنند، که تا آخر عمرش هوس ریاست نکند؛ محمود احمدی نژاد باج پرداز را، که از هم اکنون در آب نمک خوابانده اند و به او اجازه تبلیغات انتخاباتی برای خودش را نیز داده اند. دوباره با همان شیوه تقلب 88 به روی کار خواهند آورد؟ تا از این پس، به جای گم شدن یک دکل و سه نفتکش، و در عوض گم شدن سه، شش و دوازده هزار میلیارد از خزانه مملکت، تعداد دکل ها و نفتکش های گمشده، و رقم مبالغ به یغما رفته پیشین، آنقدر بالاتر برود؛ که ریاضیات من و شما نتوانند به محاسبه آنها بپردازند؟!

واقعا آیا ما اینقدر عقل مان گرد است، که به جای سرنگون کردن این یاغیان جنایتکار به دست خودمان، چشم مان را به همت و حرکت بیگانگان دوخته ایم؛ تا که بیایند و ما را از این بدبختی آشکار برهانند؟ همان موقعی که حتی تظاهر کنندگانی که در خارج از کشورمان، به هواداری سبزها! در مراکز کشورهائی که اقامت داشتند شرکت کرده بودند. خطاب به باراک حسین اوبامای مسلمان، که ماجرای پنهانکاری هایش با سید علی خامنه ای، و وعده های مخفیانه حمایت کردن وی از این رژیم اشغالگر، گوش فلک را پر کرده بود. فریاد می زدند: ” اوباما ، اوباما یا با اونا یا با ما” تا چه اندازه خودشان را به مرز خوش خیالی رساندند؟!

آنچه که دست یک دیکتاتور را، از حوزه نفوذ وی کوتاه می گرداند. و موجب ساقط شدن حکومت جهنمی اش از حیطه قدرت و زورگوئی او می گردد؛ فقط به یک اراده و همت ملی نیاز دارد تا چنین امر مهمی به ثمر برسد. مگر یادمان رفته که مردم صربستان، رئیس جمهور دیکتاتور کشورشان” میلوسویچ ” را، با چه حرکت انقلابی جانانه ای از قدرت برانداختند؟ آنها در سرمای شدید آن موقع در کشورشان، یک هفته متمادی در خیابان ها ماندند و بردباری کردند؛ تا سرانجام آن دیکتاتور قسی القلب را به دادگاه بین المللی لاهه در کشور هلند تسلیم نمودند. ما که تعدادمان صدها بار بیشتر از ملت آن سرزمین کوچک(که شاید به اندازه کرج ما باشد) هستیم؛ چرا باید تا این برهه زمانی دست به دست کرده و هنوز زیر نفوذ و استیلای این جنایتکاران باشیم؟ آیا خرد اهورائی و غیرت آریائی ما، و آنهائی را که مدعی تلاش برای رهائی ایران از چنگال کرکس های وحشی رژیم خودکامه آخوندی هستند را دزده اند؟!

محترم  مومنی

مقاله قبلیاردوغان: مردم اعدام می‌خواهند
مقاله بعدیبالای دار، پائین دار!!
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.