دیوار و حصار گوشتی، آنهم از نوع پلیدترین آن، در اطراف مردم ایران!

0
210

یک سرزمین مستقل که اصطلاحا به آن نام کشور داده می شود. مجموعه ای از چند استان کوچک یا بزرگ است؛ که شامل چندین شهر و شهرستان و فرمانداری و بخش و روستا می باشد. شهرهای درون هر استان، به نسبت بزرگ یا کوچک بودن شان، به چند شهرستان یا فرمانداری، و هر شهرستان و فرمانداری هم به همین نسبت به چند بخش، و بخش ها نیز در نهایت به چند روستا تقسیم می گردند؛ که البته همگی شان در مجموع، اجزاء تشکیل دهنده یک استان، و مجموعه استان ها نیز، پدید آورنده یک سرزمین بزرگ یا کوچک هستند؛ که به همین ترتیب، با حضور استانداران، شهرداران، رؤسای فرمانداری ها و بخشداری ها و دهداران روستاها مدیریت می شوند. که پیش تر و در گذشته فردی که وی را « کدخدا » می نامیدند به اداره نمودن آن روستا می پرداخت. و تمامی این مکان ها، زیر مجموعه سیستم اداری – دولتی پیش تر و بالاتر از خودشان می باشند؛ که عکس سیر نزولی واحد های بزرگ تر از بالا پائین، تقسیم بندی های کوچک تر، با سیر صعودی می باشند؛ و در بطن واحد بالاتر از خودشان قرار می گیرند. به این ترتیب، یک استان دارای چند شهر، و هر شهری هم دارای چند شهرستان یا فرمانداری، فرمانداری ها نیز به چند بخش، و هر بخش هم شامل چندین روستا خواهد بود؛ که همگی شان شکل دهنده یک کشور هستند!

در تمامی قسمت های تشکیل دهنده یک سرزمین، بخش کوچک یا بزرگی از ملت آن دیار ساکن و فعال و مشغول به کار و تحصیل خواهند بود؛ که چنانچه با مشکلی مواجه بشوند؟ می بایست جهت حل نمودن آن، ابتدا به مسؤل مستقیم مکانی که در آنجا زیست دارند مراجعه نمایند. به این معنا، که یک روستائی جهت حل نمودن مشکل خویش و رفع کردن نیازی که دارد. مجاز نیست که یکسره به بالای راس دولت یا حکومت در کشورش مراجعه کند؛ و نیاز خود را با او در میان بگذارد!

بنا بر این تقسیم بندی، آن روستائی می بایست ابتدا نزد « دهداری » که همان « کدخدای » پیشین است برود؛ و مساله اش را با او مطرح سازد. چنانچه مشکلش حل نگردد، از آنجا به مرکز بخش یا فرمانداری و یا شهرداری محل اقامت خویش برود!

حاکمیت رند و قدرت پرست و سودجوی مسلط بر ایران، جهت خفه نمودن صدای برخی از خودی های رژیم منفور خویش، که مزاحمت کم تری برایش پدید بیاورند. با کوچک تر نمودن واحدهای تقسیم بندی شده در جغرافیای فیزیکی کشورمان، اقدام به محدود نمودن بعضی از این تقسیات نموده، که با این عمل، بر تعداد این واحدها بیفزاید. به طور مثال با پیوستن چند روستای کوچک به همدیگر، آنها را به بخش و بخش ها را به شهرستان و یا فرمانداری کوچک، شهرهای جدید را به وجود بیاورد. تا به این صورت چند تن از هم پالکی های پلیدتر از خودشان را، در راس این مراکز بگمارد؛ و با ارائه مقام شهردار و استاندار به ایشان، حقوق ماهیانه و مزایای سطح بالائی را به دست نشاندگان خود در سراسر ایران بپردازد. تا به این وسیله، هم زبان ایشان را کوتاه سازد؛ و هم چشم و گوش اهریمنی حاکمیت استبدادی خودش را در سرتاسر ایران بپراکند. تا در این رابطه، یک دیوار گوشتی متعفن را گرداگرد مردم ایران آماده جاسوسی و سود رسانی به دولت های بی کفایت و حاکمیت منفور خویش سازد!

به این ترتیب تردیدی باقی نمی ماند؛ که غرض از تقسیم بندی های چهار دهه اخیر در قسمت جغرافیای فیزیکی در ایران، دادن پست های استاندار و شهردار و فرماندار و بخشدار و دهدار به کسانی است؛ که ضمن ایفای رل « چشم و گوش » حاکمیت ملاها در کل وسعت ایران، جهت از دست ندادن پست مهم خویش و نیز برخورداری از درآمد ماهیانه نسبتا قابل توجه، بخشی از آن را به مقام بالاتر خودش از جمله دهدار به بخشدار، و بخشدار به فرماندار، و فرماندار هم به شهردار، او نیز به استاندار، و همگی شان در مجموع، به ریاست دولت باج بدهند. تا همچنان بر آن اریکه لعنتی قدرت مستبدانه باقی بمانند؛ و به دزدی های پنهان و آشکار خویش ادامه بدهند!

ریاست دولت هم از این مقوله مستثنی نیست، یا باید با تقدیم نمودن باج زبانی( تقدیم کردن تمجیدها و تعریف های دروغین، و اهدای بخشی از دریافتی هایش از استانداران کشور به مقام عظما ) ، کسب نظر مساعد و حمایت وی را برای خودش امکان پذیر سازد. تا در ازای آن، او هم در این معامله اهریمنی، تا جائی که بتواند به « لفت و لیس » نمودن از دارائی های همین ملت محروم بکوشد؛ و نام آن را هم کشورداری بگذارد. تفاوتی هم نمی کند؛ که وی شیخ حسن روحانی با مدرک دکترا از اروپا باشد؟ یا سید ابراهیم رئیسی با مدرک تحصیلی ابتدائی شش کلاسه؟ وجه تمایزشان نسبت به همدیگر، در میزان دزد و جنایتکار بودن شان است؛ که این دو صفت پسندیده اسلام فقاهتی آخوندی در میان همگی شان رایج و یکسان است!

آنهائی که در این رابطه زیاندیگان اصلی و پاکباخته های دائمی این مصیبت نزدیک به چهل و سه ساله می باشند. ملت دربند و بی اختیار و بی پناه ایران هستند؛ که از « خرد و کلان » شان در بدترین شرایطی که یک فرد می تواند باشد قرار دارند!

توجه به اهمیت این معنای تلخ و گزنده، فقط شامل آنها( هم میهنان درونمرزی مان) نمی شود. آنانی هم که با هزینه زیاد مادی و معنوی، توانسته اند که از زیر یوغ نفوذ برنامه های بیدادگرایانه دولت ها و حاکمیت پلید و ضد ایران و ایرانی کشورشان بگریزند. تا خود را به مکان امنی برسانند. نیز از قربانیان همین دستگاه خودکامه حکومت آخوندی می باشند؛ که تعدادشان به بیان صاحبنظران نزدیک به هفت میلیون است. کسانی که در عنفوان جوانی ، در اثر ناکامی های موجود در خانه پدری و مام میهن شان، ناگزیر به گریز از دیار آباء و اجدادی خویش گشته اند؛ و مجبورند برای نشان دادن چهره کهندیار باستانی خود به فرزندان شان، از تصاویر و فیلم های درون رسانه های دیداری و شنیداری برخی از همین رسانه ها استفاده کنند. نیز در سلک همین زیاندیدگان می باشند؛ که بزرگ ترین آرمان شان، نابودی حاکمیت ننگین همین فرقه تبهکار، و رهائی این ملک و ملت از سلطه آخوندهای بیدادگر است!

اما، بسنده نمودن به بیان همین مشکلات و درد بزرگ یک ملت بیش از هشتاد میلیونی را درمان نمی کند. در هر کجای این جهان بزرگ که باشیم؛ نخستین وظیفه ما بر اساس دارا بودن « عرق میهن پرستانه مان » ایجاب می کند؛ که در انتظار کمک های غیبی بیگانگان نباشیم؛ و جهت نجات دادن خود و سرزمین اهورائی مان از چنگ مبتذل ترین حکومت دنیا، درونمرزی ها با نابود کردن تمامی این دیوارهای گوشتی متعفن در پیرامون خودشان، و برونمرزی ها نیر با تامین هرگونه کمک مادی و معنوی در این باره، سقوط زودرس این حاکمیت جهنمی در کشورمان را میسر سازیم!

« سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد *** وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد!

مقاله قبلیبازيكن سابق فوتبال استقلال: پول خرید یک آب معدنی هم ندارم
مقاله بعدیپنتاگون: گروه‌های شبه‌نظامی وابسته به جمهوری اسلامی احتمالا مسئول ترور نافرجام الکاظمی هستند
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.