دکتر کاوه احمدی علی آبادی
عضو هئیت علمی دانشگاه آبردین با رتبه پروفسوری
عضو جامعه شناسان بدون مرز(ssf)
انتخابات آمریکا از سه دوره گذشته دارد به نخبگان سیاسی کشور داد می زند، که باید ساختار سیاسی و به خصوص احزاب سنتی آن دست به تحولات اساسی بزند و گرنه مردم آمریکا حاضرند، دست به انتخاب هر کسی بزنند که در زمره نخبگان سیاسی گذشته و جزو پایگاه تثیبت شده قدرت در گذشته نباشد تا جرقه تحولی اساسی را بزند. اما گویا برخی نشنیده اند، و شمار افزون تری از اعضای آن پایگاه قدرت برایشان صرف نمی کند تا بشنوند، پس خود را به نشنیدن می زنند تا صرفاً با مانورهای اندک روی افکار عمومی، در همچنان بر پاشنه گذشته بچرخد.
مسأله اساساً هیلاری، بایدن، بلومبرگ، و حتی سندرز و ترامپ نیست. مسأله این است هر کسی که توسط افکار عمومی جزیی از نخبگان سیاسی گذشته ارزیابی شود، محکوم به شکست است. سه دوره انتخابات ریاست جمهوری گذشته آمریکا گواه است که مردم و به خصوص اکثریتی که از قبل آرای شان توسط احزاب جذب نشده، حاضرند هر فرد گمنام و کم تجربه -و حتی با وجود بستن اتهامات اخلاقی بدان ها توسط رسانه ها- را باز (به خصوص توسط اکثریت بی طرف و خاموش) انتخاب کنند. صادقانه بگویم، پیش از آخرین انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، از زمانی که رسانه ها چند اتهام اخلاقی به ترامپ رو کردند، پیش خودم گفتم کار ترامپ تمام است و او هیچ شانسی برای پیروزی مقابل هیلاری ندارد. باید کسی جامعه اخلاقی مید-ووست آمریکا و جایگاه محافظه کاران در حزب جمهوری خواه را بدرستی بشناسد تا بفهمد از چه سخن می گویم. با وجود این در میان بهت همگان دیدیم که ترامپ رئیس جمهور آمریکا شد. پیش از او نیز اوبامای ناشناخته و تازه وارد برنده انتخابات شده بود و به شکل غیرمنتظره ای هیلاری باتجربه را در انتخابات درون حزبی دموکرات ها پشت سر گذاشته بود و سپس رقبای جمهوری خواه را شکست داده بود. اگر در انتخابات گذشته نخبگان سیاسی حزب دموکرات، هیلاری را بر برنی ترجیح دادند، برای اولین بار بود و پسش بینی اش پیش از وقوع بسیار دشوار، اما برای بار دوم سیاسیون حزب دمکرات چنین اشتباهی را مرتکب می شوند و همدستی می کنند تا بایدن به جای سندرز انتخاب شود، چه توجیهی دارد! هیلاری به مراتب از بایدن توانایی جذب بالاتری داشت؛ چون هم یک خانم بود و می شد به رأی بالای بانوان به وی امیدوار بود و هم اجماع بزرگتری بین نخبگان برای گزینش اش وجود داشت، اما دیدیم که با این وجود، انتخابات دوره گذشته ریاست جمهوری را به یک تازه وارد –ترامپ- واگذار کرد. اینک دیگر باخت انتخابات ریاست جمهوری پیش رو را نمی توان به حساب اشتباه گذاشت. چون بازی ها و رفتار رأی دهندگان آمریکا تا حد زیادی گویاست، و نیش خوردن دوباره از سوراخی که قبلاً گزیده شده اند، بی معناست. اما آیا نخبگان سیاسی حزب دموکرات آن را نمی دانند؟
چرا؛ اما مسأله اساساً این است. مسأله این است که بسیاری از آنان ترجیح می دهند تا ترامپ و نماینده ای از حزب جمهوری خواه برنده شود تا سندرز. لابی اسرائیل این مسأله را پنهان نیز نکرده و به صراحت می گوید. آنان سندرزی را که به عنوان اولین یهودی رئیس جمهور آمریکا شود و به حقوق برابر اسرائیل با فلسطین فکر و عمل کند، نمی خواهند، آنان رئیس جمهوری را می خواهند که از هر دین یا نژادی که می خواهد باشد، باید در حالی که مدام از حقوق برابر اسرائیل با فلسطین “سخن می گوید”، “در عمل” از خواسته های جاه طلبانه اسرائیل و مطامع اش -به خصوص مطامع ارضی اش پشتیبانی چشم بسته کند. به عبارتی، اول اسرائیل و سپس آمریکا و بعد بقیه کشورها؛ البته “در عمل” و نه در شعار. اصلاً چه بهتر که آمریکا خاورمیانه را ببازد! و آن را برای اسلامگرایان مهندسی شده توسط موساد تنها بگذارد.
با این وجود، آنان برای این که سیاسیون و نخبگان حزب دموکرات را متقاعد کنند، موضوعات دیگری طرح کرده اند. از جمله این که سندرز توانایی شکست ترامپ را ندارد. سندرز همچون ترامپ جزو ساختار قدرت پیشین آمریکا توسط افکار عمومی ارزیابی نمی شود و از این سبب از رأی بالای اکثریت خاموش و بی طرف برخوردار خواهد شد. اما می گویند مسأله این است که سندرز با تمایلات سوشیالیستی نمی تواند آرای بسیاری از دموکرات ها را جذب کند. واقعیت آن است که این سخن و ارزیابی دقیق نیست. درست است که ممکن است بخشی از آرای اشخاص نگران از سندرز برگردد، ولی به همین سبب به رقیب اش از حزب جمهوری خواه رأی دهند احتمالش کمتر است و بیشتر محتمل است آنان اصلاً رأی ندهند. اما این از دست دادن در نقطه مقابل برای سندرز آرای طیف دیگری را می تواند جذب کند: تمام کسانی که از انتخاب بین رقابت دو حزب سنتی آمریکا خسته شده اند، بدنبال کسی هستند که برنامه هایی برای تغییر اساسی در سیاست آمریکا –ونه فقط رونق اقتصادی که ترامپ داشته- دارند. همان گونه که ترامپ دوره گذشته با وجود معرفی توسط حزب جمهوری خواه توسط مردم این گونه مستقل و ورای تصمیم گیری های دو حزب سنتی ارزیابی شد. البته اگر دوره قبل سندرز رقیب ترامپ می شد شانس اش بیشتر بود و ترامپ پس از چهار سال کارنامه اقتصادی مثبت، چیزی ورای صرف وعده های انتخاباتی دارد که به افکار عمومی ارائه کند. بماند نخبگان سیاسی حزب دموکرات با چند شخصیت دیگر که تازه وارد شمرده شدند، شانس شان را آزمودند و حتی یک نفر را با نقاب مستقل به صحنه فرستادند، ولی وقتی خیلی زود مشخص شد جذابیت کافی برای رأی دهندگان ندارند، با کنار رفتن و حمایت به نفع بایدن، نقاب از چهره شان افتاد. سندرز به سبب نزدیکی های فکری به وارن، می تواند با برگزیدن وارن به عنوان معاون، آرای او و بسیاری از زنان را نیز جذب کند، گرچه هر دو به عنوان متمایل به دیدگاه های سوشیالیستی نمی توانند مکمل خوبی برای هم باشند. چون معاون باید بتواند آن تمایلاتی را که کاندیدای ریاست جمهوری پوشش نمی دهد، پر کند (و همزمان نه آنقدر در تضاد که نتوانند با هم کار کنند) و اگر کسی با تمایلات مستقل و غیرسوشیالیست می توانست معاون برنی باشد، قدرت جذب آرایش بسیار بیشتر می شد.
این را هم بگویم، که سندرز شاید برای جوانان و دانشجویان آمریکا جذاب باشد، اما برای خاورمیانه –به استثنای فلسطینیان- این گونه نیست. او به عنوان یک شخصیت صلح طلب امیدبخش است، اما اگر صلح طلبی به معنای بیرون کشیدن از جنگ با تروریست هایی باشد که هر آن می توانند خود را بازیابی و بازسازی کنند، آن می تواند به فاجعه “و جنگ های بیشتر در آینده” منتهی شود. گرچه ترامپ نیز به بیرون کشیدن نیروهای نظامی آمریکا دستور داده، اما اینک پس از سه سال و اندی بهتر می شود، ترجمه رفتارش را خواند. به نظر می رسد بیش از این که ترامپ به صلح و بیرون کشیدن سربازان آمریکایی بیاندیشد، به شوآف و اعلان رسانه ای شان و تصاویر دست دادنش با دشمنان نیاز دارد.
بایدن و طرفدارانش حتی اگر پیروزی قاطعی نداشته باشند و نتوانند حدنصاب آرای حزب دموکرات را کسب کنند، باز در نهایت به عنوان برگزیده حزب دموکرات معرفی خواهند شد، چون پول و حمایت نخبگان سیاسی حزب دموکرات را دارند و سندرز به جز مردم کسی را ندارد. این هم یک واقعیت است که بسیاری از حزب دمکرات، دمکرات هستند، اما تمایلات سوسیالیستی ندارند و این خود نیازی اساسی را برای انتخابات آینده آمریکا معرفی می کند: نیاز به “حزب سوم قدرتمند”؛ چه از انشعاب از حزب دموکرات حاصل شود و چه بر بنیادی جدید بنا شود.