دلنوشته یک شهروند بهایی زندانی خطاب به مردم ایران

0
201

– رامین زیبایی استاد موسسه آموزش عالی علمی بهایی که به همین جرم به ۴۸ ماه زندان محکوم شده و اخیرا دخترش نیز به خاطر بهایی بودن از ادامه تحصیل محروم شده هم اکنون در بند ۱۲ زندان رجایی شهر کرج بسر می‌برد.

به گزارش خبرنامه ملّی ایرانیان؛ وی خطاب به مردم ایران نامه‌ای نوشته که در اختیار خبرگزاری هرانا قرار گرفته و متن کامل آن در زیر می‌آید:

نگاه حداقل ۳۰ ساله‌ای که هنوز تغییر نکرده است

ای هموطن چرا نشسته‌ای؟ ز چه رو چشم خود را بسته‌ای؟ چرخی بزن گشتی بزن، گوش خود را برای استماع نجواهای شبانه محرومان آماده کن. فریاد سکوتمان به آسمان رسید و تو دیدیو شنیدی اما راحت گذشتی، و یا ندانستی که بر این محرومان چه گذشت، ولی اکنون که می‌دانی تو بگو چرا این نگاه، پس از گذشت حداقل ۳۰ سال هنوز بدون تغییر مانده است؟ حدود ۳۰ سال پیش که می‌خواستم دیپلم بگیرم، نگاه معلمان دبیرستانم به این بود که در چه رشته‌ای و کدام دانشگاه قبول می‌شوم اما غافل از آن بودند که نظام سنجش و کنکور سراسری، ستون مذهب داشته و بخاطر بهایی بودن، اجازه نمی‌دهند که کنکور بدهم تا چه رسد وارد دانشگاه شوم. بنابراین بخاطر اعتقاداتم از ورود به دانشگاه محروم شدم و امیدوار بودم که در آینده نزدیک، این نگاه و سوء تفاهم رفع شود و من و سایر جوانان بهایی همچون شما هموطن عزیز از حق طبیعی تحصیلات عالی برخوردار شویم. اما به تدریج این امید تبدیل به یاس شد و بالاخره پذیرفتم که این تغییر نگاه برای نسل من که در دهه ۶۰ بایستی وارد دانشگاه می‌شد می‌سر نخواهد شد پس باز هم امیدوار شدم که این حقوق اولیه انسانی برای نسل بعد فراهم گردد.

بنابراین در فرزندانم شعله اشتیاق به دانش را روشن نگه داشتم و آن‌ها را برای تحصیلات عالیه آماده و تشویق کردم و در این مسیر به تدریس در موسسه آموزش عالی علمی بهایی (BIHE) پرداختم تا جوانان بهایی از دانش روز محروم نگردند و در ‌‌‌نهایت بخاطر این تدریس، اکنون سه سال و نیم است که در زندان به سر می‌برم. اما و اما متاسفانه پس از گذشت حداقل ۳۰ سال بعد از نسل من، مشاهده شد که در نتایج کنکور امسال، دخترم را بخاطر اعتقادات بهایی و بهانه «نقص پرونده»، از ورود به دانشگاه محروم نمودند.

حال، تو هموطن عزیز من بگو این چه نگاه بغض آلودی است که دو نسل مثل من و دخترم را از حقوق اولیه یک ایرانی محروم نموده، و تا کجا می‌خواهد ادامه داشته باشد؟ آیا امیدی هست که نسل سوم ما یعنی فرزندان فرزندانمان دگرباره قربانی این تبعیض نشوند؟ مگر ما‌زاده این آب و خاک نیستیم؟ مگر من و تو و فرزندانمان مجموعا ملت ایران را تشکیل نمی‌دهیم؟ مگر این تعلق به وطن و میهن عزیزمان نیست که به عنوان «هموطن»، ما را به هم پیوند می‌زند؟ مگر ما ملت ایران همیشه به ایرانی بودن خودمان افتخار نکرده‌ایم؟ آیا فکر کرده‌ای چرا ما مردم ایران وقتی در هر گوشه جهان که یک هموطن می‌بینیم خوشحال می‌شویم؟ آیا به خاطر این نیست که در آن لحظه، احساس تنهایی و غربت نمی‌کنیم؟

پس تو هموطن خوب من بگو چرا من و فرزندان من بایستی در مملکت خودمان در زادگاه خودمان در میان مردم خودمان، بخاطر این تبعیضات، احساس غربت بکنیم؟ ما مردمان ایران زمین که با هم از یک خوان نعمت به نام «کشور مقدس ایران» تناول می‌کنیم و از یک سرچشمه بنام «مام وطن» می‌نوشیم، پس آن اخوت کجا رفته است؟ آیا آن مروت ایرانیان بر باد رفته است؟ هموطن عزیز، هفته‌ای که گذشت هفته دفاع مقدس بود و کلیه رسانه از جمله روزنامه‌ها و برنامه‌های تلویزیون به یاد و خاطره مردان و زنان آزاده‌ای پرداختند که با رشادت‌ها و فداکاریهای خودشان در طول ۸ سال جنگ تحمیلی علیه میهنمان، به دفاع جانانه از این سرزمین پرداختند و وجب به وجب این خاک را برای من و تو نسل‌های پس از ما حفظ نمودند آیا این رفتار شجاعانه آنان چیزی جز عشق به وطن بود؟

این ایام برایم یادآور آن دوران بود که به عنوان یک بهایی در‌‌‌ همان دهه ۶۰ پس از دیپلم در دوران جنگ تحمیلی با اینکه بخاطر اعتقادم از ورود به دانشگاه محروم شدم امیدوارانه نسبت به رفع سوء تفاهم‌ها و بخاطر عشقی که به سرزمینمان داشتم به خدمت سربازی رفتم و غیر از سه ماه اولیه آموزشی، مدت ۲۱ ماه در جبهه جنگ بودم تا دین خودم را به مملکتمان ادا کنم و می‌خواستم که من هم به عنوان یک بهایی، سهمی در دفاع از وطنمان داشته باشم و عملا نشان دهم که اگر چه از دانشگاه مرا راندند اما من این مرز و بوم را فدا نخواهم کرد و از خاکش، امنیتش و سربلندی‌اش دفاع خواهم کرد. مگر من و سایر همرزمانمان در جبهه، آرزویی جز آرامش و امنیت و عزت ایران عزیزمان داشتیم؟ لاوالله.

اما چه شد که پس از صلح و آرامش در مملکت، امیدهای من برای رفع سوء تفاهمات و تبعیضات به تحقق نپیوست؟ و چرا تا نسل پس از من یعنی تا زمان حال نیز ادامه یافت؟ آیا می‌توانی حس کنی که چقدر سخت است که به وطنت عشق بورزی، اما هموطن تو، تو را پس بزند و از حقوق اولیه‌ات محروم نماید؟ مثل اینست که تو در خانه خودت باشی اما اهل خانه، تو را از خود ندانند و تو را محروم نمایند، آن وقت تو احساس غربت نمی‌کنی؟

پس‌ای هموطن عزیز، من و تو فرزندانمان در یک خانواده بزرگ بنام «ایران زمین» زندگی می‌کنیم، خواهران و برادران همیم چون زیک خاک و زیک وطنیم. همچنانکه من وظیفه دارم بخاطر این پیوند مردمی و خانوادگی از شرافت و عزت این خانواده بزرگ دفاع کنم، از تو برادر و خواهر خودم هم انتظار می‌رود که در جهت رفع کلیه تبعیضات مذهبی، قومی، نژادی و… در آموزش و پرورش و تحصیلات عالیه دانشگاهی، برای کلیه فرزندان این مرز و بوم، اقدامات خالصانه و شجاعانه خود را به منصه ظهور رسانید و این غربت و بیگانگی را به اخوت و یگانگی تبدیل نمایید.
«عزت و افتخار میهن عزیزمان مستدام باد»

رامین زیبائی

زندان رجایی شهر۷/۷/۹۳