دلنوشته حسین رونقی به مناسبت تولدش از زندان اوین

0
348

حسین رونقی ملکی در سالروز تولدش با نگارش دلنوشته ای از زندان، خواست تا سالروز تولدش را به او تبریک نگویند، بلکه به کسی که او را به دنیا آورد و چون کوهی استوار او را مثل یک انسان به بار اورد تبریک بگویند.

وی در قسمتی از نامه اش نوشت:” به پاس اشک هایش که در راه آزادی من و ما جاری شده اند ، به پاس قلب بزرگش که پناهگاه و فریادرس است و گمگشتی و هراس در پناهش به شجاعت می گراید ، به پاس مادر و زن بودنش و محبت بی دریغش که فروکش نمی کند و انسانیتی که در نبرد با ظلمت و تاریکی از پا در نمی آید به مادرم تبریک بگویید و نگذارید جای خالی فرزندش او را آزار دهد . و یادمان نرود که روزهای زندان تولد ندارد “.

متن کامل این دلنوشته که برای انتشار در اختیار رهسا نیوز قرار گرفته، بشرح زیر است:

متاسفانه برای آنکه نخواستم افکار و روحم اسیر باشد و جسمم آزاد ، باید به زندان برمیگشتم . هر چند که دانسته خود را به چارچوب قفس سپردن سخت بود . به زندان برگشتم هر چند که می دانستم به این زودی ، سلام دوباره به زندگی نخواهم کرد . سالروز تولدم را در زندان میگذرانم . سخت است ، نه اینکه در زندان باشم ، بلکه تصور اینکه خانواده ام بدون حضور من با دلی غمگین برایم جشن تولد کوچکی می گیرند تا به من بگویند با تو و به یاد تو هستیم مرا آزار می دهد . قطره های اشک مادرم که شاید شمع های تولدم را خاموش کنند قلب مرا به درد می آورد . چه صحنه ای درد ناکی را خانواده ام به تصویر می کشند و از این زیبایی چه غمگینم من !

سالروز تولدم را به من تبریک نگویید ؛ به او که مرا به دنیا آورد و در راه بزرگ کردنم چون کوهی استوار در مقابل سختی ها و دشواری ها ایستاد تا مرا انسان به بار آورد تبریک بگویید .

به پاس اشک هایش که در راه آزادی من و ما جاری شده اند ، به پاس قلب بزرگش که پناهگاه و فریادرس است و گمگشتی و هراس در پناهش به شجاعت می گراید ، به پاس مادر و زن بودنش و محبت بی دریغش که فروکش نمی کند و انسانیتی که در نبرد با ظلمت و تاریکی از پا در نمی آید به مادرم تبریک بگویید و نگذارید جای خالی فرزندش او را آزار دهد . و یادمان نرود که روزهای زندان تولد ندارد .

اشک رازی ست

لبخند رازی ست

عشق رازی ست

اشک آن شب لبخند عشقم بود .

قصه نیستم که بگویی

نغمه نیستم که بخوانی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که ببینی

یا چیزی چنان که بدانی …

من درد مشترکم

مرا فریاد کن