دکتر کاوه احمدی علی آبادی
عضو هئيت علمي دانشگاه آبردين با رتبه پروفسوري
عضو جامعه شناسان بدون مرز(ssf)
هنوز ژنو2 آغاز نشده دستاوردهايش را مي توانيم ببينيم كه مردم سوريه از آن بهره مند مي شوند. رساندن كمك هاي انسان دوستانه به مناطقي كه مدت ها بود در محاصره قرار داشتند و اوضاع برخي از آن ها بسيار وخيم شده بود. آن بزرگترين بحران انساني نبردهاي سوريه بود كه تاكنون حل نشده باقي مانده بود و لااقل آن فاجعه در مناطق در محاصره از حالت بحران قحطي و مرگ از گرسنگي خارج شده است.
بسياري از مذاكراتي را كه ما بي نتيجه مي بينيم، چنين نيستند و عمدتاً داراي نتايج پيراموني و دستاوردهاي بلندمدتي فراتر از انتظارمان هستند كه چه بسا نسبت بدان ها بي توجه ايم. حتي مذاكره صلحي كه به هيچ توافق مشتركي نرسد، بي نتيجه نيست و مهمترين خروجي اش آن است كه دو طرف پذيرفته اند كه به جاي جنگ و دعوا، با هم براي حل اختلافات گفتگو كنند. دوم، پيشنهاد سازنده و انساني روسيه و نمايندگان رژيم سوريه براي آتش بس در برخي مناطق كه قابل گسترش به مناطق ديگر نيز هست و ارسال كمك هاي انسان دوستانه به مناطق آسيب ديده و جنگي. اين براي حل بحراني كه به آستانه فاجعه رسيده است، بسيار دستاورد مهمي است و رزمندگان سوري و متحدان شان بايد توجه كنند كه هدف اصلي شان براي ورود به جنگ با رژيم اسد، دفاع از مردمي بود كه قرباني خشونت، سركوب، شكنجه و كشتار حكومت واقع مي شدند. بنابراين، توافق رزمندگان سوري بر سر پيشنهاد مذكور دقيقاً در جهت اهداف شان است و آنان بايد متوجه باشند كه نبايد مثل بسياري از كساني كه بنا به دلايل دفاعي و انساني وارد جنگ مي شوند، در ميانه راه حس انتقام و كشتار طرف مقابل به تدريج جايگزين اهداف انسان دوستانه شان شود كه از ابتدا در تعقيب اش بودند. اگر رزمندگان تصور مي كنند كه اسد نمي خواهد از قدرت كنار بكشد، حتي اگر چنين نيز باشد و متحدان اش نتوانند اسد را متقاعد به ترك قدرت كنند، آن مي شود موردي كه با شما اختلاف دارد و مي توان مذاكرات پيرامون آن را ادامه داد و همزمان مردم سوريه نيز از آتش بس و كمك هاي انسان دوستانه بهرمند شود و راه حلي عاجل براي بحران انساني سوريه كسب شده است. علاوه بر اين ها، اشخاص جداي از اظهارت شان توسط اعمال شان نيز قضاوت مي شوند و مردم اصطلاحاً به دم خروس مدعيان نگاه مي كنند و نه قسم حضرت عباس شان و اين ها در تاريخ ثبت مي شود و مي ماند. اسد مرتب از اين سخن گفته كه براي دفاع از سوريه و كشور در قدرت مانده و به دفاع از كشور روي آورده است؛ اين قسم حضرت عباس اوست. همزمان اعمال اسد چيزي خلاف آن را نشان مي دهد و اسد با اصرار به ماندن در قدرت، آن هم وقتي حالا سلاح ها كنار گذاشته مي شوند و اختلافات از طريق مذاكره دنبال مي گردند، در عمل ثابت مي كند كه او بدنبال ماندن در قدرت است و شعارهايش پيرامون دفاع از كشور و مردم از جنس شعارهاي دروغين بسياري از ديكتاتورهاست. چون حالا ديگر طرف مقابل بدنبال جنگ با او نيست كه مدعي شود از كشور و خودش دفاع مي كند و اگر كارش تنها دفاع بوده و هدف اش واقعاً نجات كشور سوريه از جنگ و بحراني است كه 3 سال ادامه داشته، به راحتي با جايگزيني كسي كه مورد تأييد او نيز باشد مي تواند به فاجعه سوريه پايان داد و اين دم خروس اسد است كه با مذاكره لو مي رود و در تاريخ مي ماند.
در سطح تاكتيكي متحدان اسد هر چه زمان بيشتري او را در قدرت نگه دارند، بايد هزينه بيشتري دهند و آن براي هر كشوري كمرشكن است، چه رسد كه در تحريم هم باشد. به عبارتي، زمان به نفع آنان نيست. در اعلاميه ائتلاف سوريه پيرامون شركت در كنفرانس ژنو 2 نكاتي قابل تأمل بود كه حكايت از ديدگاهي داشت كه مخالفان شركت در مذاكرات صلح در ائتلاف بدان اعتقاد داشتند و اعلاميه ائتلاف پيرامون علت شركت شان در مذاكره پاسخي به آنان بود. اين مشكلي است كه بسياري از غير حرفه اي هاي جنگ نيز با آن مواجه مي شوند و حتي تنها معطوف به صلح نيست كه براي تقسيم كار در جنگ نيز هست. آيا آن دسته از رزمندگان سوري كه اسلحه در دست ندارند و كارهاي تداركات و تهيه غذا و توزيع آن به مناطق مختلف را انجام مي دهند، از كم كاري يا ضعف پايبندي شان به آرمان هاي مبارزان و مردم و عدم جديت شان در كنار زدن اسد است؟ هر رزمنده اي كه از حد آماتور فراتر رود، پاسخ آن را خوب مي داند: اين ها تنها تقسيم كار در جهت هدفي واحد هستند. مسئول تداركاتي كه وسط كار، تداركات را رها كند و احساساتي شود و تير بار بردار و به سمت دشمن حمله كند، نتيجه اش آن مي شود كه كودكواري خود را ارضاء مي سازد، اما رزمندگان از تداركات زمين گذاشته اش متضرر مي شوند و حتي ممكن است نتيجه جنگ تغيير كند. مسئول تداركات نه تنها بايد دركي روشن از اهميت كار و نقش مكمل اش در جنگ داشته باشد، كه بايد هر چه بيشتر در زمينه تداركات تخصصي شود و نه اسلحه دست گرفتن. كسي نيز كه مذاكره مي كند و به نمايندگي از رزمندگان گفتگو مي كند، بايد همين گونه در مذاكره متخصص شود و نه در جنگ. چون رزمندگان قرار است بجنگند و او قرار است كاري كند و دستاوردهايي براي شان به ارمغان آورند كه از طريق جنگ دستيافتني نيست، كه از طريق مذاكره است و همان گونه بايد قلق هاي يك مذاكره موفق را بشناسد، كه صبر و حوصله و درايت از آن جمله اند و بي تابي و قهر كردن حتي در جنگ مضر است، چه رسد در مذاكره و صلح. دشواري هاي مذاكره كنندگان نيز با رزمندگان متفاوت است. رزمندگان چه بسا بايد جنگ و گريز كنند، مذاكره كنندگان جه بسا بايد تعامل و انعطاف نشان دهند. رزمندگان بايد هر چه سخت تر باشند، مذاكره كنندگان بايد هر چه نرم تر و انعطاف پذيرتر باشند؛ گرچه گاه لازم است كه فرماندهان در جنگ نيز انعطاف داشته باشند و گرنه خود و سربازان زير دست شان را مفت هلاك مي كنند، همان گونه كه در مذاكره گاه لازم است بر روي برخي از مواضع خود بايستيم. رزمندگان بايد با دشمني بي رحم سخت بجنگند، مذاكره كنندگان بايد با جانيان سر يك ميز بنشيند و گفتگو كنند كه چه بسا از جنگ دشوارتر است؛ همان نكته اي كه قهر كنندگان از مذاكرات نفهميدند و عارشان آمد كه با جانيان اسد سر يك ميز بنشينند. جملگي ويژگي هاي يك مذاكره حرفه اي و موفق را در نزد آمريكايي ها مي توانيد ببينيد و ياد بگيريد و آن در سوريه آينده نيز برايتان بدرد خواهد خورد. بماند كه اينك از توان مذاكره آنان بهره مي بريد و اين امتياز بزرگي براي تان است كه بايد قدرش را بدانيد، نه اين كه مدام غر بزنيد و مغبون باشيد.
كردها و به خصوص دو جناحي كه در سوريه اينك فعال اند، خوب توجه كنند. طبيعي است كه اختلافاتي با هم داشته باشند، اما نبايد فراموش كنند كه بايد چون دو بازوي يك پيكر باشند. يعني بايد در موارد اختلافات مكمل هم باشند و هر يك نقشي را برعهده گيرد كه از پس ايشان براي آينده بهتر كردستان سوريه برمي آيد. وقتي خواسته هاي مشترك تان را مطرح كرديد و به اندازه كافي بر روي اش پاي فشرديد، اگر به نتيجه مورد نظرتان منتهي نشد، بايد تقسيم كار كنيد. اگر براي مذاكرات در ژنو 2 طيف دست راستي موفق تر است و ارتباط و تعامل بهتري با ديگر طرف ها برقرار ساخته –كه در مذاكرات كليدي است، خودتان را با اصرار و توقف در اين نقطه كه بايد هر دو طيف در ژنو 2 شركت كنند، خسته نكنيد و به سرعت تقسيم كار كنيد و آن طيف فعال و مورد پذيرش كردها در ژنو فعال شود. طيف دست چپي كه در داخل كردستان سوريه تاكنون بسيار موفق توانسته به مردم خدمات برساند و كارهاي مقدماتي قانون اساسي و انتخابات آتي را سازماندهي و برنامه ريزي كند، در همان زمينه فعال شود. اهميت آن در اين است كه طيفي است كه رژيم اسد با آنان مشكل ندارد، ولي با طيف دست راستي كه جزو ائتلاف مخالفان بوده مشكل دارد كه مي تواند به جنگ منتهي شود و كردها با چنين تقسيم كار حساب شده اي مي توانند هم مانع از جنگ شوند و هم در مذاكرات شركت فعال داشته باشند و هم به مردم خدمات برسانند و هم امنيت را در كردستان سوريه برقرار نمايند و در نهايت كارهاي شان را با موفقيت در جهت اهداف شان پيش برند. هر دو طيف اصلي كردها و ساير كردها مي توانند همين گونه با تفكر و تعامل، مشكلات شان را حل كنند و تقسيم كار نمايند. زبان يكديگر را هم كه خوب مي فهميد و اگر كردها نتوانند با هم كار كنند، چگونه مي خواهند با ديگران كار كنند! براي تقويت نيروهاي رزمنده كرد در شمال سوريه كه اينك با داعش مي جنگد، بايد پيشمرگه هاي ساير مناطق به كردستان سوريه بيايند و آنان را از نظر نفرات و سلاح تقويت كنند. مشكل گذشته تان آن بوده كه طيف دست چپي مي خواسته پيشمرگه هاي ساير مناطق زير نظر فرماندهي او باشند و پيشمرگه هاي عراق و ساير نقاط مي خواستند تا زير فرماندهي مستقل باشند. واقعيت آن است كه با تشكيل يك ستاد فرماندهي مشترك به راحتي اين مشكل قابل حل است و كار پيچيده اي نيست. اما پيشمرگه هاي عراق و ساير نقاط بايد توجه كنند كه اگر نيروهاي آنان به شكلي مستقل در سوريه به جنگ بپردازند، چه بسا ارتش اسد وارد جنگ با كردها شود، چون آنان را جزو ائتلاف سوريه مي بيند كه در حال جنگ با آن هاست، اما با طيف دست چپي كردهاي سوريه كه وارد درگيري ها نشده كاري ندارد. از اين سبب، راه حل اش آن است كه دسته هاي كوچك پيشمرگه هاي عراق و ساير مناطق بايد در داخل واحدهاي بزرگ نيروهاي پيشمرگه سوري ادغام شوند و عمليات با هماهنگي يكديگر صورت گيرد و خطر جنگ كه از سر سوريه كنار رفت، پيشمرگه هاي ساير مناطق به كشورهاي شان باز مي گردند. حتي اگر با چيزي كه در خارج از كشور مطرح كي شود مخالف ايد و تحريم اش مي كنيد، نبايد هر دو طيف چنين كنيد (مگر اين كه مسأله اي ضد انساني و غير اخلاقي باشد كه بايد يكپارچه محكوم كنيد) و بايد طيفي تحريم كند و طيفي به آن نزديك شود تا به توافق متعادلي برسد كه منافع كردها را تأمين مي كند؛ نقشي مكمل يعني دقيقاً اين. اهداف و علل تصميمات و مشكلات تان را صادقانه با هم مطرح كنيد تا از سوءتفاهمات پرهيز نماييد و از زرنگي نسبت به هم اجتناب كنيد كه اعتماد متقابل را از بين مي برد و فراموش نكنيد كه با وجود اختلاف نظرات بايد چون يك تن واحد عمل كنيد و اگر از فرصتي كه اينك تاريخ در اختيارتان قرار داده، بهره مناسب نبريد و اختلافات تان موجب شود تا گشايشي در وضع كردها صورت نگيرد، آيندگان شما را نخواهند بخشيد و انگشت اتهام به سمت يكديگر دراز كردن كمكي به حال تان نمي كند.
مسأله ديگر در سوريه به پرزيدنت اوباما برمي گردد. اوباما درباره ايران كه هنوز جنگي را آغاز نكرده مي گويد كه همه گزينه ها روي ميز است، اما درباره متحد ايران، اسد كه سه سال بي وقفه مي جنگد و مي كشد و ويران مي كند، مدام تأكيد دارد كه سوريه راه حل نظامي ندارد و تنها راه سياسي دارد! خوب؛ حالا لطف كنيد و سياسي او را از قدرت كنار بزنيد! به همان دليلي كه آمريكا ايران را تهديد به گزينه نظامي كرده بايد اسد را نيز، و در غير اين صورت اسد دليلي براي كنار رفتن از قدرت نمي بيند. علاوه بر آن، ديگر حتي تهديد اوباما نيز به صرف خود كارگر نيست و پس از چند مورد فرار از جنگ كه آخرين موردش عدم پاسخ نظامي به اسد، آن هم بعد از 11 بار استفاده از سلاح شيميايي به شكلي محدود بود، ديگر تهديد نظامي اوباما نيز جدي گرفته نمي شود. از اين پس نيز اوباما تا پايان دوره رياست جمهوري اش اگر اين مسأله را براي خودش حل نكند، باز گريبان گير او مي شود.
نكته كليدي آن است كه اوباما براي راهي كه بهترين گزينه مي بيند، در صورت به بن بست رسيدن آن، سناريوهاي جايگزين يا ندارد يا اگر دارد، رهايشان مي كند و عملي شان نمي سازد؛ چون ايماني بدان ها ندارد، كه مورد اخير در خاطرات وزير جنگ سابق آمريكا كه چند روز پيش منتشر شد به وضوح بدان اشاره شده است. آن موقعي مهمتر جلوه مي كند كه دريابيم، چون روش اوباما مبتني بر مذاكره و توافق است، يك طرف قضيه همواره ديگري است كه مي تواند در نهايت به توافقي با آمريكا نرسد. حالا تكليف چيست؟ چون صلح و توافق تصميمي است دو يا چند نفره و خواست يك طرف براي تحقق اش هرگز كافي نيست. اما جنگ مي تواند برحسب خواست يك طرف نيز روي دهد؛ همان گونه كه بوش و تيم اش تصميم مي گرفت و عملي مي كرد.
مسأله ديگر براي اوباما خواست مردم آمريكاست. اوباما صادقانه نسبت به رأيي كه مردم آمريكا به وي دادند، خود را متعهد و پايبند مي بيند و جنگ چيزي نيست كه امروز مردم آمريكا بخواهند و بنابراين، اوباما به طرق مختلف از آن فرار مي كند. حالا تصور كنيد كه شما با چنين سبكي از بازي كه دست تان خوانده نيز شده بخواهيد در خاورميانه امروز بازي كنيد. نتيجه همان مي شود كه اينك مي بينيد. متحدان تان را مدام ناراضي مي سازيد و طرف مقابل تان در ازاي توافق مدام از شما امتياز بيشتري مي گيرد؛ چون به راه ديگري به غير از “توافقي” اعتقادي نداريد، ناگزير براي خروج از بن بست بايد امتياز بيشتري بدهيد. تداوم اين كنش و واكنش منجر به آن مي شود كه طرف هاي مقابل تان را به باجگير بدل مي سازيد و متحدان تان نيز كم كم بدين نتيجه مي رسند كه اگر مقابل تان بايستند بيشتر به نفع شان است و امتياز بيشتري مي توانند بگيرند تا به جاي اين كه متحدتان باشند و بمانند.
بخش ديگر از واقعيت آن است كه بُعدي از مشكلي نيز كه اوباما پيرامون همراهي با افكار عمومي آمريكا درباره سياست خارجي اش با آن مواجه است، فراتر از اوباما است و به هويت آمريكا برمي گردد. ايالات متحده آمريكا داراي تركيبي پيچيده و متكثر است و به هيچ وجه يكپارچه نيست كه اين يكي از نقاط قوت اش است. همزمان اكثر مردم آمريكا بسيار “منطقه اي” فكر مي كنند و بيشتر اوضاع و تحولات ايالت شان و نهايتاً كشورشان براي شان مهم است و حتي نسبت به وقايع بين المللي عمدتاً از دانش حداقلي نيز برخوردار نيستند و براي شان مهم نيز نيست و تنها كسي كه مدتي را در آمريكا زندگي كرده باشد مي تواند تصوري روشن از اين نوع جهان بيني آمريكايي داشته باشد. تنها اشاره اي بدان مي كنم تا خوانندگان كمي ديد روشن تري پيدا كنند. چند سال پيش يك نظرسنجي در آمريكا انجام شد براي اين كه نظر مردم را پيرامون پيوستن دو كشور ايالات متحده آمريكا و كانادا به يكديگر دريابند. نزديك به 40 درصد مردم آمريكا نمي دانستند كه آن ها دو كشور متفاوت اند و برخي حتي با تعجب پرسيدند كه مگر كانادا و آمريكا اينك يك كشور نيستند! در مقابل اين نوع جهان بيني منطقه اي، دولت آمريكا و سياستمداران اش در سياست خارجي شان دقيقاً نقطه مقابل بوده و كاملاً “جهاني” فكر كرده اند. هر دولتي كه در آمريكا به سياست هاي خارجي مشهود و پر سر و صدايي دست زند كه در رسانه انعكاس وسيع يابد و هزينه بالايي براي ماليات دهندگان آمريكايي داشته باشد– مثل جنگ، به سرعت افكار عمومي آمريكا بر عليه اش مي شود. دولتي در آمريكا كه نتواند بين اين دو جهاني بيني منطقه اي مردم آمريكا و جهان بيني جهاني دولتمردان آمريكا تعادلي مناسب برقرار كند، دچار مشكل مي شود. بوش بسيار متمايل به ديدگاه جهاني آمريكا بود و اوباما بسيار متمايل به افكار عمومي منطقه اي در نزد مردم آمريكاست و هر دو نيز با اين بحران مواجه بودند، اما بيل كلينتون با ظرافت آن ها را با هم تركيب و متعادل ساخته بود. اين نيز مشكل ديگر اوباما است كه او به جاي فرار از آن بايد به دنبال گزينه هايي برود كه در صورت نرسيدن به توافق با دشمنان اش بتواند با سناريوي هاي ديگري كه بدان ها اعتقاد دارد و از حد حرف فراتر مي برد، عملي شان نيز سازد؛ و گرنه مشكل او و آمريكا ادامه خواهد داشت. چون اوباما و آمريكا علاوه بر هزينه هاي ماليات دهندگان آمريكايي، آرمان ها و ارزش هاي انساني نيز دارند كه اگر رهاي شان كنند، آن هم تنها چون براي شان هزينه بيشتري دارد، غيرمسولانه و غير انساني خواهد بود.