در شصت و پنجمین سالگرد کودتای ۲۸ امرداد وظیفه ملی ما چیست؟! بقلم بانو محترم مومنی روحی

0
301

در طول تاریخ در مرز پر گهر ایرانزمین، از آنچه که در کتاب های تاریخی دیده ایم و خوانده ایم. به قدر کافی رویدادهای شادی بخش و افتخار برانگیزی داشته ایم؛ که بتوانیم به تک تک آنها بیالیم و غرق غرور شویم. البته به همان نسبت، یا اندکی زیاتر و کمتر نیز، در سرزمین آریائی مان، دچار رخدادهای غم انگیز و ملال آوری گشته ایم؛ که یا ما را به شرمساری افکنده اند. یا ننگی عمیق را بر ما و میهن عزیزمان تحمیل نموده اند؛ که بعد از گذشتن چند دهه طولانی از آن مصیبت عظیم، همچنان در حال بررسی دلایل به وجود آمدن آن درد و الم ناسازگار با طبیعت موجودیت خود و سرزمین باستانی مان می باشیم؛ که ناگزیریم تا انتهای تاریخ به علل و عوامل آن بنگریم. تا که شاید در این رهگذر بتوانیم؛ پاسخ درست و قابل پذیرشی را، به نسل کنونی و نیز نسل آتی کشورمان بدهیم؟!

آنچه که مسلم و بدیهی است؛ در ارتباط با پدیده آمدن یک رویداد کشوری، که نتایج خوب یا بد آن، به نفع یا به زیان تمامی آحاد ملت باشد. بر اساس کنش های دو نهاد در یک سرزمین به وقوع می پیوندد. یا اشتباهات مکرر نهاد حکومت در یک سرزمین، به وجود آورنده آن رویداد پر زیان می باشد. و یا عدم همکاری و کم دخالت داشتن مردم آن مملکت، به خودشان یا سایر ساکنان یک دیار چنان آسیبی می رساند؛ که باعث عقب ماندن کشورشان در همه زمینه ها و میان تمامی مردمان جهان می گردد!

در میان تمامی اتفاقاتی که از دیرباز تا کنون در کهندیار ایرانزمین به وجود آمده اند. ماجرای دگرگونی وضعیت مدیریت حکومتی و دولتی کشورمان، که صرف نظر از زیربنای قبلا چیده شده آن، فقط در طول یک روز رخ داد و به نتیجه رسید؛ از شهرت زیادتری برخوردار است. نامی که عوام کشور یا خواص مملکت، و حتی ممالک دیگر بر آن نهادند. همگی شان دارای یک واژه مشترک می باشند. واژه « کودتا » که جلوی عبارت « بیست و هشتم امرداد ۱۳۳۲خورشیدی قرار داده شده است. موجب گشته و می گردد؛ که یک اختلاف دایمی میان مواففان حکومت شاهنشاهی پهلوی، و هواداران توده ای و کمونیست دکتر محمد مصدق، که در آن موقع نخست وزیر ایران بود ادامه بیابد!
رویدادی که کودتا نام گرفت؛

و در کم ترین مدت زمانی، یعنی در طول چند ساعت از یک روز اتفاق افتاد. نه در تجربه تاریخی مردم ایران سابقه داشت؛ و نه هیچگاه مشابه آن در سایر ممالک جهان پیش آمده بود( البته تا آن روز= شصت و پنج سال پیش ) ؛ صبح روز ۲۸ امرداد سال ۱۳۳۲، شایع شد که پادشاه ایران، محمدرضا شاه پهلوی، به اتفاق دومین همسرشان( علیاحضرت ثریا اسفندیاری ) در اثر رخ دادن کودتای دولت دکتر محمد مصدق علیه شاه، از کشور گریخته و خارج شده است. هنوز به غروب همانروز نرسیده بودیم؛ که دوباره فروشندگان فوق العاده ها(نشریات یک برگی که آخرین خبرهای مهم کشور را، در خیابان و کوچه و بازار به مردم می فروختند. ) دوباره سر و کله شان پیدا شد؛ که خبر بازگشت پادشاه و ملکه به درون مملکت را، به اطلاع ایرانیان می رساندند!

در همان روز، مردم تهران به خانه نخست وزیر، یعنی دکتر محمد مصدق هجوم برده بودند. طبق گفته دیگران بعضی از اشیای گرانبهای خانه وی را نیز غارت کرده و با خود برده بودند. و بر اساس اخباری که رادیوی آن موقع مملکت، و یکی دو تا روزنامه ای که در کشور داشتیم. اعلام گردید که دولت دکتر محمد مصدق، به سبب نادیده گرفتن قانون اساسی کشور منحل می گردد. از آن پس نیز، مصدق به زادگاه اش که روستای احمد آباد در حوالی کرج بود تبعید شد. و حکومت مملکت به مدیریت خودش ادامه داد!

هنگام اتفاق افتادن آن واقعه، من شش سال بیشتر نداشتم؛ اما بعدها که از سنین نوجوانی و جوانی عبور کردم. با مراجعه به نوشته های تاریخی دریافتم؛ که کودتای بیست و هشتم مرداد سال ۱۳۳۲خورشیدی، کودتائی بوده، که با طرح و حمایت مالی و اجرائی سازمان اطلاعات مخفی بریتانیا( اس آی اس ) و آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا ( سی آی ای = سیا ) و با همراهی آرتش شاهنشاهی ایران، بر ضد دولت دکتر محمد مصدق ، در تاریخ ۲۹ امرداد ۱۳۳۲ رخ داد. یعنی یک روز پس از تظاهرات خیابانی مردم ایران در شهرهای بزرگ کشور، که صبح تا ظهر علیه پادشاه ایران شعار « مرگ بر شاه ، زنده باد مصدق » را سر داده بودند. و از ظهر تا عصر آن روز، عکس آن شعار را مطرح می ساختند « زنده باد شاه ، مرگ بر مصدق » سر داده شده بود. اما در روز ۲۹ امرداد، یک روز بعد از روی دادن آن واقعه، کودتای دیگری شکل گرفت؛ که هزینه آن توسط انگلیسی ها و حمایت آنها پرداخت شده بود به وقوع پیوست. آمریکائی ها به آن رویداد نام « عملیات آژاکس » را داده بودند!

کودتای بیست و هشتم امرداد ۳۲ یکی از بحث برانگیز ترین وقایع تاریخ معاصر ایران به شمار می رود؛ و صف بندی های سیاسی جدی در میان طیف های مختلف در باره آن وجود دارد. اما نمی توانیم به طور صد در صد، منکر دخالت روسها در شکل گرفتن آن واقعه بشویم. زیرا کودتای روز بیست و هشتم امرداد سال هزار و سیصد و سی و دو خورشیدی را، توده ای ها و کمونیت های دیگری، که همگی شان در روسیه تزاری به این دیدگاه سیاسی – مذهبی( رد نمودن اعتقاد به خدا ) تعلیم یافته بودند. البته نقش بریتانیا نیز حائز اهمیت است. زیرا از زمان کوتاه شدن دست آنها از تاسیسات نفتی ایران و شراکت شان در درآمد خالص نفت ایران، و تغییر نام « شرکت نفتی ایران و انگلیس » به « شرکت ملی نفت ایران » خاری بود و هست؛ که تا انتهای تاریخ دنیا در چشم و دل شان فرو رفته است؛ و هرگز نیز در نخواهد آمد!

این سخن به آن معنا نیست؛ که نقش مصدق در آن رویداد را نادیده بگیریم. زیرا که در بیست و هشتم امرداد آن سال، او به فرمان ارباب روسی خود قیام کرده بود؛ تا آنها را کاملا همه کاره شرکت ملی نفت ایران بکند. ولی در روز بعد از آن، یعنی در ۲۹ امرداد آن سال، بریتانیا و آمریکا به وجود آورندگان مساله تبعید دکتر محمد مصدق به احمدآباد بودند!

به هر تقدیر، با خروج پادشاه از کشور و بازگشت ایشان به میهن خویش، مردم کشورمان دانستند؛ که صاحب اختیار این مملکت کدام دلسوز و میهن پرستی است؟ افسوس که نسلی دیگر از همان مردم، به فرمان یکی دیگر از دشمنان قسم خورده ایرانزمین، فریب حزب دموکرات ایالات متحده آمریکا به ریاست جمهوری جیمی کارتر ملعون را خوردند؛ و فاجعه انقلاب سیاه و شوم اسلامی را پدید آوردند. تا آخوندهای جنایتکار و چپاولگر و دزد و تازی تبار را، در دیار زرخیز خویش حاکمیت ببخشند. و در این رابطه، هزاران تن از جوانان کشور را به قتل برسانند؛ و ملیونها ایرانی دربند حاکمیت دیکتاتوری اسلامی را، اسیر مشتی آخوند بی خرد و ضد ایرانی بنمایند. حکومت ناشایستی که اگر توان می داشت؛ حتی آسمان کشورمان را نیز به بیگانگان می فروخت. تا با پول آن، برای خود و خانواده شان در زیباترین مناطق ممالک غربی، ییلاقی های اشرافی را بخرند و در ناز و نعمت زندگی بکنند. چون برای آنها مهم نبوده و نیست؛ که مردم زیاندیده ایرانزمین، در چه شرایط بد و غیر قابل تحملی زندگی می کنند؟!

بدون تردید مردم ایران، از مرد و زن و پیر و جوان، که تعداد اندکی از ایشان، به دلایل روی دادن کودتای ۲۸ امرداد واقف می باشند. اکنون که در جریان تظاهرات ضد حکومت آخوندی به پا خاسته اند؛ یک وظیفه ملی را بر گردن خویش دارند؛ که اصل موضوع رخداد تاریخی ۲۸ امرداد شصت و پنج سال پیش را، برای نسلی که فرزندان خودشان و سایر هم میهنان شان می باشند؛ بگویند و بعد از اینهمه سال، آنها را از جهل مرکب کودتا بود یا نبود؟ و یا کدام گروه دست به ایجاد کردن این رویداد زدند؟ ذهن تاریک هم میهنان خویش را، با نور آگاهی رسانی روشن نمایند!

محترم مومنی

مقاله قبلیتصاویر مراسم وداع با آقای بازیگر
مقاله بعدیجویندگان «گنج»
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.