امروز پنج شنبه 23 مرداد ماه مصاف با سالروز تولد علی حاتمی «سعدی سینمای ایران» است، کارگردانی که خیلی زود از دنیا رفت و اجل به او مهلت نداد تا پروژههایی که در ذهنش داشت را مقابل دوربین ببرد و کارنامه پربارش را غنیتر کند.
به مناسبت سالروز تولد این کارگردان به مرور زندگی علی حاتمی از زبان خودش به همراه عکسهایی که کمتر دیده شده است، میپردازیم.
«در خیابان شاپور به دنیا آمدم. سال 1323. کوچه اردیبهشت. در هزاردستان اشاره کوچکی به محله خودمان کردهام، جایی که خوشنویس را شکنجه میدهند که نشانیاش را به یاد آورد. او همان نشانی را میدهد، همان کوچه، همان پلاک.
مادرم خانهدار بود و پدرم در چاپخانه کار میکرد آن وقتها مدارس که تعطیل میشد بچهها سر کار پدرهایشان میرفتند. آنجا با حروف آشنا شدم و از آنجا کلام برایم اهمیت پیدا کرد. در کنار آن چاپخانه کلیسایی هم بود … در چاپخانه حروف مرا تحت تأثیر قرار دادند، در کلیسا نقاشیها. من تار هم کار میکردم و این زمینهای شد برای آشنایی من با موسیقی.
در خانه عموی بزرگم، یک پروژکتور دیدم، یک پروژکتور 8 میلیمتری رسماً اولین بار در آنجا فیلم دیدم. بیشتر کارتون بود و چیزهایی در زمینههای ورزشی. به سینمای محل میرفتم. مثل تمام بچههای دیگر. چهار، پنج بار بعضی فیلمها را میدیدم این طوری بود که برخلاف همه همنسلیهایم جادوی سینما را با خود سینما کشف کردم.
وارد دانشکده هنرهای دراماتیک شدم. اولین نمایشنامه ریتمیک را نوشتم. تئاتر عروسکی کار کردم. فیلمهای تبلیغاتی ساختم. نمایشنامه افسانهای نوشتم، در 7 پرده به نام خاتون خورشیدباف و فیلم موزیکال حسن کچل (1348) را کارگردانی کردم و بعد هم طوقی (1349)، بابا شمل (1350)، قلندر (1350)، خواستگار (1351)، ستارخان (1352)، سوتهدلان (1356)، حاجی واشنگتن (1360)، کمالالملک (1364)، مادر (1368)، دلشدگان (1370) و مجموعههای تلویزیونی داستانهای مولوی (1354)، سلطان صاحبقران (1355)، هزاردستان (67-1358).
سال 1341: اعلامیهای دیدم که درشاهآباد ادارهای درست میشد. نام اداره هنرهای دراماتیک، همانجا که دکتر مهدی فروغ برایش خیلی زحمت کشید. من مدتی بعد وارد این مرکز شدم. خیلیها آنجا بودند از جمله مرحوم پرویز فنیزاده، محمد علی نصیریان و … استادان بسیار خوبی هم بودند که دکتر فروغ انتخابشان کرده بود. مثل امیرحسین آریانپور، حمید سمندریان و … موقع ثبت نام از من پرسیدند که در چه رشتهای میخواهم درس بخوانم، گفتم نمایشنامهنویسی و هنرهای دراماتیک.
یک سال دچار بیماری سختی شدم. آن وقت مرا پیش یکی از بستگان مادرم بردند که از خانوادههای اشرافی و با فرهنگ قاجاری بودند. آنها خانه بزرگی داشتند – شاید اندازه کاخ گلستان- اقامت من در آن خانه نتایجی داشت، از جمله آشنایی با زندگی و فرهنگی قاجاری و اشرافی
هزاردستان (67-1358): من جوانیم را روی این کار گذاشتم. یعنی من عملگی و بنایی کردم تا این شهر سینمایی درست شد این شهر برای سینمای ایران میماند.
دلشدگان (1370): موسیقی باید خودش را دوباره نشان دهد و از سوی مردم حمایت و دوباره کشف بشود. بهخصوص نسل جوانتر و تازه آغاز کرده ما باید به ارزشهای این هنر و سرگذشت جالب آن پی ببرند، دلشدگان جواب به این نیاز و ضرورت فرهنگی است.
به گزارش ایسنا، در کنار دکورهای فیلم جهان پهلوان تختی همراه با مجید میرفخرایی: تختی هر وقت در حال کشتی گرفتن بود، احساس میکردیم که ایران دارد مبارزه میکند. در یک محله بودیم. حس میکردیم که او هم از آنهایی است که نه گفته. تختی برای ما یک اسطوره بود.