در ایران کی از کی خرج می کند؟!

0
163

ظاهر پرسش عنوان بالا در وجه معنای آن درست نیست؛ چون باید گفت: ” کی از چی خرج می کند. ” اما به واسطه آنکه موارد خرج شونده در ایران کنونی ما فقط چیزها نیستند؛ و در بیشتر مواقع، به نوعی از برخی از افراد نیز برای رسیدن به امر خاصی مایه گذاشته می شود؛ بنابراین باید پرسید: ” در ایران کی از کی خرج می کند؟ ” از اینرو، بهتر است که ببینیم کی چه و که را، جهت رساندن خودش به منافع حتمی و احتمالی، مورد بهره برداری غیر مستقیم قرار می دهد؟!

آخوندهای درجه زیر پائین، وقتی روی منبر قرار دارند، پیش از آنکه شروع کنند به خواندن روضه، و بریدن سر امام حسین و به شیون کشاندن ابلهانی که پای منبر این شاگردان شیطان نشسته اند؛ چندین بار آسمان را به ریسمان وصل می کنند؛ تا موضوعی مناسب بیابند، که به وسیله آن از پیشنماز همان مسجدی که در آن سخنرانی می کنند؛ برای حفظ منبر خودشان در آن مکان خرج نمایند. اینها زیرکانه می دانند، که اگر از پیشنماز تعریف کنند؛ کسبه و معتمدان آن محله را برای خودشان خریده اند. و هرگاه هر نیازی داشته باشند، توسط آن اشخاص سرشناس برآورده می شود. ضمن آنکه رجای واثق هم دارند، که جناب پیشنماز، دمش به دم آخوندهای بالاتر از خودش وصل است؛ و در موقع لزوم می تواند پارتی بسیار مناسبی برای این آخوند بی مقدار باشد!

کمی که افق دیدتان را بازتر کنید، خواهید دید که آن پیشنماز هم، خودش جهت برخورداری از نعمت های موجود نزد بالاتری ها، ناگزیر است که از شخصی صاحب نام خرج بکند؛ تا با این روش بتواند دو سه مسجد دیگر را هم برای اقامه نماز پیش خرید کرده( به وی پیشنهاد بکنند)، که صبح و ظهر و مغرب، در این مساجد سه گانه پیشنماز باشد. آنقدر سرش می شود که از پارتی خودش درخواست بکند؛ تا به فراخور جمعیت مسجد رونده و نماز خوان هر محله ای، ترجیح بدهد که نمازهای یومیه( روزانه ) را در کدام مسجد صبحها، و در دیگری ظهرها، و در سومی شبها برود و پیشنمازی بکند. آن مسجدی که غروب شلوغ تر از هر وقت دیگری می شود، بهترین کیس مورد نظر آقای پیشنماز رند است؛ که در آنجا ریش چند حاجی بازاری را در دست خویش داشته باشد؛ تا هر وقت در مورد خاصی نیاز مادی جانگیری داشت؛ با چاپلوسی نزد آن بازاری پولدار، به وسیله غرور کاذبی که به او می دهد؛ از ساده لوحی و زودباوری او خرج بکند؛ و خودش را از منجلاب گرفتاری مالی که دارد برهاند!

حاجی بازاری مورد نظر هم، با همه زود باوری اش، آنقدر سرش می شود که وقتی باید کالائی را که از خارج وارد نموده؛ برای ترخیص آن از گمرک محلی که باید وارد کشور نماید؛ مبلغ بالائی را بپردازد؛ برای اینکه پول کمتری برای ترخیص کالای خود بدهد؛ سعی می کند تا با یافتن فردی که یکی از معاونان وزارت گمرکات را می شناسد؛ پارتی دم کلفتی برای حل کردن مشکل خودش دست و پا بکند؛ تا جناب معاون با دادن یک توصیه نامه سفارشی به رئیس گمرک مورد نظر، کار ترخیص آن کالا برای آن حاجی بازاری را آسان گرداند. البته حاج آقا ناچار است، به آشنای خودش که آن پارتی معتبر را برایش پیدا نموده، و همان پارتی و رئیس گمرک مورد نظر، چکهای رقم بالائی را امضا نماید و در انجام شدن کارش از بذل سخاوت کوتاهی ننماید!

در قسمت سیاست، خرج کردن از دیگران روشهای متفاوت تری دارند. فردی که باید برای انجام شدن امر مهمی، یا رساندن خودش به مقام بالاتری، از اعتبار و وجهه اجتماعی اشخاص دیگر خرج بکند؛ باید بسیار رند و دروغگو و شیاد تشریف باشد؛ تا که بتواند با منت گذاشتن بر سر تعریف شونده، بر اعتبار اجتماعی وی بیفزاید؛ تا بتواند با بهره مندی از خصوصیات شغلی، و جایگاهی که فرد مورد بهره برداری دارا می باشد؛ جایگاه معتبری هم برای خودش در اجتماع ایجاد نماید!

نماینده مردم در مجلس، آقای رئیس را خرج می کند؛ رئیس مجلس، از وزیر وزارتخانه ای که با هم از مواهب آن بهره مند می شوند مایه می گذارد. جناب وزیر هر کجا که لازم باشد، رئیس جمهور را خرج می کند. رئیس جمهور نیز، در هر سخنرانی و بازدید و مصاحبه ای، مقام معظم رهبری را، برای جا انداختن مراد خویش در برنامه ای که دارد هزینه می نماید. رهبر هم مدام ملت را شرمنده منت های خویش می گرداند؛ و برای بقای خویش در مقام عظمائی که با هیچ و پوچ به دست آورده؛ از نام ملت ایران خرج می کند؛ تا با کمترین هزینه ای، بهترین و بیشترین و بالاترین پایگاه اجتماعی کشور را، همچنان به خودش اختصاص بدهد!

آنوقت این ملت بیچاره است، که به هر سوی که می نگرد؛ هیچ کسی را برای خرج نمودن در مسیر رفع نیازهائی که دارد نمی یابد. آنگاه ناچار می شود، در نهایت درماندگی، از خود و خانواده و شعور و شخصیت و ملیت اش، که همه را در وانفسای حکومت این اهریمنان از دست داده؛ به راحتی بگذرد، و چون راه به جائی ندارد، همچنان اجازه بدهد، که سلسله مراتب خرج کردنها، از محله ای که در آنجا زندگی می کند؛ آغاز بشود و پیش برود، تا به درون خانه او برسد. خانه ای که خیابان بن بستی است؛ که درون آن، هیچ معامله ای جز ورشکستگی و بدهکاری و رنج و درد وجود ندارد. یک خیابان بن بست، که در آن نه مسجدی، نه بازاری، نه گمرکی، نه مجلسی، نه وزارتخانه ای، نه کاخ ریاست جمهوری، و نه بیت رهبری دارد. یک واحد کوچک اجتماع است، که با بسیاری از مشکلات بزرگ اجتماعی است؛ که ساکنان آن مورد بهره برداری سودجویانه ی آخوند محله، تا رهبر سیاسی و مذهبی کشور قرار می گیرند. چون اینها ملت هستند!

زمستان 2572 شاهنشاهی هلند

محترم مومنی روحی

مقاله قبلیتفنگ هوشمند با توان شلیک به هدف از یک کیلومتری
مقاله بعدیهمزمان با حضور کوفی عنان درایران،۸ زندانی برای اجرای حکم ضدبشری اعدام به سلولهای انفرادی منتقل شدند
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.