دروغ گمراه کننده، چه شیطان بگوید و چه انسان؟! نوشتاری از بانو محترم مومنی روحی

0
241

صدوبیست و چهار هزار پیامبر را چه موجودی برای آدم‌ها ساخت و به ایشان تحمیل نمود؟ اگر به کتاب‌های آسمانی که در دسترس همگان است مراجعه کنیم (از میان همه صدوبیست و چهار هزار آن‌ها، فقط پنج‌تن از پیامبرآن‌که اولوالعزم نامیده می‌شوند؛ مانند نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمد دارای کتاب آسمانی! بوده‌اند؛ که به ترتیب صحف نوح، صحف ابراهیم، تورات موسی، انجیل عیسی و قرآن محمد می‌باشند.)!

در میان این پنج کتاب آسمانی، اکنون فقط سه عدد آن‌ها که تورات و انجیل و قرآن هستند. در دسترس مردم جهان قرار دارند؛ و دو کتاب مربوط به نوح و ابراهیم صحف (به ضم ص و ح و سکون ف)، نامشان در کتاب‌های موجود آمده است. در تورات و انجیل و قرآن به ظهور و حضور صدوبیست و چهار هزار پیامبر در گیتی اشاره‌شده است!

البته که به‌هیچ‌وجه مهم نیست که تعداد آن‌ها در اصل و به حقیقت چند تن بوده؟ اما آنچه در این کتاب‌های آسمانی موجود برای آدمی نوشته‌شده و برای ایشان به ودیعت گذاشته‌شده مهم و قابل‌توجه است!

در سه عنوان کتاب تورات و انجیل و قرآن، یک دروغ علنی و فاحش وجود دارد؛ که آورندگان هر یک از ادیان نامبرده، بنا بر مصلحت خود و دینشان به آن اشاره نموده‌اند. همان‌طوری که می‌دانید؛ ابراهیم از همسر سالمند خود سارا دارای فرزند نشده بود. به همین خاطر با کنیزشان هاجر ازدواج کرد؛ تا شاید او برای ابراهیم فرزندی به دنیا بی آورد که چنین هم شد. هاجر پسری به دنیا آورد که ابراهیم نام او را اسماعیل گذاشت. چندی نگذشته بود که سارا نیز در همان سالمندی خویش باردار شد؛ و او هم پسری برای ابراهیم به دنیا آورد؛ که ابراهیم نام او را اسحاق گذاشت!

این مهم نیست که ابراهیم چند همسر و فرزند داشته است؛ اما این مطلب بسیار حائز اهمیت است؛ که در این کتاب‌های به‌اصطلاح آسمانی، درباره مسئله فرمان خدا به پیامبرش برای قربانی کردن پسرش که او سال‌ها در انتظار میلاد وی بوده است. یک اختلاف بسیار بزرگ و اعجاب‌برانگیز موجود است!

کلیمی‌ها (پیروان دین یهود) معتقد هستند؛ که ایشان از نسل اسحاق که قرار بوده به دست پدرش درراه خدا قربانی شود می‌باشند؛ اما مسلمان‌ها نیز که خودشان را از نسل اسماعیل که قرار بوده به دست پدرش درراه خدا قربانی شود می‌دانند!

هر دو این گروه نیز به خاطر گرامیداشت تغییر یافتن تصمیم خدا، موقعی ابراهیم نبی سر پسرش را جهت قربانی کردن وی خم می‌کند؛ و در همان لحظه خدا گوسفندی را از بهشت به‌سوی ابراهیم می‌فرستد. تا به‌جای فرزندش درراه خدا آن حیوان را قربانی نماید. جشن عید قربان برگزار می‌کنند؛ و هر دو گروه نیز به زیارت‌خانه خدا می‌روند؛ اما یک فرقه با این ایمآن‌که آن قوچ زبان‌بسته به‌جای اسحاق قربانی شده است؛ و فرقه دیگر بر این باورند که آن حیوان به‌جای اسماعیل به مسلخ خویش رفته است!

فکر می‌کنم به خاطر چند صدسال فاصله‌ای که میدان ظهور این دو دین و مسلک الهی! ایشان بوده که شیطان به سبب بالاتر رفتن سن و عمرش که مسن‌تر شده بوده است؛ فراموش کرده نامی را که جهت فرد قربانی شونده انتخاب نموده بوده است؛ درست به پیروان هر یک از این دو دین الهی وحی کند!

می‌دانیم که بر اساس محتویات قرآن، به‌وضوح مشخص است؛ که این کتاب یک کپی کامل از کتاب‌های آسمانی! پیش از خودش می‌باشد. حال چگونه محمد یا مشاور او سلمان پارسی هنگام کپی کردن مطالب کتاب آسمانی‌شان از روی تورات، چنین اشتباه فاحشی را مرتکب شده‌اند فقط آفریدگار یکتا می‌داند و بس؟!

شاید این پرسش پیش آید که چه تفاوتی می‌کند که آن پسر محکوم‌به ذبح شدن اسحاق بوده یا اسماعیل؟ در ظاهر امر هیچ فرقی نمی‌کند که خدا به ابراهیم فرمان قتل کدامیک از پسرهایش را صادر کرده بوده است؟ اما این تفاوت فاحش وجود دارد؛ که همین اشتباهات کم‌اهمیت موجب گشته‌اند؛ که در هر برهه زمانی کسی که فکر می‌کرده بیشتر از بقیه سرش می‌شود و همه‌چیز را می‌داند. در محل سکونت خودش ادعای نبوت و پیامبری نموده و آرام‌آرام آن‌قدر بر تعداد داناهای! عالم و جهان هستی افزوده‌شده است؛ که به گفته همین همه‌چیزدان‌ها، تعدادشان به صدوبیست و چهار هزار نیز رسیده است!

حال‌آنکه اگر قرار باشد که مردم به توصیه دیگران راه راست را برای خودشان انتخاب بکنند؛ و از همین مسیر خویشتن را به سرای عافیت برسانند. یک پیامبر هم برای کل زیست کنندگان در این جهان فانی کافی بود و هست!

اصلاً فرض می‌کنیم که هر هزار نفر یا اگر خیلی بیشتر در نظر بگیریم؛ هر ملتی در سرزمین خویش یک پیامبر اختصاصی برای خودشان داشته باشند. آن‌وقت شاهد چه رویدادهای وخیمی در چرخه هستی بودیم؟ اکنون‌که فقط در کل هستی سه کتاب آسمانی و مقدس داریم! روزگار همگی‌مان یا در جنگ تیره و تباه می‌گردد؛ و یا در نفاق برخاسته از اختلافات دینی که بین همگی رایج می‌گشت!

اکنون مسلمان چشم دیدن یهودی را ندارد؛ و یهودی نیز جهت پاسخ دادن به چنین بی‌مهری‌های مسلمان‌ها، با هر روشی که بتوانند یا برایشان صرف بکند پاسخ مسلمان‌ها را می‌دهند؛ که صدالبته این خواسته اهریمن است که با برگزیدن کسی از یک قوم و طایفه، او را به نبوت و پیامبری مبعوث می‌کند؛ و این اشتباه بزرگ خودش را به گردن اهورای یگانه هم می‌اندازد و شایع می‌نماید: که این فرد برجسته از سوی آفریدگار جهان برای رسالت بر شما برگزیده‌شده و شمارا از بی‌راهه به مسیر درست راهبری خواهد کرد؛ و هرکجا هم که مشکلی داشتید، به کتاب آسمانی که الله به شما ارزانی نموده مراجعه کنید. تا بتوانید راه درست را پیدا نمایید!

یعنی به همان کتاب هائی مراجعه نمایید؛ که یکی‌شان اسحاق را شایسته قربانی شدن درراه خدا دانسته و آن دیگری ترجیح داده که اسماعیل را به چنین مقام عظمائی ارتقاء درجه بدهد!

 قومی متفکرند اندر ره دین

قومی به گمان فتاده درراه یقین

می‌ترسم از آن‌که بانگ آید روزی

کای بی‌خبران راه نه آن است و نه این!

محترم مؤمنی

مقاله قبلیبذرپاش رئیس دیوان محاسبات شد
مقاله بعدیهنگامی‌که دشمنان ایران و ایرانی به جان همدیگر می‌افتند! بقلم بانو محترم مومنی روحی
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.