درس‌هایی که راسل کرو از کارگردانان بزرگ آموخت

0
381

راسل کرو، بازیگر ۵۱ ساله‌ی استرالیایی برنده‌ی اسکار با گلادیاتور (۲۰۰۰)، با کارگردانان سرشناس بسیاری کار کرده است؛ از ران هاوارد و مایکل مان گرفته تا ریدلی اسکات و دارن آرونوفسکی. کرو در سال ۲۰۱۴ بالأخره تسلیم وسوسه‌ی فیلم‌سازی شد و پشت دوربین رفت و درام تاریخی-جنگی آب‌یاب را ساخت و خودش هم نقش اول آن را بازی کرد.

 فیلم در استرالیا با استقبال خوبی روبه‌رو شد و به صورت مشترک با بابادوک (جنیفر کنت، ۲۰۱۴) برنده‌ی جایز‌ه‌ی بهترین فیلم جوایز آکادمی هنرهای سینمایی و تلویزیونی استرالیا شد. فیلم در نیمه‌ی اول ۲۰۱۵ در آمریکا هم به نمایش درآمد. راسل کرو که سال ۲۰۱۵ را با فیلم پدران و دختران (گابریل ماچینو) پشت سر گذاشت و امسال هم او را در اکشن ماجرایی در شن و خون (سال دیب) و تریلر جنایی مردان نازنین (شین بلک) خواهیم دید، در این‌جا گوشه‌‌ای از تجربه‌هایش از حضور سر صحنه‌ی فیلم‌سازان بزرگ را به زبان آورده است.

کرتیس هنسن

فیلم: محرمانه‌ی لس‌آنجلس (۱۹۹۷)

«کرتیس هنسن اولین کسی بود که حین کار با او حسی واقعی از کنترل شدید را تجربه کردم. کرتیس ایده‌ی بزرگی داشت و می‌خواست آن را به روش خاصی به تصویر بکشد. فکر نکنم مسئولان استودیو متقاعد شده بودند که برای چنین داستان خاصی پول زیادی هزینه کنند. به همین خاطر کرتیس مدام تحت فشار بود تا بتواند آن‌چه را که دقیقاً مدنظرش بود حفظ کند و هرچند در ظاهر بخش‌هایی را کنار می‌گذاشت و در زمینه‌هایی صرفه‌جویی می‌کرد اما حتی بی‌خیال یک فریم هم از آن‌چه در ذهن داشت نشد. وقتی با کرتیس همکاری می‌کنی، باارزش‌ترین دارایی زمان است. او عجولانه تصمیم نمی‌گیرد.

به گزارش مجله فیلم؛ باید آرام‌آرام از کوه بالا برود. وقتی تصمیمی می‌گیرد، قطعاً تصمیم درستی است. او بی‌نهایت باسواد است. آن‌چه از کار با او یاد گرفتم این بود که همان روز فیلم‌برداریِ یک صحنه درباره آن حرف نزنم. چون او وقت لازم برای مرور و بررسی حرف من را در ذهنش نخواهد داشت. باید دست‌کم هفت روز به او وقت بدهی. تو به او می‌گویی: “هی، توی این صحنه، وقتی به این‌جا می‌رسیم، بهتر نیست این کار یا آن کار را بکنم چون قبلاً این یا آن کار را انجام داده‌ام؟”‌ و بعد باید اجازه بدهی درباره سؤال تو فکر کند. به همین خاطر وقتی به شخصیت او و شیوه‌ی کارش پی بردم، خیلی خوب با هم کنار آمدیم.»

مایکل مان

فیلم: نفوذی (۱۹۹۹)

«از کار با مایکل لذت بردم. اگر در کار بازیگری واقعاً جدی هستی، او کارگردانی است که حتماً باید کار با او را تجربه کنی. برای مثال، او حین فیلم‌برداریِ هر صحنه‌ای با پوشه‌ی مخصوص همان صحنه سر کار می‌آید. چیزهایی که از این پوشه بیرون می‌کشد عکس‌هایی است که از مجله‌ها بریده و او را یاد صحنه‌ای که می‌خواهیم فیلم‌برداری کنیم انداخته است، برش‌هایی کوچک از کتاب‌ است یا نقل قول‌هایی از مردان بزرگ یا بخشی از یک شعر. در آن روز به‌خصوص از آن پوشه‌ی جادویی هر چیزی ممکن است بیرون کشیده شود. من می‌دانم چرا بعضی از بازیگرها زیاد علاقه‌ای به همکاری با مایکل ندارند. یک بار ۲۴ ساعت یک روز را با مایکل گذراندم (می‌خندد). متوجه شدم که مایکل به روشی با من ارتباط برقرار می‌کند که می‌توانم آن را درک کنم و این‌که می‌توانم تحت هدایت او کار کنم. این روش برای من خیلی خوب نتیجه داد. اما می‌دیدم که او با افراد دیگری هم صحبت می‌کرد ولی تمام آن‌چه در وجودش بود به آن‌ها نشان نمی‌داد؛ چون انرژی‌ای را که قرار است به افراد بدهد در ذهنش جیره‌بندی کرده است. او در هر لحظه در لایه‌های مختلف کار غرق است. این را درک می‌کنم که چرا بعضی اصولاً با او ارتباط برقرار نمی‌کنند. اما برای من، و به خصوص در آن زمان خاص، کار با او تجربه‌ی شگفت‌انگیزی بود و او سر صحنه همراه بسیار خوبی است.»

ریدلی اسکات

فیلم‌ها: گلادیاتور (۲۰۰۰)، یک سال خوب (۲۰۰۶)، گنگستر آمریکایی (۲۰۰۷) و رابین هود (۲۰۱۰)

«ریدلی یکی از افراد محبوب زندگی من است و مثال خیلی خوبی از فردی است که شناخت خوبی از برنامه‌ی کار، مجموعه‌‌ی داشته‌های سر صحنه و هدف روزانه دارد. من تجربه‌ی کار با چند کارگردان را داشته‌ام که از این نظر خیلی در کارشان وارد نبوده‌اند. وقتی سر صحنه شرایط تغییر می‌کرد شگفت‌زده می‌شدند در صورتی که این اتفاق به این دلیل رخ می‌داد که آن‌ها حین انجام کار مکث می‌کردند یا آن‌ قدر حل مسأله‌ای را طول می‌دادند که به ضررشان می‌شد. بعد با کارگردانی مثل ریدلی کار می‌کنی که در واقع همان روز اول حدوداً می‌تواند بگوید در واحد هنری چند سر بریده آماده است. او این چیزها را می‌داند و شاید حتی بتواند عددی مثلاً ده به عنوان تعداد آن‌ها بگوید، او می‌داند چند شمشیر ساخته شده، چند تیر آماده شده و چند کمان برای فیلم‌برداری حاضر شده است و این‌که چند شمشیر از چوب خاصی ساخته شده و در ساخت چند شمشیر از چوب‌های دیگری استفاده شده است. سر صحنه‌ی گلادیاتور او پسر طبقه‌ی کارگر درون من را تحریک کرد. او واقعاً می‌گفت: “ما می‌توانیم این کار بزرگ و هوشمندانه را هوشمندانه‌تر انجام بدهیم.” ریدلی می‌تواند سرگرم کار روی صحنه‌‌ای واقعاً پیچیده شود، می‌تواند ظرف چند ثانیه برای اجرای آن نقشه‌‌ای طراحی کند، می‌تواند بلافاصله به همه بگوید قرار است چه کار کنند و بعد می‌تواند همه را به جلو هدایت کند و ظرف سه ساعت آن صحنه را بگیرد، در صورتی که کارگردان دیگری برای همین صحنه دو روز وقت نیاز خواهد داشت. حین کار با ریدلی شاهد چنین صحنه‌هایی خواهی بود. او رهبری بسیار الهام‌بخش است؛ هر روز او را می‌بینید که سی دقیقه قبل از این‌که بقیه‌ی افراد حتی به سرشان بزند سر صحنه بیایند، سر صحنه می‌آید. من از حضور سر صحنه‌ی فیلم‌های او لذت می‌برم چون می‌توانم همان قدر که دلم می‌خواهد پیش بروم و نقشم را خوب بازی کنم. او همان اول کار به من گفت: “بعد از فیلم‌برداری ایده‌ی خوب به من نده. بعد از فیلم‌برداری دیگر نمی‌توانم کار خاصی انجام بدهم. اگر قرار است با هم کار کنیم، همان وقت که ایده‌ای به ذهنت رسید آن را به من می‌گویی. هرچه در ذهنت می‌گذرد به من بگو؛ و من می‌توانم بر اساس عوامل دخیل در فیلم‌برداری تصمیم لازم را بگیرم.” روش ریدلی در خلق صحنه هم جالب است؛ از همان سر جایش فریاد می‌زند: ۱۵۰ اسب، ۵۰۰ کماندار، ۵۰۰ شمشیرزن، ۱۵ قایق و ۹ دوربین روی زمین و یک هلی‌کوپتر؛ و خیلی آرام جلوی صفحه‌ی نمایش می‌نشیند و به‌آرامی هر قاب را نقاشی می‌کند. صادقانه بگویم، من رابطه‌ای بسیار صمیمی با ریدلی دارم. رابطه‌مان را این طور توصیف می‌کنم: من از با او بودن لذت می‌برم.»

ران هاوارد

فیلم‌ها: یک ذهن زیبا (۲۰۰۱) و مرد سیندرلایی (۲۰۰۵)

«ران هاوارد “پولاد آبدیده” است. او درباره تمامی لازمه‌های به نتیجه رساندن یک روز فیلم‌برداری اطلاعات دارد. میزان انعطاف‌پذیری‌اش کاملاً به اندازه‌ است و می‌تواند کار را باکیفیت و باشکوه انجام بدهد؛ و تا صحنه‌ای را به مرحله‌ای نرساند که از نظرش بی‌نقص است، هیچ‌وقت بی‌خیال نمی‌شود. او از این نظر یکی از حریص‌ترین کارگردانانی است که با آن‌ها کار کرده‌ام. اغلب با او شوخی می‌کردم و می‌گفتم: “بی‌خیال رفیق، این برداشت پانزدهم است. به سهم خودت قانع باش.” مایکل مان از عبور تو از یک در، هفده برداشت می‌گیرد اما فرق ران این است که وقتی به صحنه‌های عاطفی می‌رسد، می‌خواهد همین طور به هُل دادن و به جلو فرستادن بازیگر ادامه بدهد. او معمولاً بازیگرانی را دور خودش جمع می‌کند که آماده‌اند بخش‌های پنهان خودشان و شخصیتی که قرار است نقشش را بازی کنند، کشف کنند و چیز تازه‌ای به او نشان بدهند.»

پیتر ویر

فیلم: ارباب و فرمانده: دورترین کرانه‌ی دنیا (۲۰۰۳)

«پیتر سر صحنه قریحه‌ی شاعرانه‌ی دوست‌داشتنی‌ای دارد. ساخت این فیلم هم ماجراجویی بزرگ و جسورانه‌ای بود. به نظرم حتی خود او هم در ابتدا متوجه نبود قدم در چنین ماجراجویی‌ای گذشته‌ است. چند روز از شروع کار گذشته بود که کنار مخزن آب غول‌آسایی ایستاده بودیم و حرف می‌زدیم. او داشت حرکت موجی در باد را نگاه می‌کرد. گفت: “راسل، مشکلی که دارم این است که باد و اقیانوس را در فیلم‌نامه شخصیت در نظر گرفته‌ام و حالا اصلاً هیچ ایده‌ای ندارم که چه‌طور می‌توانم باد و اقیانوس را هدایت کنم.” گفتم: “به‌زودی متوجه می‌شوی. بیا، باید برویم سر کار!” (می‌خندد) درباره پیتر از گوشه‌وکنار شنیده بودم که حین کار سر صحنه موسیقی پخش می‌کند و اگر صدای تو از موسیقی بلندتر باشد، از تو می‌خواهد صحنه را ترک کنی. چون موسیقی برای همه پخش می‌شود و قرار است به همه کمک کند. من منتظر بودم این کار را انجام بدهم ولی این اتفاق نیفتاد. از او دلیلش را پرسیدم و او به من نگاه کرد و گفت: “وای خدای من، خیلی ممنونم! با خودم می‌گفتم مشکلی وجود دارد!” و روز بعد او با دستگاه پخش و موسیقی موتسارت سر صحنه آمد.»

دارن آرونوفسکی

فیلم: نوح (۲۰۱۴)

«کار با دارن به‌خوبی به تو نشان می‌دهد که چرا سینما، مدیوم کارگردان است. سر صحنه او همان نقطه‌ی مرکزی‌ای است که تمامی سؤال‌ها به آن‌جا ارجاع داده می‌شود و همه‌ی تصمیم‌های داخلی هم از آن‌جا می‌آید. وقتی داشتیم آماده‌ی ترک ایسلند می‌شدیم، بن استیلر (برای کارگردانی زندگی پنهان والتر میتی) به آن‌جا آمد و یک شب را با هم گذراندیم و گپ زدیم؛ و او گفت: “خُب، درباره این مکان لازم است چه بدانم؟” گفتم: “باید بدانی چه‌طور می‌شود هوا را تحت کنترل درآورد.” من این تجربه را با دارن آرونوفسکی داشتم که حین فیلم‌برداری یک صحنه، کار را متوقف کرد چون نور خورشید تغییر کرده بوده و به همین خاطر به بالای تپه‌ای رفتیم چون به نظر می‌رسید نور خورشید در آن‌جا بهتر باشد ولی شش دقیقه بعد دوباره خورشید به همان جای قبلی ما رسیده بود. نصف روز کارمان همین بود. فیلم ساختن انرژی بسیاری می‌طلبد و وقتی از دنیای سینمای مستقل جدا می‌شوی و قدم در فیلم‌سازی استودیویی می‌گذاری باید متوجه این نکته باشی. ماهیت کار تغییر نمی‌کند. بودجه بالاتر می‌رود اما جنس کار همان است. دارن این نکته را می‌داند.»