معلمان شریف ایرانی، روز یکشنبه دهم اسفند 1393 خورشیدی، در اعتراض به دولت یازدهم، که برای بودجه سال آینده کشور، در صد بسیار کمی از ازدیاد حقوق برای معلمان را در نظر گرفته است؛ در تهران و در چند استان دیگر کشور از جمله استان های خوزستان، کردستان، هرمزگان، لرستان، خراسان رضوی، فارس و قزوین، به تجمعی در حال سکوت قیام نموده اند. آنها که آموزگاران و دبیران و کادر دفتری مدارس کشور در مقاطع مختلف تحصیلی می باشند؛ با استدلال به تبعیضی که دولت برای اختصاص بودجه سال آینده، میان کارکنان دولت و نظامیان اعمال نموده اعتراض دارند. که صدالبته حق هم با ایشان است!
در اوایل سال جاری خورشیدی، که حسن روحانی لایحه بودجه سال آتی را به مجلس شورای اسلامی تقدیم نمود؛ بعد از انتشار ریز مفاد تغییرات بودجه سال بعد نسبت به سال جاری، چنان تبعیض آمیز بود؛ که گوئی این عمل(بها ندادن به اهمیت حضور فرهنگیان در کشور، و اختصاص دادن کمترین بخش بودجه دولتی به صنف فرهنگیان، جهت ازدیاد حقوق ماهیانه ایشان) به گونه عمدی به انجام رسیده است. و قصد تنظیم کنندگان این برنامه اقتصادی برای سال مالی آینده در کشور، کم اهمیت جلوه دادن زحمات این قشر زحمتکش ایران است!
در حالی که بودجه سال آینده برای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، حدود تا 50% دارای رشد می باشد؛ اختصاص دادن چهارده درصد اضافه شدن بودجه سالیانه به حقوق فرهنگیان، چنان به نظر رساند، که یک تابلوی نقاشی گرانبها را، در کنار یک تکه فلز بی مقدار، که هیچ اثر هنری هم بر روی آن نیست قرار بدهند؛ و این دو را با یکدیگر مقایسه نمایند. حال آنکه، در بخش میزان اهمیت نقش معلمان در جامعه، مرتبه و اثر وجودی ایشان و کاری که انجام می دهند؛ در چنان والائی خاصی قرار دارد، که هرگز نمی توان ایشان را، با گروهی که از داخل قهوه خانه ها و سر چهارراه های چاله میدان و امثال آن، از درون لات خانه های کمیته های اسلامی که در اوان این تیره روزی ملت ایران تشکیل شده بودند. در کنار همدیگر جمع شدند؛ و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را تشکیل دادند. مقایسه نمود و میان ایشان به یک مخرج مشترک قابل توجه دست یافت!
اگر این زحمت کشان میهن مان نباشند؛ اگر مساعی بی دریغ و صمیمانه معلمان میهن مان، نسبت به دانش آموزان ایران نباشد؛ کدام دانش آموزی می تواند، در المپیادهای علمی بین المللی، به مدارجی عالی که تا کنون رسیده اند دست بیابد؟ اکنون که در این برهه زمانی، معلمان ایران به چنین اعتراضی برخاسته اند؛ بر عهده جامعه دانش آموزان ایرانی است، که آنها نیز دلاورانه، به جمع معلمان خویش بپیوندند؛ و با اعلام حضورشان در این تظاهرات سکوت آسا، از این قشر زحمتکش، از معلمان بی ریای مدارس شان پشتیبانی کنند؛ و شرایط حمایت از ایشان، و همراهی با این سمبول های مقاومت را، به سران حکومت آخوندی نشان بدهند. که تا همه به ویژه مسؤلان رژیم آخوندی بدانند؛ که معلمان ایرانی تنها و بی یاور نیستند!
حدود سی و اندی سال پیش، یکی از اساتیدی که دو درس ” برنامه ریزی آموزش و پرورش ” و ” جامعه شناسی ” را برای ما تدریس می نمود. پیشنهاد جالبی به ما داد. او مایل بود که دانشجویان کلاس وی، یکی از تلخ ترین خاطرات زندگی خودشان را برای بقیه کنفرانس بدهند. یکی از همکلاسی های ما، که مردی جوان و علاقمند به حرفه معلمی به نظر می آمد؛ هنگام بیان نمودن تلخ ترین تجربه زندگی خویش برای استاد و همکلاسی ها، به نکته ای اشاره کرد، که هنوز به یاد آوردن آن مرا غمگین می سازد!
دوست مان که دبیر یکی از مدارس راهنمائی و تحصیلی در یکی از مناطق جنوبی شهر تهران بود؛ ماجرای محزون کننده خودش را چنین تعریف می نمود: ” هرگز نتوانسته ام، میان درآمد و مخارج زندگی ام تعادلی منطقی ایجاد نمایم. از شروع به این کار تا کنون، ناچارم که وقت آزاد خودم را، به کار دیگری که درآمدی برای من داشته باشد بگذرانم. از اینرو، وقتی از مدرسه به خانه باز می گردم؛ یکی دو ساعتی را با خانواده ام هستم؛ سپس یکی دو ساعت هم استراحت کوتاهی می کنم؛ و بعد در انتهای شب، برای حاضر شدن در کار دوم خودم از خانه خارج می شوم. “!
ابتدا تصور کردم که شبها در یک بیمارستان یا درمانگاهی کار می کند. ولی توضیحات بعدی وی مرا از اشتباه خارج ساخت. او ادامه داد و گفت: ” شبها از ساعت یازده تا شش بامداد، در کارخانه ای که در حومه تهران است کار می کنم. شغل من در آنجا نگهبانی از کارخانه در نیمه شب است. شغل سخت و طاقتفرسائی، که همه انرژی مرا به خودش اختصاص می دهد؛ و برای فعالیت های دیگرم، ناگزیرم که تحت فشار باشم؛ تا بتوانم مسؤلیت هایم را به خوبی انجام بدهم. ” !
از آنجائی که حقوق همین شغل بسیار سخت شبانه هم، کمک چندانی به من نمی کند؛ گاهی اوقات در بین راه که به خانه می روم، تا خودم را برای حضور در مدرسه آماده کنم؛ مسافرانی را که در انتظار تاکسی ایستاده اند؛ و مسیرشان به راه من هم می خورد؛ را سوار می کنم، تا از این طریق نیز درآمدی داشته باشم. که تا بتوانم کمی از خواسته های همسر و فرزندانم را برای ایشان تأمین نمایم. ” !
” یک روز که پس از بی خوابی شبانه در کارخانه مورد نظر، سوار اتومبیلم شدم که برای تعویض لباسم به خانه ام بروم؛ در میانه راه، صدای مسافری به گوشم خورد که می گفت: ” مستقیم …. ” ، ترمز کردم که او را هم به مقصدی که داشت برسانم. وقتی که به آرامی گفت، آقا ممنونم همینجا پیاده می شوم؛ بعد ادامه داد: ” چقدر شد؟ ” ، ضمن گفتن < پنج تومان >، رویم را به طرف عقب برگرداندم که کرایه اش را از او بگیرم؛ دیدن چهره یکی از دانش آموزان کلاسم، که همان مسافر اتومبیل من بود؛ مانند یک ” شوک الکتریکی ” وجودم را لرزاند. و شرمی که در آن لحظه بر من غلبه نمود؛ همه رخساره ام را از عرق شرم خیس کرد!
دانشجوی همکلاسی ما، این خاطره را، تلخ ترین یادمانده های خودش می دانست. در اوائل این حکومت ننگین، یک کارمند صفرکیلومتر حزب اللهی، با عنوان ” امور تربیتی ” در میان کادر مدارس کشور حضور داشت(بیشتر برای جاسوسی نمودن میان همکاران، و گزارش کارها و سخنان آنها به حراست وزارتخانه). اما اکنون، تعداد این کارمندان(جاسوسان)، به سه تن رسیده است. یک معلم امور تربیتی، یک پیشنماز و یک مبلغ مذهبی در مدارس کشور در میان کادر اصلی هر واحد آموزشی می باشند. حقوق ماهیانه هر یک از این سه تن، به اندازه معاون رئیس مدرسه است. حال آنکه معلمان دیگر، با اینکه در شرایط شغلی سخت تری نسبت به این سه نفر می باشند؛ ولی حقوق ماهیانه ایشان، با مدیران و معاون های ایشان قابل مقایسه نیست. چه رسد با حقوق کارمندانی مانند امور تربیتی، پیشنماز و مبلغ مذهبی، که غیر از حقوق ماهیانه خودشان، از دهها منبع دیگر هم کسب درآمد می کنند!
” تو اگر برخیزی، من اگر برخیزم، همه بر می خیزند
تو اگر بنشینی، من اگر بنشینم، چه کسی برخیزد؟!
محترم مومنی