داریوش همایون: مقاله رشیدی مطلق به دستور شاه نوشته شد

0
874

 ۱۹ بهمن ۱۳۵۶، دو روز پس از انتشار مقاله «ایران و استعمار سرخ و سیاه» در روزنامه اطلاعات، مردم قم به تحریک آخوندها قیام کردند. مقاله‌ای به امضای مستعار «احمد رشیدی مطلق» که در ۴۰ سال گذشته، چندین نفر به عنوان نویسنده آن معرفی شده‌اند.

هوشنگ نهاوندی، وزیر علوم کابینۀ شریف‌امامی و نویسنده کتاب «محمدرضا پهلوی، آخرین شاهنشاه» مدعی است امیرعباس هویدا، وزیر وقت دربار ایده نوشته شدن مقاله را مطرح کرده است.

اردشیر زاهدی هم با استناد به نقش مهم هویدا، انگیزه اصلی از تهیه مقاله را رقابت سیاسی او با جمشید آموزگار، نخست‌وزیر وقت می‌داند.

احمدعلی مسعود انصاری از نزدیکان پیشین دربار نیز در خاطراتش بر میدانداری هویدا و دفتر مطبوعاتی‌اش در تهیه این مقاله تصریح و تاکید دارد.

اما داریوش همایون، وزیر اطلاعات و جهانگردی دولت آموزگار، بعد از گذشت چندین سال و پس از درگذشت نویسنده اصلی مقاله، هویت او را فاش کرد: علی شعبانی. او در گفت‌وگویی با حسین دهباشی در مجموعه تاریخ شفاهی ایران در عصر پهلوی که در کتاب «آیندگان و روندگان» منتشر شده، تاکید کرده که تهیه مقاله به دستور شاه بوده و قرار شد یک روزنامه‌نگار قدیمی‌ آن را بنویسد؛ علی شعبانی که آن زمان رئیس انجمن مرغداران بود.

3

***

حالا اینجا من دوباره برمی‌گردم به همان بحث مهم در دوره وزارت شما و آن ماجرای مقاله احمد رشیدی مطلق و به دنبال آن ماجرای نوزده دی قم. اگر ممکن است به تفصیل راجع به این مقاله توضیح بفرمایید؛ با اینکه جاهای مختلف فرمودید، مطالب مختلفی منتشر شده و گمانه‌زنی‌های مختلف در مورد اینکه چه کسی این مقاله را نوشته، از شخص شاه گرفته تا حضرتعالی تا آقای هویدا تا آقای [فرهاد] نیکوخواه تا آقای [علی] شعبانی، افراد مختلفی اسم برده شده. اگر ممکن است یک بار به تفصیل راجع به این ماجرا توضیح بفرمایید؟

در اوایل زمستان ۱۳۵۶، مصطفی خمینی درگذشت و فورا شایعه شد که ساواک او را کشته است و در قم مجالسی گرفتند و یکی دو تا از این آیت‌الله‌ها که بعدا مغضوب هم شدند در حکومت اسلامی، مثل روحانی، این‌ها بالای منبر حتی تا آنجا رفتند که گفتند که شاه منعزل است.

سید صادق روحانی؟

اسم کوچکش را یادم رفته بود، بله. گفت شاه اصلا معزول است، منعزل به قول خودش که خیلی عربی است. خمینی هم یک اعلامیه داد و حمله خیلی شدید به شاه کرد و شاه هم چنان که گفتم بسیار حساس بود نسبت به انتقادها و حملاتی که به او شد. اگر در آبیجان و مثلا ساحل عاج هم یک روزنامه‌ای چیزی می‌نوشت، باید یک جوابی روزنامه مثلا آیندگان به او می‌داد که از ساواک تهیه می‌کردند یا از وزارت اطلاعات تهیه می‌کردند، می‌فرستادند ما چاپ می‌کردیم؛ یک چنین فضایی بود. وقتی این انتقاد مستقیم به او شد، او خیلی خشمگین شد، به هویدا و نصیری گفت که به او [خمینی] حمله بکنید. [شاه] به مبارزات خمینی به صورت‌های مستقیم و غیرمستقیم پاسخ می‌داد؛ حتی خودش یک مصاحبه‌ای شاید دو سال قبل از انقلاب، حالا من یادم نیست یا دو سال قبل از آن مقاله که در اطلاعات چاپ شد، کرد و خیلی از مطالبی که در آن مقاله آمده خود شاه گفت که این شخص اصلا ایرانی نیست و اینکه مخالف است با پیشرفت و آزادی و اینکه با انگلیس‌ها ارتباط داشته، این‌ها را همه را خود شاه در آن مصاحبه گفت. هویدا یک دفتر مطبوعاتی داشت که از نخست‌وزیری برده بود به وزارت دربار و فرهاد نیکوخواه هم رئیس آن دفتر مطبوعاتی بود، کارهای مطبوعاتی هویدا را می‌کرد. [در وزارت دربار یک دفتری بود که قبلا در نخست‌وزیری بود، یکی از روزنامه‌نگاران قدیمی هم که قبلا معاون وزارت اطلاعات بود، او هم رئیس آن دفتر بود. یک عده روزنامه‌نگار هم با او تماس و ارتباط داشتند.] وقتی این دستور را به او داد که یک کسی را پیدا کنید و این مطلب را تهیه بکنید که شاه گفته است، او هم تلفن کرد یک روزنامه‌نویس قدیمی‌ای بود که آن وقت البته کار مرغداری می‌کرد و رئیس انجمن مرغداران بود: علی شعبانی چون او درگذشته است من دیگر برای اولین بار اسم او را آوردم این اواخر. نقش فرهاد نیکوخواه همین بود که آن شخص را تلفن کرد [و آورد] چون خود نیکوخواه اصلا مردی نیست و طبیعتش طوری نیست که وارد این کارها بشود، اصلا دوست ندارد این جور اقداماتی [بکند.] خیلی مرد ملایم به همراه مسالمت‌جوی اهل آشتی دادن [است] و اصلا وارد این کارها نمی‌شود ولی خب دستوری بود و باید یک نفر را پیدا می‌کردند و او هم پیدا کرد. علی شعبانی نوشت.

علی شعبانی یک متن خیلی آبکی‌ای [نوشت]، البته خب مقاله‌ای که چاپ شد بسیار مقاله آبکی‌ای است ولی خب آن آبکی‌تر هم بوده گویا. می نویسد و می‌فرستند پیش شاه و شاه عصبانی می‌شود که این حرف‌ها چیست و تندترش بکنید. برمی‌گردد و می‌دهند به شعبانی و یک خورده تندترش می‌کنند. بعد پیش از اینکه به شاه بدهند چون این را آقای مهدی قاسمی در مجله «علم و جامعه» واشنگتن چند سال پیش نوشته است من نقل می‌کنم. او را هم دعوت می‌کنند و می‌گوید که من رفتم و شب دیروقتی بود در دفتر هویدا، نیکوخواه بود و شعبانی و هویدا و متنی را به من نشان دادند و گفتند که سابقه‌اش این است، چطور است؟ خب من هم نگاه کردم، من هم خوشم نیامد از آن. او [قاسمی] هم اصلا اهل این صحبت‌ها نبود. او که اصلا یک کلمه تا آن وقت از این چیزها ننوشته بود و بعد هم ننوشت. گفت برای اینکه رفع تکلیف بکنم – نوشته است [خودش] – گفتم خیلی خوب هست و آن را دادم به هویدا. هویدا رفت پای تلفن خواند برای شاه و آوردند و گفتند بسیار خب. فردا تلفن کرد هویدا به من در دفتر، فردای آن جلسه که من نمی‌دانستم.

شما تا قبل از اینکه هویدا به شما تلفن کند از موضوع خبر نداشتید؟

نه اصلا. نخیر، اصلا، هیچ. من فقط شنیده بودم که [امام] خمینی حمله کرده است و در مسجد ارک یک مجلسی گرفته‌اند و باز هم حمله و انتقاد شدید و بعد هم انتشار یک مطلبی که ساواک [مصطفی خمینی را ] کشته و به دستور شاه کشتند و از این صحبت‌ها. فردایش تلفن می‌شود به دفتر من. هویدا گفت که مطلبی هست فرمودند که هرچه زودتر در یکی از روزنامه‌ها چاپ بشود. [قبل از اینکه من در وزارت اطلاعات شروع به کار کنم، از نخست‌وزیری مستقیما مقالات را می‌فرستادند برای روزنامه‌ها. من که آمدم به وزارت اطلاعات دیدم که از دربار مستقیما مقاله برای روزنامه‌ها می‌فرستند، گفتم به وزیر دربار که این صحیح نیست و یک هماهنگی و تمرکزی باید وجود داشته باشد. قرار شد مطالبی را که می‌خواهند بفرستند از طریق وزارت اطلاعات چاپ بشود که این [مقاله] را هم فرستادند. من آن روز در کنگره حزب رستاخیز، فردایش یا همان روز، خلاصه شرکت داشتم و رئیس کمیسیون اساسنامه بودم. قرار بود اساسنامه حزب را تغییر بدهیم و دوباره آموزگار بتواند دبیرکل بشود و خیلی گرفتار [بودم]. آنجا ایستاده بودم داشتم با یکی دو تا صحبت می‌کردم که علی غفاری، رئیس دفتر هویدا، آن هم اسمش علی بود، آمد و یک پاکت سفیدرنگ بزرگی را به من داد و رویش هم همان وقت نگاه نکردم، یک برچسب گرد با آرم شاهنشاهی بود. داد به من و گفت همانی است که آقای وزیر دربار گفتند. من دیدم که با حواس‌پرتی که دارم و گرفتاری‌های کنگره این [پاکت] را جا خواهم گذاشت و خیلی بد خواهد شد. این است که نگاه کردم، اتفاقا علی باستانی خبرنگار اطلاعات که دوست خیلی صمیمی من هم هست آنجا بود، دادم به او گفتم این را [بگیر]. بعد نگاه کردم دیدم این برچسب روی پاکت است، آن برچسب را کندم و یعنی مقاله را درآوردم، پاکت را برداشتم و خود مقاله را دادم به او. [خمینی]

این کاملا اتفاقی بود که برای اطلاعات افتاد؟

بله دیگر، او آنجا بود.

اگر مثلا سردبیر آنجا بود؟

هر کسی آنجا بود چون من باید بلافاصله می‌رفتم سر کمیسیون اساسنامه و حتما هم یک جایی جا می‌گذاشتم چون حواسم پرت بود دیگر. گرفتاری‌های زیاد [پیش آمد]. چون این‌ها را باستانی گفته است و این‌ها دیگر اشکال ندارد آوردن اسم او. هیچ، رفت تمام شد دیگر، من [هم] رفتم. فردایش اتفاقا یک کمیسیونی داشتم، شهیدی در اطلاعات سردبیر کل بود؛ احمد شهیدی. تلفن کرد که آقا می‌دانی چه شده؟ این چه کاریست؟ [گفتم] چه شده؟ گفت آقا این مقاله حمله به [امام] خمینی است و خیلی بد است و این‌ها. گفتم من نمی‌دانم، نخواندمش ولی چه کارش کنیم، گفتند چاپ بشود. گفت آخر چرا ما؟ گفتم چیست مگر؟ گفت حمله کردند، اگر ما این را چاپ کنیم می‌ریزند دفتر و دستک ما را در قم آتش می‌زنند. گفتم خب بالاخره باید یک کسی این را چاپ کند. حالا دادیمش به شماها، شماها هم از همه روزنامه‌ها بیشتر برخوردار شدید [با خنده]. واقعا هم اطلاعات قوی بود. گفتیم به هر حال چه کار کنیم؟ باید چاپش کنیم. من تهیه‌اش نکرده‌ام که. عصبانی شد. ناراحت شد ولی واقعا هیچ کاریش نمی‌شد کرد. یک روزنامه باید چاپ می‌کرد.

یعنی شما هم کاری نمی‌توانستید بکنید؟

نه دیگر. مگر اینکه حالا، بفرستمش من بدهم به کیهان، آیندگان به یکی.

برای چاپ نشدنش کاری نمی‌توانستید بکنید؟

نه دیگر دستور شاه بود. نه، نه. آن موقع از این شوخی‌ها نمی‌شد کرد. با نصیری می‌شد درافتاد ولی با شاه نمی‌شد درافتاد. یک ساعتی بعد آموزگار تلفن کرد که چیست موضوع؟ گفتم موضوع این است. گفتم فرهاد مسعودی به من تلفن کرده که یک چنین چیزی هست و گفتم موضوعی نیست و دستور دادند که این چاپ بشود اعلیحضرت. گفت اگر این‌طور است که حتما باید چاپ بشود و خبر داد به اطلاعات، به فرهاد مسعودی که این باید چاپ بشود. فردایش یک گوشه اطلاعات چاپ شد. من گمان کنم همان موقع شاید دویست نفر یا سیصد نفر هم بیشتر نخواندند این را ولی در قم شورشی شد و همان‌طور که شهیدی پیش‌بینی کرده بود ریختند دفتر اطلاعات را شکستند و یک چند نفری هم کشته شدند که شریعتمداری هم گفت که آقا به جای تیراندازی خب [از] لوله آب‌پاش [استفاده می‌کردید.]

یکی از اتفاقات نوزده دی قم است؟

بله منتها این عادت شده بود. از بس که قم هر سال پانزده خرداد تظاهرات می‌شد. همان سال شده بود و چند تا طلبه را هم از بام انداخته بودند، نیروهای انتظامی [آن‌ها را] کشته بودند و این‌ها. دیگر [مردم] اصلا عصبانی بودند. نیروهای انتظامی هم خشمگین بودند از مردم، یعنی از طلاب و خشونت نشان دادند. حالا هر سال همین اتفاقات می‌افتاد، هر سال آنجا تظاهرات بود، طلاب فیضیه، برای پانزده خرداد. هر سال هم با تلفات و کتک‌کاری و این‌ها تمام می‌شد. چیز خارق‌العاده‌ای اتفاق نیفتاد. از آن به بعد خب چهلمین روزها شروع شد. چهلم قم که همین اتفاق که اصلا صحنه رویداد بود، با کمال آرامش برگزار شد و هیچ اتفاقی نیفتاده بود. در یک مسجدی مراسمی گرفتند و آیت‌الله‌ها رفتند و فرماندار کل تهران که آقای علی [دَ…]. خیلی مرد کارآمد و معقولی [بود]. بسیار خوب اداره کرد. در تبریز قرار بود که بروند در مسجد بازار. جمعیت رفتند آنجا، مسجد را قفل کرده بودند، حالا من نمی‌دانم چه کسی [این کار را] کرده بود. خب مردم خشمگین، ریختند دیگر و یک عده‌ای هم بسیج شده بودند و خراب کردند. استاندار هم در باغ فلان مشغول… [جمله را ناتمام می‌گذارد] حالا، هرچه ولی به هر حال کارهای… [با خنده] کارهای استانداری نمی‌کرد ولی پشتش گرم بود و خویشاوند نخست‌وزیر بود.

کی بود استاندار قم؟

سرلشکر آزموده. همانی که در دادگاه…

سرلشکر اسکندر آزموده؟

همان. بله اسکندر آزموده، دادگاه مصدق و…

چند سال پیش فوت شد در لندن.

بله. آدم بسیار پایینی بود دیگر بیچاره. در همان دادگاه نشان داد.

ببخشید پس حسین آزموده بود. برادرش اسکندر بود.

حسین آزموده. اسم‌های کوچک را من [یادم رفته است] بله حسین بود مثل اینکه.

اسکندر، برادرش، کارهای اداری و این‌ها انجام می‌داد.

بله. استاندار بود آنجا. آخرین کارش بود. این دیگر بالا گرفت آنجا. هم تعداد کشتگان بیشتر شد تا مثلا سطح شهر پخش شد این قضیه و خیلی جاها را ویران کردند. از آن به بعد هر چهل روز از این اتفاقات می‌افتاد ولی خود مقاله دیگر فراموش شده بود؛ یعنی از قم به بعد اعتراضی به چاپ مقاله نمی‌شد. اعتراض به کشتگان چهلم قبلی بود یا خشونت در برابر چهلم قبلی بود. مقاله بعد از حکومت ما زنده شد دوباره و الا اصلا، واقعا هم مطلبی نبود. خیلی هم مقاله سست و آبکی‌ای است.

چرا شعبانی برای نوشتن این مقاله انتخاب شد؟

حالا، با نیکوخواه دوست بود. سهم نیکوخواه همان‌طور که عرض کردم، بیش از این نبود. یکی را باید پیدا می‌کرد. حالا شاید احتمالا بیشتر مطالبی که از نخست‌وزیر در آن سال‌ها می‌آمد برای ماها، همین شعبانی نوشته بود، من نمی‌دانم.

یعنی این ارسال مقالات فرمایشی به روزنامه‌ها…

این سابقه داشت. این هم از دربار می‌آمد، هم از نخست‌وزیری می‌آمد، هم از ساواک می‌آمد، هم از وزارت اطلاعات می‌آمد. دیگر هر کی هر کی بود.

هیچ امکان مقاومت در مقابل هیچ کدامشان هم وجود نداشت؟

خب چرا ولی آن مسئول برکنار می‌شد، بعدی آن را چاپ می‌کرد. معنی نداشت مقاومت [کردن]. جلوی چاپ گرفته نمی‌شد. یک اشخاصی بهایی می‌پرداختند که خب فکر می‌کردند لازم نیست. آخر اهمیت هم نداشت. آن‌قدر این قضیه عادی بود، آن‌قدر تکرار می‌شد، آن‌قدر به مسائل کوچک [پرداخته می‌شد]، می‌گویم روزنامه آبیجان [مطلبی می‌نوشت] پاسخ می‌آمد به آن روزنامه که روزنامه تهران چاپ می‌کرد که نه آن آبیجان خبردار می‌شد [با خنده] اصلا نه اثری می‌کرد. کارها نمایشی بود دیگر. فقط برای اینکه ما یک کاری کردیم، ما جواب دادیم، ما نگذاشتیم این قضیه بی‌جواب بماند. حالا چه کسی این جواب را خوانده، چه اثری کرده مطرح است؛ حالا در نتیجه اصلا معنی نداشت جلوگیری، یعنی خودداری. خیلی خب چاپ کنید. فوقش هم این بود که می‌ریختند دفتر اطلاعات را می‌شکستند، خب درستش می‌کردند. بله.

روز هشت اسفند ۱۳۵۶ به مناسبت روز آزادی زنان، شاه در ورزشگاه بزرگ تهران سخنرانی تندی کرد و در آن به رهبران مذهبی حمله برد و آنان را به طور ضمنی به سگان مانند کرد: «مه نشاند نور و سگ عوعو کند.» پس از این سخنرانی بود که دیگر فتنه فرو ننشست. از آن پس رشته‌ها میان شاه و رهبران مذهبی – نه تنها رهبران مذهبی تندرو – پاره شد.

در تظاهرات دیگری که در اردیبهشت ۱۳۵۷ در قم روی داد، نیروهای ویژه که از تهران فرستاده شده بودند، به دنبال چند تن از تظاهرکنندگان به خانه آیت‌الله شریعتمداری ریختند و یک طلبه را کشتند. آیت‌الله شریعتمداری از این رویداد بهره‌برداری تبلیغاتی بزرگی کرد. آثار قتل تا ماه‌ها از اتاق خانه او پاک نشده بود و خبرنگاران را به تماشای آن می‌بردند. تا اواخر تابستان ۱۳۵۷ ناآرامی‌ها در شهرهای گوناگون با الگوی همانند و عموما توسط دسته‌هایی که از این شهر به آن شهر در حرکت بودند و بانک‌ها و سینماها و میخانه‌ها را آتش می‌زدند، ادامه یافت. در اینجا و آنجا تظاهراتی می‌شد ولی هنوز شعارها تند نبود و تظاهرات – حتی در اصفهان که به اعلام حکومت نظامی انجامید – دامنه گسترده‌ای نداشت. شواهدی از دست داشتن فلسطینیان و لیبی و سوریه در ناآرامی‌ها به دست مقامات ایران افتاده بود و گروه‌های چپ‌گرا و سازمان‌های چریکی از نزدیک با تندروان مذهبی همکاری می‌کردند.

در دهه آخر اردیبهشت ساواک سیصد تن از هواداران خمینی را با همه اشکال‌هایی که از نظر افکار عمومی و بین‌المللی بر آن گرفته می‌شد، دستگیر کرد. این اقدام آرامشی نزدیک به یک ماه به کشور داد؛ روز پانزده خرداد؛ سالگرد قیام اول خمینی، بی‌حادثه گذشت. در چهلم تظاهرات قم نیز حادثه‌ای روی نداد اما پس از انتصاب مقدم در خرداد ۱۳۵۷، بازداشت‌شدگان به زودی آزاد شدند و بار دیگر تظاهرات بالا گرفت.