خودمانی یعنی گفته ای، رفتاری، رازی و یا چیزی که در بین یک گروه دوست یا خویشاوند رد و بدل می شود. کسانی که خودشان را در یک گروه می بینند و یا می دانند، خودمانی به شمار می آیند. از نگاه من همه ی کسانی که چیزهای مشترکی با نویسنده ی کتاب ” جامعه شناسی خودمانی” دارند در شمار خودمانی های این نویسنده هستند و کسانی که نوشته هایی از این کتاب را ناروا یا نادرست می دانند، روشن است که جامعه شناسی خودمانی آن ها را در بر نمی گیرد. این خودمانی ها همان خودی هایی هستند که مردم ایران را ناخودی می دانند و هر کس را به جرگه خود راه نمی دهند مگر همرنگ آن ها شود.
جامعه شناسی خودمانی مشق ناشیانه ای از روی کتاب ” جامعه شناسی نخبه کشی” است که نام نویسنده ی اش علی رضا قلی است. نویسنده ی کتاب جامعه شناسی خودمانی که خود را حسن نراقی می نامد به گفته ی خودش پنجاه و چند سالی از سر گذرانده است که این سی و چند سال آخر را هم باید به گونه ای به چشم دیده و هم به گوش شنیده باشد و بداند که چه بسیاری از جوانان و اندیشمندان میهن ما، برای تغییر همین عیب هایی که در این کتاب آمده است، جان خود را از دست داده اند. ما دو چیز را نمی توانیم انکار کنیم. نخست کشتاری که این حکومت ضد ایرانی از عاشقان راستین ایران کرده است. دوم کوشش این عاشقان تا پای جان و نهادن جان شیرین بر سر سودای این عاشقی.
نویسنده در جایی به بهانه ی « چاپ جدید» نوشته است: ” در این بازار کساد « کتاب و کتاب نخوانی»، کتابی به این نازکی. . .” ؛ نمی گوید این کسادی از کجا سرچشمه می گیرد. نمی بیند و یا نمی داند که سال های درازی است که در میهن ما کتاب نوشتن و کتاب خواندن جرم بزرگی است و اعدام دارد. در چنین جامعه ای نخبه کش اگر کتابی مانند “جامعه شناسی نخبه کشی” و یا کتاب “جامعه شناسی خودمانی” و یا هر کتابی از این دست، با رونق روبرو شود باید یک جای کار ایراد داشته باشد. از روزی که من یاد گرفتم کتاب بخوانم ، بسیاری از کتاب ها را با ترس و در نهان از دوستانم و آموزگارانم و حتا پدر و مادرم، خوانده ام. تازه هنگامی که آگاه شدم، به گمراه کننده بودن آن ها پی بردم. حکومت همیشه به مصلحت خود کتاب ها را پخش می کرده و ترویج می داده و یا ممنوع می ساخته است. کسانی مانند سعیدی سیرجانی را که در جامعه ی ما هم درد را می دیده اند و هم درمان را، ولی فقیه به زندان و زنجیر کشید و کشت. هدف قتل های زنجیره ای همین نویسندگان و اندیشمندان ما بوده که یا کشته شدند و یا از راه کوه و بیابان فراری، آواره و بی وطن شدند.
این که ما کوتوله ها، کوتوله مانده ایم ونمی دانیم چرا؟ و همیشه کوتوله می مانیم برای آن است که ما چشم درست دیدن و گوش درست شنیدن نداریم. فردوسی و حافظ و مولانا را هم نه خوب می خوانیم و نه خوب می فهمیم. به ما یاد داده اند که فردوسی شاعری حماسی است، نه اندیشمند و برنامه ریز فرهنگ ایرانی در درازای هزار سال و به دور از سالوس و نیرنگ های دینی. به ما گفته اند، مولانا عارف است، نه متفکری بزرگ. به گوش مان خوانده اند که حافظ لسان الغیب است، نه اندیشمندی واقع بین و مخالف ریا و تزویر فقیه و زاهد که پیش از همه ی فیلسوفان اروپایی آسمان را معزول کرده است. چگونگی ها را هرگز نمی گذارند به عمق شان پی ببرویم. دیوان حافظی که هوشنگ ابتهاج با پژوهش و ژرف اندیشی و خون دل به چاپ رسانده است نایاب است و اجازه نمی دهند ما و شما به آن دسترسی پیدا کنیم. ما را در همین آب و خاک از کودکی یا نگذاشته اند درس بخوانیم و یا اگر خوانده ایم همان هایی را خوانده ایم که حاکمان می خواسته اند و پس از گرفتن عنوان های راستین و یا دروغین و اشغال شغلی به جا یا نابجا، هر گاه که بر خلاف میل حاکمان رفتار کردیم یا دستگیر و زندانی و یا بی نام و نشان سر به نیست شدیم. این که من زنده ام و از خانه و کاشانه ام گریخته ام خوشحال نیستم و شب و روز نیز در پی یافتن علت های این عقب ماندگی ها و آوارگی ها هستم. شما در سی و چند سال گذشته به چشم خود دیده اید که چگونه مردم کشور ما را با زور زندان و سرنیزه در راستای آن ویژگی های ناپسند و در جهت فساد و نابودی، سوق داده اند. کشور ما نیازمند فرزندان خردمند و از جان گذشته است نه پیرزن ها و پیرمردهای غرغرو و هتاک. چرا نمک به این زخم هایی که دشمن با سرنیزه شکافته است، می پاشید؟ چه زیبا گفته آن نومیدی که نام مستعارش؛ امید بود:« نه جای طعنه و سردی ست. گرش نتوان گرفتن دست، بیداد است این تیپای بیغاره. »
نویسنده می فرماید: ” اگر صدبار حکومتت را از بیخ و بن عوض کنی، اگر تمام دشمنان فرضی و حقیقیِ خارجی ات را از روی زمین محو کنی، . . . تا ریشه ی مشکل را در خودمان خشک نکنیم . . .” پس می فرمایید، حکومت و دشمنان داخلی و خارجی را رها کنیم و به خودمان وربرویم؟ می پرسم آن بیچاره ای که برای بر طرف کردن مشکلات روزانه ی زندگی اش ناچار می شود کلیه ی خود، یا دختر خود و یا تن خود را بفروشد، چگونه باید نسخه های نویسنده این کتاب ” آقای حسن نراقی” را بپیچد؟ وقتی میلیون ها نفر در زیر خط فقر زندگی می کنند و امکان آموزش ندارند و تازه آن هایی که دارند درس دعانویسی و جن گیری به آن ها می آموزند، چگونه می خواهید که آن ها قلم به دست گیرند و آسمان وریسمان را به هم ببافند؟
نویسنده با فیلسوف مآبی می نویسد: ” صادقانه با خود بیندیشیم که ما چگونه ما شدیم؟ ” راه دوری لازم نیست بروی و زحمت زیر و رو کردن و جستجو در هزاران خروار کتاب را به شیوه ی فیلسوفان و محققان بر خود هموار کنی. همین روزگاری را که در زیر اختناق و قتل و غارت جمهوری اسلامی گذرانده ای بازبینی کن و ببین چه بر هم میهنانت گذشته است؟ چند هزار آدم میهن دوست و فرهیخته را به جرم داشتن قوه ی تشخیص و آزادگی کشته اند و چند ده هزار جوان عاشق را به جبهه بردند و سر به نیست کردند و یا در زندان ها کشتند؟
او می نویسد: “. . . تا اول بدانیم چگونه هستیم، بعد بر گردیم ببینیم چرا این شدیم؟ و در مرحله ی سوم با تصمیم قاطع و آگاهانه به تدریج به دنبال اصلاحش برویم. . .”
ما هر کدام ویژگی های خودمان را داریم. همه یک جور نیستیم. من دوستانی داشته ام که جان خود را برای همین هم میهنانی که مورد پسند نویسنده نیستند، بزرگوارانه فدا کرده اند و هیچکدام از ویژگی های برشمرده در این کتاب، نزد آنان یافت نمی شد و مردم را هم مانند نویسنده ی این کتاب یک جا در یک پاتیل نمی ریختند. باید نخست به گونه ای همه جانبه بررسی کنیم که از کجا؟ و از کی؟ و چگونه؟ آن ویژگی هایی که نویسنده برشمرده است نزد برخی از هم میهنان ما پیدا شده است. هنگامی که سرچشمه ی این بدی ها را پیدا کردیم و از بین بردیم، پس از آن می توانیم: “. . . با تصمیم قاطع و آگاهانه به تدریج به دنبال اصلاحش برویم. . .”. همه به یاد دارند که این ویژگی هایی که این نویسنده به همه ی مردم شریف و پاک ما نسبت می دهد پیش از برقراری جمهوری اسلامی به این گستردگی و ژرفا و به این بی پروایی نبوده است. مثلن دزدی ها، دروغ هایی که ولی فقیه و یا کسانی مانند احمدی نژاد و هم پالگی هایشان مرتکب شده اند هرگز از هیچ نامردی در تاریخ ایران سر نزده است. کسانی که از این رهبران پیروی می کنند همان هایی هستند که نویسنده کوشیده است ویژگی های آن ها را به همه ی مردمان پاک و مهربان ما نسبت دهد.
فقری که در سی سال گذشته این حکومت اسلامی با کمک مهندس بازرگان ها و کسانی مانند نویسنده ی این کتاب بر مردم ما آوار کرده اند ـ چون خودش را دست اندر کار پروژه های دولتی قلمداد کرده است ـ در تاریخ میهن ما، مانند نداشته است. وقتی هزاران ایرانی را در زندان ها یا در جبهه ها می کشند و یا در خانه ها زندانی و یا خفه می کنند و بدون خواست و رأی مردم، به کسانی مانند احمدی نژاد، لاجوردی، لاریجانی و حسن روحانی میدان و امکانات گسترده می دهند و این ها با نهایت بیرحمی رادمردان و مردم پرستان را به سیخ و صلابه می کِشند و از بین می برند، آیا آدم درستی هم باقی می ماند؟ گیرم که شما خودت را اصلاح کردی، قرار نیست که در پستوی خانه ات بمانی. اگر شما که مصلح هستی بخواهی کوچک ترین گامی در راه اصلاح جامعه و دیگران برداری مانند آن هایی که هر روز در زندان ها نیست و نابود می شوند، کشته خواهی شد و یا با ماشین تصادف می کنی و در کنار امام خمینی، که ” قبرستان ها را آباد کرد”، به زیر هزاران خروار خاک خواهی رفت.
من سال ها پیش از شما با خود اندیشیده ام که چگونه ما، من شده ام. در دوران زندگی خودم، زندگی پدرم و پدر بزرگم هرگز در میهنم انتخابات آزاد صورت نگرفته است و هرگز رییس دولت و وزیرانش با انتخاب آزاد هم میهنانم به قدرت نرسیده اند. همه ی دولت ها ( به جز دولت قانونی دکتر محمد مصدق) بر سرنیزه و زور تکیه داشته اند. برنامه های درسی را مشتی مزدور و وطن فروش برای ما ریخته اند. لابد شما که کتاب نوشته ای و خاضعانه هم نوشتی که : ” در این بررسی وظیفه ی خود دانستم که در مقابل هموطنانم خاضعانه قرارگیرم در مقام باز گو کننده ی درسی که از خودشان به تدریج طی سال های نه چندان کوتاه عمرم به ارائه ی تجربه ها و دیدگاه هایم به پردازم.” چیزی از تجربه ی خودت در زمینه ی سانسور و اطلاع رسانی حکومت نوشتی؟ جناب نویسنده می داند که هیچ خبر و حتا دانش علمی را بدون فیلترسانسوردر این آب و خاک به کسی نمی دهند؟ آیا از امواج سنگینی که راه اطلاع رسانی ماهواره ای را سد می کند و میلیون ها هم میهن ما را در معرض سرطان و سقط جنین و بیماری های گوناگون قرار می دهد نوشته است؟ اصلن هیچ از خود پرسیده که آنچه آموخته از چه راهی آموخته و چرا آموخته؟ یا چرا “کتابی به این نازکی” به چاپ رسیده و منتشر شده و باز هم چاپ شده اما نوشته های فرهیختگان بسیاری مانند دکتر جلیل دوست خواه و دکتر علی حصوری و . . . سال هاست که در انتظار سانسور و سلاخی خداوندان نادانی در چاه جمکران گیر کرده است؟
این که اعتراف کرده است که : ” من هم مثل شما! لا اقل نمی دانم از کجا شروع باید کرد.”
این خودش خیلی خوب است. شاید بهتر است که نخست بدانیم که این نادانی از کجا آغاز شده است. فردوسی در شاهنامه ی خود، چند هزار سال بیداری فرهنگی ایرانیان را پایه گذاری کرده است. اندیشمندی که یکی از فرآورده هایش خواجه حافظ شیرازی است. اما افسوس که نخوانده ایم و اگر خوانده ایم درنیافته ایم. کتابی که با “به نام خداوند جان و خرد” آغاز می شود را حماسی دانستیم. چرا؟ زیرا شاید برای آن که شرق شناسان آن را حماسی دانسته اند و آن را برتر یا کم بهاتر از ایلیاد دانسته اند. حتا ندانستیم که چرا او گفته است : “توانا بود هر که دانا بود” و یعنی چه؟
از زمانی که کمپانی هند شرقی در همسایگی کشور ما قرار گرفت و انگلیس ها با توپ های آتشینی که به سربازان امام زمان دادند و بندر گمرون را از دست پرتقالی ها در آوردند و دخالت های فراوان در زندگی سیاسی و اجتماعی ایرانیان کردند، در تشویق ایران به جنگ با کشور اسلامی عثمانی کوشیدند و آنتونی شرلی را به عنوان سفیر دربار صفویه به کشور های اروپایی فرستادند، من و شما از این گونه مایی شدیم که شما هستید. این داستان دعانویس شدن آدم هایی مانند فردوسی و بیرونی و رازی، به کمک مأموران و جاسوسان خارجی و گماشتگانشان؛ از شاه و شیخ، همچنان ادامه داشته است تا به امروز.
ای بابا! شما کجای کارید؟ « دشمنان بگذشته از سرحد و از بارو. . . !»
منوچهر تقوی بیات
استکهلم ـ بیستم آبان ماه ۱۳۹۲ خورشیدی برابر با یازدهم نوامبر ۲۰۱۳ میلادی