خودکشی تاریخی و ننگین سی و هشت سال پیش ما به کجا انجامید؟!

0
299

هیچ موجودی که در این جهان بزرگ به دنیا آمده، و درون آن رشده کرده و زندگی می کند. هرگز عمر جاودان ندارد؛ و همواره به یک دلیل منطقی جان می سپارد؛ و ناگزیر است که از این دنیای گذران و ناپایدار به سرائی دیگر برود. شاید به همین خاطر هم بوده، که ایرانیان قدیمی همیشه می گفتند: ” عزرائیل هیچوقت بدنام نمی شود؛ چون هر مرگی با دلیلی منطقی همراه است.” از اینرو، مردن های عادی، یا به سبب کهولت سن، یا بیماری علاج ناپذیر هستند؛ و یا به دلایل دیگری مانند بروز یک سانحه تصادف اتومبیل، سقوط هواپیما، از ریل خارج شدن ترن، پرت شدن از یک بلندی مانند کوه به درون دره ای عمیق، و یا در اثر بروز حوادث غیر مترقبه مانند زلزله و سیل و ریزش بهمن و امثال اینها، موجب مرگ مردمان این گیتی پهناور می شوند!

اما دلائل بالا فقط در باره مرگ های طبیعی و عادی می باشند. حال آنکه برخی از مرگ و میرها، یا در اثر خودکشی آدمها شکل می گیرند؛ و یا به دلیل کشته شدن ایشان به دست بعضی از قاتلان اسمی و رسمی جامعه رخ می دهند. آن افرادی که به جهت سهل انگاری آدمی دیگر، و یا به گونه عمدی و با نقشه ای از پیش طراحی شده کشته می شوند و از این جهان می روند؛ به علت نوع قتل مورد نظر، و به خاطر دلیلی که نبودن وی نزد قاتل یا قاتلان او لازم جلوه می کرده، صد در صد با عمد و تصمیم جنایتکارانه آدمکشان وقوع می یابد. ولی گاهی نیز، مقتول خودش خویشتن را می کشد، و از حیطه هستی و زندگی توأم با ناامیدی در این ” خراب آباد ” دنیا ساقط می گرداند!

تعبیر بالا، تحلیل حال و روز ما ایرانیان در برهه ی کنونی است؛ که با تمام هوشیاری و ذکاوت ذاتی و نژادی خویش، چنان خام یک مشت اشخاص بی محتوا، میان تهی، بی اصل و نسب، شارلاتان و دزد و جانی و بی خرد گشتیم؛ که یکباره همگی مان به یک خودکشی تاریخی دست زدیم. کاری که حتی بی خردان نیز از انجام دادن آن طفره می روند. پس چرا ما که داعیه دارا بودن برترین فرهنگ های متمدنانه در جهان را داریم؛ اینچنین ساده انگار و نابخردانه فریب کسانی را خوردیم؛ که در طول تاریخ هستی، پیوسته آنان را مورد تفقدهای انسان مآبانه خویش قرار می دادیم؟!

آنهائی که ما را به آن خودکشی ابلهانه مجبور کردند؛ و همه آنچه که از افتخار و خوشنامی هائی را که داشتیم به باد فنا دادند. کسانی که ما را واداشتند، تا که با رفتارهای میهن فروشانه خویش، ایرانپدرمان، اعلیحضرت محمد رضا شاه پهلوی را، چنان از کردارهای ضد ایرانی خود ناامید گردانیم؛ تا که پندارهای او نسبت به خودمان را، تا بدان درجه از ناامیدی نسبت به هم مینان خائن وی تنزل دادیم. که آن پادشاه دلسوز ما و میهن مان را، ناگزیر به ترک وطن و خانه ی پدری اش ساختیم. تا با رفتن وی، کرکس های خون آشام و لاشخور، با تصمیم دشمنان چندصد ساله ما و سرزمین مان، و نیز به خاطر خیانتکاری های دشمنان داخلی به ویژه ” ملی مذهبی ها “، عده ای نامردمان فناتیک و عقب مانده و عصر حجری، بیایند بر کهندیار باستانی و همواره سرافراز ما، خود بی بهای واپسگرای ضد ایرانی شان را، در جایگاه پادشاهان نامی ایرانزمین، جایگزین نمایند!

ملی مذهبی هائی، که به خاطر سرسپردگی شان به دو خط موازی ناهمگون(ملی گراهای نیمه چپی و نیمه مذهبی، و مذهبیون روشنفکر نما و مذهبیون خرافه پندار)، به فرمان اربابان غربی خودشان، زمینه های برانگیخته شدن شعله های آتش ناسپاسی را، چنان در دلهای تعدادی ایرانی ساده انگار و بی خرد آماده نمودند؛ که نه به خیانت بزرگی که به پادشاه بزرگ و نام آور و متشخص و روشن اندیش خود می نمودند فکر کردند؛ و نه به سرنوشت آکنده از خفت و خواری خویش در آینده نزدیک شان، که می بایست زیر یوغ مشتی تازی تبار بی خرد و بیابانگرد و دزد و چپاولگر و جانی، نه به صورت ملت فهیم ایرانی، بلکه به شکل امتی زبون و نوکر صفت نزد حکومت نالایقان اندیشیدند. حتی به روزگار آینده فرزندان بی نوای خودشان هم، که می بایست بعد از والدین بری از عقل ایشان، زیر مهمیز متجاوزان اشغالگر زندگی کنند توجه نمودند!

آنهائی که از دست اندرکاران شکل گرفتن رویداد شوم انقلاب اهریمنی اسلامی بودند و هستند؛ درجه مفلوکی و وطنفروشی و گماشتگی شان نزد ملاهای قدرت پرست و زن ستیز حکومت بدکاران آخوندی، در اندازه ای است؛ که حتی بی محابا به تجزیه شدن ایران نیز رضایت بدهند. تا اربابان بی مقدار و نالایق و اشغالگرشان، سامانه کهندیار ایران چندین هزار ساله را، تکه پاره کنند و هر قطعه را، به یکی از دشمنان قسم خورده ایران و ایرانی بدهند. که شاید چند سال دیگر نیز، در حاکمیت این مملکت اهورائی باقی بمانند. تا همچنان شیره جان کشور مردمانی فراموشکار و خیانتکار را، از موجودیت گرانقدر آن بنوشند و فربه تر گردند!

” یا رب روا مدار گدا معتبر شود

گر معتبر شود ز خدا بی خبر شود”!!

محترم مومنی

مقاله قبلیکاخ سفید: دارندگان گرین‌کارت اجازه ورود به آمریکا را دارند
مقاله بعدیواکنش متفاوت مقام‌های جمهوری اسلامی به فرمان ممنوعیت ورود ایرانیان به آمریکا
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.