” خرّم آن دم که از این منزل ویران بروم “!

0
254

در تمامی بخش های  مربوط به کلیات و جزئیات هستی در این جهان، حقایقی وجود دارند که نمی توان آنها را سرسری انگاشت. مهم ترین حقیقتی که کوچک ترین تردیدی در موجودیت آن نیست؛ پدیده های زندگی و مرگ همه موجودات زنده دنیا هستند. که اولی آغاز را و دومی هم پایان را نمایندگی می کنند. این ویژگی فقط مربوط به جاندارانی مانند انسان ها و حیوانات نیست. بلکه گیاهان نیز طول عمر مشخصی دارند، شروع و یا پایان زندگی شان، بستگی به موقعیت طول عمر، شرایط جغرافیائی، و شاخصه های نژادی آنها دارد. اما در هر حال، بود و نبودشان همانند زندگی و مرگ سایر موجودات آفرینش است!

در میان همه این آفریده ها، فقط آدم است که از سیستم اندیشه و تعقل بهره مند می باشد. واژه ” آدم ” به لحاظ دستوری و گرامری، نه اسم خاص، نه فعل، نه صفت، نه قید، و نه هیچیک دیگر از مفاهیم مربوط به زبان و ادبیات، دست کم در سرزمین کهن ما می باشد. معنای ” آدم ” در زبان عربی یعنی ” ادامه دار” ، ادامه دار؟ از کجا تا به کجا، و از کدام هنگام تا چه وقت؟! تا کنون کسی یافت نشده که به این پرسش پاسخ صحیحی بدهد. آنچه که ما آدم ها در این ارتباط می دانیم؛ همان مفهومی است که اعراب به خورد ما داده و بر ذهن ما القاء کرده اند. که …. نام نخستین کسی که توسط آفریدگار یکتا ساخته شده، ” آدم ” به معنای ادامه دار است؛ که عرب ها به او ” ابوالبشر ” هم گفته اند. شاید عده ای ندانند که تفاوت آدم و انسان در چیست؟ و یا این دو چه فرقی با یکدیگر دارند!

آدم را در صورتی می توان انسان هم نامید؛ که دارای صفات برجسته و نیکوی انسانی هم باشد. در غیر این صورت، چه ماده و چه نر باشد، فقط همان نقش ادامه دار را در جهان ایفا می نماید. یعنی کاری را انجام می دهد، که همه حیوانات نیز به آن می پردازند؛ و بدینوسیله به تولید مثل و ادامه دادن نسل خودش اقدام می کند. همان کاری که موجودات بدون نیروی اندیشه و تعقل نیز می توانند آن را به راحتی به انجام برسانند. در حالی که اگر یک آدم انسان صفت، جهت حفظ صفات نیکوی انسانی خویش تلاش بکند؛ نه فقط یک آدم مفید و ارزشمند و دارای انسانیت ویژه است؛ بلکه می توان از او به عنوان موجودی ” فرشته خو ” یاد کرد. فرشته ای که لازم نیست در کنار دیگر فرشتگان، عرش پروردگارش را بر روی شانه های خویش ثابت و استوار نگاه بدارد. چون ” فرشته خو ” آدم انسان صفتی است، که خوی فرشتگان را دارد؛ و به خاطر عدم ارتکاب به کارهای ناشایست فرشته روی زمین محسوب می گردد!

بر این دنیای فنا شدنی چه می گذرد، که تعداد آدم های آن بسیار بیشتر از تعداد انسان های ” فرشته خوی ” آن است؟ در جهان چه پیش آمده، که میلیون ها دلار و کیلوها طلای ناب و …. ارزش همان یک تار موی سبیل جوانمردان قدیمی در ایران مان را ندارند؟ همان تار موئی، که یک جوانمرد برای گشودن گره مشکل مالی یک دوست، آشنا، و یا همکار بی نوای خودش، نزد بستانکار وی گرو می گذاشت؛ تا خیال طلبکار آن آشنا یا دوست و یا همکارش، از بابت سر وقت پرداخت شدن بدهی مورد نظر آسوده باشد. زمانی که بدهکار به اتفاق کسی که با گرو گذاشتن یک تار موی سبیل اش، ضمانت وی را نزد فردی که وام مربوطه را به بدهکار داده بود می رفت تا بدهی خودش را به بستانکار بپردازد؛ آن فرد ثروتمند، پس از گرفتن مبلغی که آن فرد دارای مشکل مالی، هنگام نیاز از وی گرفته بود. تار موی سبیل ضامن بدهکار را به او بر می گرداند؛ و با به انجام رسیدن چنین کارهای جوانمردانه ای، به ندرت درون جوامع مختلف آن دوران، افراد تهیدست و ناتوان دیده می شدند!

 ولی امروزه، هیچ کاری بخصوص در رابطه با امور مادی براساس اعتماد انجام نمی شود. چنانچه فرد نیازمندی( که تعدادشان فراوان است)؛ بخواهد جهت حل نمودن مشکلات مالی خودش از کسی یا از یک مؤسسه ظاهرا خیریه، وامی را بگیرد؛ در صورتی که آشنائی یا دوست و فامیلی برای ضمانت وی نداشته باشد؛ هیچ فرد مالدار ثروتمندی مشکل او را حل نخواهد کرد. مگر آنکه مقداری از وسائل خانه و زندگی اش را بفروشد تا از عهده پرداخت کردن بدهی هائی که دارد بر بیاید. چنانچه برحسب اتفاق فرد خیرخواهی پیدا بشود و مبلغی را به وی وام مدت دار بدهد؛ اگر نتواند که در تاریخ تعیین شده پول او را پس بدهد؛ باید که به خواسته وام دهنده، دست و پای اش را جمع کند و راهی زندان گردد!

 قول هم اگر بود، در همان دورانی بود، که هنوز جای پای اهریمن تباران اسلام پناه حاکم در سرزمین اهورائی ما وجود نداشت.  مردانگی هم اگر وجود داشت؛ موقعی بود که یک تار موی سبیل یک انسان خیرخواه، در نظر مردمان آن زمان، به  ارزش ده ها قطعه اسکناس درشت و برات گرانبهای بازرگانان شناخته شده، و چک و سفته تاجران مشهور ارزش معنوی و اخلاقی داشت. تا جائی که فرد گرو گذارنده تار موی سبیل مردانه اش، هنگامی که بدهکار وام خویش را به بستانکار پس می داد؛ و وام دهند نیز امانتی ضامن را، که همان تار موی سبیل اش بود را به وی بر می گرداند. آنچنان بود که گوئی همه آبرو و اعتبار و شرف اش بود که دوباره به دست اش می رسید!

چنان مردان مردی، نه دروغ می گفتند و نه ریاکاری داشتند؛ نه از اعضای صنف کارشکنان، برای امور مردم گرفتار جامعه در محل زندگی ایشان و خودشان بودند. آرامش زندگی و آسایش فکری در زندگانی مردم، جایگاه ویژه خودشان را داشتند. مردم به ندرت به کارهای زشت و ناپسند می پرداختند. گره گشائی مشکلات و چاق کردن کار دیگران، که ایشان را از مخمصه ی گرفتاری شان برهاند؛ به فروانی دیده می شدند. حتی زنان جامعه هم از خصلت های برجسته مردانگی بهره مند بودند؛ و نقش های عمده ای درون اجتماع ایفا می نمودند. چرا دیگر از آن آدم های انسان صفت، بسیار اندک یافت می شوند؟ چرا دیگر کل تجارتخانه حاجی بازاری، ارزش همان یک تار موی سبیل جوانمردان قدیمی را ندارد؟!

پاسخ این پرسش خیلی هم سخت نیست. به پیرامون محیطی که در آنجا زندگی و کار می کنید نظری پویا بیندازید. اگر موردی را نیافتید، که به پندار نگارنده بدون تردید خواهید یافت. ناامید نشوید، سری هم به دنیای مجازی بزنید؛ تا به آسانی بخشی از این مشکل بزرگ را مشاهده نمائید. که چگونه بعضی ها بدون اطلاعات کافی و وافی نسبت به شرایط زندگی و کار مردم، ده ها  وصله به آنها می چسبانند. آیا کسی را سراغ دارید، در طول روز که از این سایت به آن سایت، و از این کانال به آن کانال سرک می کشد؛ در باره مشاهدات، شنیده ها و برداشت های خویش اغراق گوئی نکند؟!

بر همین اساس، باری دیگر سخن اندیشه برانگیز داریوش بزرگ را به یاد بیاوریم؛ که از اهورای ایران، از آن یگانه عالم هستی چنین می خواست: ” پروردگارا، ایران و مردم آن را، از جنگ و خشکسالی و دروغ در امان بدار. “! اگر که متأسفانه در طول سه دهه اخیر، دچار هر سه این بلایای ویرانگر شده ایم؛ بهتر است که علت آن را فقط از خودمان بپرسیم. اهریمن ایادی خبیث اش را بر ما و میهن مان چیره ساخت. از ایشان آموختیم، اگر می خواهیم از پیروان حقیقی او باشیم؟ به راحتی دروغ بگوئیم؛ با خاطری آسوده، تن به حقارت سروری مشتی آخوند بی مقدار بر خودمان باشیم؛ آنچه را که با سرزمین بی نظیر ما نمودند و آن را دچار چنین بی آبی و خشکسالی غم انگیزی کرده اند؛ بخش های مهمی از مملکت مان را در اثر جنگ تحمیلی هشت ساله، در کام خرابی های بسیار و کشته شدن هم میهنان ناآگاه مان گردانیدند. را چگونه تاب می آوریم و کوچک ترین اعتراضی هم به این بی خردان جنایتکار و شیطان صفت نمی کنیم؟!

محترم مومنی

مقاله قبلیثریا حکمت بازیگر سینما و تلویزیون درگذشت
مقاله بعدی«زوتوپیا» سومین فیلم پرفروش تاریخ دیزنی شد
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.