خدمتگزاران خمینی یا مردم فریبانی خوشنام! بخش نخست؛ نعمت میرزازاده یا نعمت آزرم متخلص به “م. آزرم”

5
816

پشه از شب زنده داری خون آدم میخورد

زینهار از زاهد شب زنده دار اندیشه کن

(صائب)

این مجموعه نوشتار می تواند حلقه های گمشده مربوط به وقایع ۵۷ را پیش روی خواننده قرار داده و در مواردی این نوشتارها یاد انسان را به زوایائی می کشاند که قدرت فکر را یاری رسیدن به آن قبل از مطالعه وقایع نیست. راستی کی و کجا می خواهیم بفهمیم چه بر سرمان آمده؟ کی می خواهیم بفهمیم درد بی وطنی چیست؟ این نوشتارها و نوشتارهائی از این دست، آزمونی است برای عبرت از خطاها، برای زنده شدن یادها و برای بیداری نسل که به این روزهای سیاه وطنش می اندیشد. از یاد نبریم که ایران را ایرانی ساخته و تاریخ ایران را بی شبهه ایرانی خواهد نوشت.

هیتلر چون خمینی سال ها پیش از آنکه به قدرت برسد، آنچه را که بعدها میخواست انجام بدهد در “نبرد من” نوشت. درست همان کاری را که خمینی در ولایت فقیه کرد. جالب اینکه در هر دو مورد دنیا به خواب رفته و کسی مجال خواندن ندارد حتی روشنفکران خوشنام ما!

چگونه می شود از مهدی بازرگان، یدالله سحابی، سید احمد مدنی، بنی صدر، سیدجوادی، طبری، کسرائی و آزرم ها با همه کارکشتگی و زیرکیشان پذیرفت که امام امت گولمان زد و اغفالمان کرد و در نهایت ولایت فقیه جناب مستطابش را نخوانده ایم! آیا براستی بدست آوردن یک نسخه کتاب مستطاب ” ولایت فقیه” ( مجموعه‌ای از ۱۳ درس‌گفتار روح‌الله خمینی در حوزه علمیه نجف در مبحث «ولایت فقیه» است که در بهمن ۱۳۴۸ ایراد شد ) آنقدر خطرناک و غیر ممکن بوده است که آقایان امکان خواندنش را نداشته اند؟ آیا این اثر بی بدیل ضد انسانی از نارنجک و مسلسل هم خطرناک تر بود که این آخری ها را آسان داشتند و آن اولی بدستشان نمی رسید؟!

تازه این جماعت وجیه المله که سالها به دروغ ماسک “ملّی” بصورت زده بودند، راهی، خطی، دستوری و فرمانی داشتند که در آن راه رفتند و آن خط را تعقیب کردند. به هدف رسیدند و دستور فرمان را هم به مرحله انجام. اما چه کنیم بیضه در کلاه شکسته های ناکسی را که روشنفکر بازی درآوردند، خزعبلات بافتند، بوی گل و سوسن و نسترن امامشان را در مهرآباد با یک نفس بلعیدند و حالا خود و یا هوادارانشان تازه یادشان آمده است که “ولایت فقیه” را نخوانده اند یا اگر خوانده اند تازه پس از انهدام میهن دریافته اند چه چیز مزخرفی بوده است!

آقای نعمت آزرم یا نعمت الله میرزازاده با تخلص “م – آزرم” شاعر و استاد زبان و ادبیات فارسی، دانش آموختۀ جامعه شناسی سیاسی در پاریس و از اعضای مؤسس کانون نویسندگان ایران و کانون نویسندگان ایران در تبعید نیز یکی از این افراد می باشد.

شاعری که در سال 1343 بارها و بارها در قصیده ای خمینی را با عنوان “امام” خطاب نموده و خود می گوید:

” باری من خمینی را درعزلت تبعید ستوده ام و در مسند قدرت – به بهای هستی و نیستی ام – هم ازآغاز نکوهیده ام که معروف خاص وعام وثبت تاریخ است. همچون کارنامه من پس از انقلاب تا امروز…”

نعمت آزرم در قصیده «به نام تو سوگند» که در 48 بیت در سال 1343 سروده شده و وی را به این عنوان “امام خمینی” خطاب می نماید:

رهبر برگزیده
ای ز وطن دور، ای مجاهد دربند
ای دل اهل وطن به مهر تو پیوند
نای تو خاموش همچو خشم که در مشت
جان تو در جوش همچو شیر که دربند
گشته به غربت به اندهان وطن جفت
مانده به توران، جدا ز همسر و فرزند
بی تو مبادا به هیچ سینه دلی شاد
بی تو مبادا به هیچ چهره شکرخند
بی تو دروغ است هر که قرب خدا جست
بی تو فریب است هر که خواست دهد پند
بی تو یتیم است درج عصمت اسلام
بی تو غریب است راه دین خداوند
جز دولب تو، لبان همدم فریاد
کاورد از دل برون حقایق دلبند،
بر لب هر مُدعی صلاحِ وطن نیست
گرچه ز لب ریزدش به گاهِِ سخن، قند
ای ز وطن دور، ای امام خمینی!
ای تو علی را یگانه پورِ همانند
گوهر اسلام در تو کرد تجلی
بعدِ گذشتِ هزار و سیصدی و اند
گر تو نباشی، مباد فکرتِ مجموع
گر تو نباشی، مباد خاطرِ خرسند
جز تو شریعتمدار نیست در اسلام
جز تو ز بیت‌النبی نمانده پساوند
وای بر این همرهانِ سست عناصر
رزم رها کردگانِ سست کمربند
نَک که امام بزرگ نیست در این مُلک
های فقیه شریف! تفرقه مپسند!
وای بر آن تندبادِ نیمة خرداد
کانهمه سَروِ بلند را زِبُن افکند
ننگ به جلاد آن پلید که ری را
کرد ز خونِ شهید سرخ چو یاکند۱
مویه بر آن کشتگانِ دشتِ ورامین
سجده بر آن مردمانِ پاکِ برومند
خواست چو اهریمنِ پلید وطن را
یکسره سوداکند به غیر به ترفند،
خواست چو با وام غیر ـ دامِ مذلت ـ
طوقِ اسارت به گردن وطن افکند،
خواست چو با دستِ مستشارِ نظامی
ریشة اسلام را ز خاک وطن کند،
داد چو بیگانه را جوازِِ خیانت
خواست چو این مُلک را ز ننگ بیاکند،
همتِ پاکت نداد رخصتِ خواری
نعره زدی کاین بساط تا کی و تا چند
آتشِ خشمِ وطن زنای تو افروخت
بانگِ تو برخاست چون غریوِ دماوند
نعره زدی بر عراق و مشهد و شیراز
وای زدی بر حجاز و مصر و سمرقند
نعره به دنیا زدی به مردمِ آزاد
از دلِ این مردمِ ستم‌کشِ دربند
کزبدِ ضحاک، جانِ مردمِ ایران
هست چوبر آتشِ گداخته اسپند
خلق بر آشفت، همچو سینة عُمان
مُشت برافراشت، همچو قلة الوند
خلق به پا خاست پاسِ دین و وطن را
سخت فرو کوفت، با ستمگرِ پُرفَند
چشم تو روشن که در سراسر ایران
کار تو این تخمِ انقلاب، پراکند
خصم فرو ماند زانکه دید در این رزم
بر تنت از دین و دانش است کژاکند۲
خصم فروماند و حیله کرد چو دزدان
تا که ربودت شبی به حیله و ترفند
لیک تو تنها نئی به بند که ایران
راست به سجنی بزرگ، گشته همانند
حرمت راه تو را پذیرة زنجیر
هست هزاران هزار، مردِ برومند
وانهمه مردانِ مرد، در غل و زنجیر
مانده چو شیران پای‌بستة ارغند۳
گرچه گذر کرده‌اند از مه خرداد
قافلة تیرماه و بهمن و اسفند
گرچه از آن روز خون و خشم گذشته‌ست
در تپش انتظار، سال و مهی چند
یاد تو کی می‌رود ز سینة مردم
نقش تو کی می‌رود ز دیدة دیرند۴
مسند فرمان توراست در همه اسلام
زانسوی آمویه تا کرانة اَروَند
تو به بَرِ عالمان به علم، امامی
من به بَرِ شاعران، به شعر، خداوند
مدح تو شاید مرا، که مردم ایران
مرد و زن از نایِ من، خروش برآرند
بو که ببینم تو را دوباره در این مُلک
بو که ببینم وطن ز روی تو خرسند
بو که ببینم تو را ستاده به محراب
بو که ببینم تو را نشسته براورند
دیر نپاید چُنین شبان نفس‌گیر
زود زند صبحِ انقلاب، شکرخند
وز وزشِ خشمِ خلق، باز ببینیم
کز افق این ابرهای تیره پراکند
خلق ببیند به چوبه‌های مکافات
بر سر هر کوی دشمنی شده آوند
خلقِ جهان یکصدا به تهنیتِ تو
گرم بخوانند این چکامة دلبند
فکر تو پیروز شد به حرمتِ قرآن
نام تو جاوید شد به نامِ تو سوگند

پی‌نویس‌ها:
۱- یاکند: یاقوت
۲- کژاکند: زرهی که در زیر لباس پوشند.
۳- ارغند:‌ خشمگین
۴- دیرند: روزگار

مشهد ـ شهریور۱۳۴۳
امروز به خوبی روشن شده است که بسیاری از کسانی که دم از مشروطیت میزدند حتی یکبار تاریخ جنبش مشروطیت را در ایران نخوانده بودند و آنهائی که دم از انقلاب میزدند، همت بررسی یک قیام را نداشتند و سرانجام آنهائی که ” آخوند، آخوند” می کردند، حتی یکبار شرح حال یک اخوند را در ایران نخوانده بودند تا این عنصر آلوده و خونخوار را بشناسند!

وی در دفاع از سروده نخستین خود چنین می نویسد:

که پس از شنیدن نوار سخنرانی معروف آیت الله خمینی در شهریور 1543 [1343] در مخالفت با تصویب محرمانۀ لایحۀ 200 ملیون وام ازامریکا وکاپیتالاسیون (مصونیت قضائی مستشاران نظامی امریکا) در ایران سروده شده که در آن ده برابر واژۀ اسلام ،نام ایران آمده است…

آنگونه که این استاد دانشگاه در پاسخ بنده (زیر پست فیسبوکی ایشان که پاسخی را بر این دیدگاه با ماندگاری نیم ساعت قرار داده بود و آن هم بنا به دلائل مبهمی حذف گشت) نظر می دهند: ” …ومن این مختصر را نه برای شما که به خاطر جوانانی نوشتم که برای آزادی و بهروزی ایران رها از آفات شاه وشیخ با حکومت ملی مردم سالار می کوشند..!”  و این جمله مرا سریعاً به یاد تلگراف معروف خمینی به شاه که بسال ۱۳۴۱ نوشته شده بود و در آن تلگراف “حق رای زنان را موجب نگرانی علماء اعلام و سایر طبقات مسلمین دانسته بود” انداخت.

متن کامل تلگراف بدین شرح بود:

بسم الله الرحمن الرحیم


حضور مبارک اعلیحضرت همایونی
پس از اهداء تحیت و دعا، به طوری که در روزنامه ها منتشر است، دولت در انجمن‌های  ایالتی و ولایتی اسلام را در رای دهندگان و منتخبین شرط نکرده و به زنها حق رای داده است و این امر موجب نگرانی علماء اعلام و سایر طبقات مسلمین است.

بر خاطر همایونی مکشوف است که صلاح مملکت در حفظ احکام دین مبین اسلام و آرامش قلوب است.

مستدعی است امر فرمائید مطالبی را که مخالف دیانت مقدسه و مذهب رسمی مملکت است از برنامه‌های دولتی و حزبی حذف نمایند تا موجب دعاگوئی ملت مسلمان شود.

الداعی روح الله الموسوی

 صحیفه نور، جلد اول صفحه ۷۸

 

عجب که خمینی نیز به تجلیل این شعر آقای آزرم و شخص وی پرداخته و  در ۲۸ آبان ۱۳۴۸ طی نامه‌ای به حجت‌الاسلام محمد حکیمی مینویسد: شاعر و ادیب ارجمند، حضرت حجت‌الاسلام والمسلمین محمدعلی خسروی، متن این نامه را ـ که از صحیفه حضرت امام استخراج شده است ـ به همراه اصل شعر «ای ز وطن دور، ای مجاهد دربند» که ارزش ادبی و تاریخی آن بر کسی پوشیده نیست، در اختیار روزنامه قرار داده و پیشنهاد چاپ آن را در سالگرد کتابت آن نامه داده‌اند که از ایشان بابت این تذکار و توجه بسزا و بخردانه، کمال تشکر را داریم.”

متن  کامل نامه خمینی در زیر می آید:

بسمه تعالی
رمضان‌المبارک ۱۳۸۹
جناب مستطاب ثقهًْ‌الاسلام آقای حکیمی ـ دامت افاضاته
گرچه جناب آقای آزرم را ملاقات نکرده‌ام لکن تا اندازه‌ای از روحیات ایشان اطلاع دارم. قبلاً هم پس از انتقال به عراق قطعه شعری که حاکی از افکار ایشان تا اندازه‌ای بود ملاحظه نموده‌ام. اینک نیز «پیام» بلندپایه را دیده و از ایشان تقدیر می‌کنم.
این جانب روزهای آخر عمر را می‌گذرانم، و مع‌الأسف نتوانستم خدمتی به اسلام عزیز و مسلمین بنمایم؛ ملتهایی که با جمعیت بسیار انبوه و اراضی بسیار وسیع و ذخایر بسیار گرانبها و سوابق بسیار درخشان و فرهنگ و قوانین آسمانی در تحت اسارت استعمار با گرسنگی و برهنگی و فقرو فلاکت و عقب‌ماندگی دست به گریبان و در انتظار مرگ نشسته‌اند، [و] دولتها که به دست استعمار تشکیل می‌شوند، جز در خدمت آنها نمی‌توانند باشند.
اختلافات موجوده در بین سران دول اسلامی ـ که میراث ملوک‌الطوایفی و عصر توحش است و با دست اجانب برای عقب نگاه داشتن ملتها ایجاد شده است ـ مجال تفکر در مصالح را از آنها سلب نموده است. روح یأس و ناامیدی که به دست استعمار در ملتها حتی در رهبران اسلامی دمیده شده است، آنها را از فکر در چاره‌جویی بازداشته است.
امید است طبقه جوان که به سردی‌ها و سستی‌های ایام پیری نرسیده‌اند، با هر وسیله‌ای که بتوانند ملتها را بیدار کنند؛ با شعر، نثر، خطابه، کتاب و آنچه موجب آگاهی جامعه است؛ حتی در اجتماعات خصوصی از این وظیفه غفلت نکنند، باشد که مردی یا مردانی بلند همت و غیرتمند پیدا شوندو به این اوضاع نکبت‌بار خاتمه دهند.
باید جوانهای تحصیلکرده از این هیاهوی اجانب خود را نبازند، و سرگرم بساط عیش و نوشی که به دستور استعمار برای آنها و عقب نگه داشتن آنها فراهم شده است نگردند. باید اشخاص بیدار، تولید مثل کنند و هرچه بیشتر همفکر و هم قدم پیدا کنند و صفوف خود را فشرده کنند، و در ناملایمات پایدار و جدی و قوی‌الاراده باشند، و از تواصی به حق و تواصی به صبر، که دستوری است الهی، غفلت نکنند. از خداوند تعالی عظمت اسلام و مسلمین را خواهانم. سلام این جانب را به آقای آزرم و هر کس که در فکر چاره است ابلاغ نمایید. والسلام علیکم. روح‌الله‌الموسوی‌الخمینی

به نقل از :صحیفه امام، ج۲، ص۲۵۳

 

این استاد دانشگاه و شاعر توانا در 10 تیرماه 1349 قصیده‌ای دیگر به نام «رهبر برگزیده» در 49 بیت می سراید و آن را چنین آغاز می کند:

«الا ای امام بحقّ برگزیـده                                  

الا ای تو اسلام را درنوردیده

الا ای که یزدان پس از روزگاران                          

پس افکندِ دوران تو را آفریده

تویـی آن کـه اسلام بالیــده از تــو                

به گیتی که اینک نگـر ایـن پدیــده

امـام بحـق ای خمینـی کـه ایــران                

تـو را چند سالی‌ست دوری کشیـده

بزرگـا! امـامـا! کـه بعد از امـامـان               

چنان چون، تو اسلام رهبــر ندیــده

زعیـمـا! امـامـا! از ایــران چـه پرسی            

که سجن بزرگی است، در خون تپیده»

در این قصیده حتی به کشته شدن آیت‌الله سعیدی هم اشاره رفته است!؟

… محمدرضای سعیـدی، بزرگـی           

که اسلام او را به جان پروریده

ز بیداد ضحاک و دژخیمهایش           

شهیدی است اینک به خون آرمیده

این چهرۀ به اصطلاح طرفدار “حکومت ملی و مردم سالار” پس از اعتصاب کارگران و نویسندگان روزنامه اطلاعات و شروع به کار دوباره آنها؛ در تاریخ 26 دی ماه 1357 قصیده ای را همراه با نامه‌ای به پاس همراهی و پیوند مطبوعات با انقلاب، به این روزنامه و در مدح خمینی اهدا کرد که چاپ شد. در همان روزی که تیتر اول روزنامه اطلاعات حکایت از رفتن شاه از ایران دارد، یعنی درست 5 روز پیش از مصاحبه زنده یاد شاپور بختیار با خبرنگاران فرانسوی با صراحت گفت: “…بحث بر سر شاه و یا بر سر آیت الله خمینی با بر سر هیچ حزب سیاسی نیست، موضوع سرنوشت ایران و استقلال ایران مطرح است. هدف من حفظ این مبانی است.”

سوی پاریس شو ای پیک سبکبال سحر
نامه مردم ایران سوی آن رهبر بر
تا به بال و پر خونین نشوی نزد امام
هان پر و بال بشویی به گلاب قمصر
چون رسیدی برسانش ز سوی خلق درود
وز سوی خلق ببوسش دولب و سینه و سر
به نشانی که ز من پیکی و داری پیغام
بو که بنوازدت و گرم نشاند در بر
رخصتی خواه و سپس نامه من بازگشای
نامه‌ای از سوی ابنای وطن نزد امام
تهنیت نامه‌ای از خلق به سوی رهبر
نامه‌ای جوهر هر واژه آن خون شهید
نامه‌ای واژه هر جمله آن شور و شرر
ای امامی که ترا نیست زعیمی همدوش
ای خمینی که ترا نیست به گیتی همبر
پانزده سال برآمد که از ایرانی دور
دور و نزدیک، نه غایب شده از یاد و نظر
همچنان نیز تو خود باز نیاسودی هیچ
هم به تبعید ثمربخش بدی چون به حضر
در دل این شب یلدای ستم در ایران
نور فرمان تو بوده ست همی روشنگر
نیز فریاد دل خلق ز حلقوم تو خاست
پانزده سال در اقصای جهان چون تندر
در ره خلق پذیرنده هر درد شدی
هم در این راه بدادی پسر نیک سیر
پیش ازینت ز سوی بنده گزارشهایی‌ست
پویش نهضت اسلام نگر بار دگر…

… وی در بخش پایانی شعرخطاب به خمینی چنین می‌سراید:
بازگردی به سلامت سوی ایران پیروز
چون سوی مکه پس از هجرت خود پیغمبر
خلق ایران کند از شور، قیامت برپای
سوی ایران شدنت را چو بیارند خبر
چشم ایران شود از دیدن رویت روشن
مژده خلق ز اشک شعف و شادی‌تر
– چهارده سال ازین پیش چنینت گفتم
ورنه امروز از این‌گونه سخن نیست هنر
من به زندانم اگر باز، چو دیگر مردم
سوره فتح مرا هست چو الحمد از بر-
زود باشد که ببوسمت در ایران سر و روی-
بینمت بر زبر مسند توحید، مقر
داد مظلوم ز بیدادگران بستانی
پیش فرمان تو خود رنجبران بسته کمر
کارگر از ستم آزاد کنی هم دهقان
نبرد بهره ز رنج دگران یغماگر
دست بیگانه شود قطع ازین بیت المال
ثروت خلق نبلعد شکم هر اژدر-
دین حق را ز خرافات چنان بزدائی
که نظامی شود از نو به جهان حق پرور
شکر پیروزی و آزادی و جمهوری ما
تهنیت گوی تو از باختران تا خاور
شد سرانجام قیام تو در ایران پیروز
به فداکاری این خلق و به لطف داور

استاد دانشگاهی که پس از گذشت سال ها هنوز بر اشتباه خود مهر تأئید زده و سروده های خود را تقدیم به شخصی نموده که نظامش دستاوردی جزء سرکوب، زندان، شکنجه، قتل عام زندانیان، انقلاب فرهنگی و … نداشته است ولی کماکان خود را طرفدار جکومت مردم سالار ملی بر می شمارد!

اینان که فرومایه بودند، به مردم دروغ گفتند و مردم به آنها اعتماد کردند و راه افتادند و خود و کشور را سقوط دادند.

فرزاد س. نادری (ف ـ عاشق)

5 نظرات

  1. درود و آفرین بر نویسنده این مقاله که براستی حق قلم را بیان کرد، یکی از بهترین مقاله ها در باره نقش آقای نعمت میرزا زاده در انقلاب اسلامی می باشد. او عضو سازمان چریکهای فدایی خلق بود و البته در نظر داشته باشید که ایشان اهل مشهد است و با خامنه ای و برخی آخوند های مشهدی هم حشر و نشر داشته است و ایشان هیچگاه استاد دانشگاه نبود چون به ادعی خودش یک فوق لیسانس ادبیات فارسی داشته است ولی پس از انقلاب وبسته شدن دانشگاه های کشور در زمین چمن دانشگاه تهران که جولانگاه گروه های سیاسی آن زمان شده بود ایشان جمعی را گرد آورده بود و برای آنان در باره سوسیالسیم در شاهنامه فردوسی چند بار سخنرانی کرد و از همانجا لقب استاد دانشگاه را بر خود نهاد. دیگر اینکه این شخص هیچ تحصیلاتی در فرانسه انجام نداده است و حتی قادر نیست زبان فرانسه را بدرستی بکار گیرد و هیچ نوشته ای نیز به این زبان ندارد و خلاصه مسائل بسیار زیاد و از حوصله خوانندگان بیرون است. کاش کمی . تنها کمی اخلاق در جامعه ما و میان روشنفکران ما وجود داشت. قصاید طولانی ایشان در وصف خمینی جنایتکار ننگی در تاریخ شعر و ادبیات فارسی بشمار می روند.

  2. سرور فرزاد سلطانزاده نادری گرامی،
    من نوشتار شما را در باره‌یِ نعمت میرزاده [م. آزرم] یکی دو بار زیر و رو نممودم و هر چه کوشیدم که خواست و آماج شما را در تاختن به این ادیب و سراینده بیابم نتوانستم.

    مگر نه ایستکه ایشان که در بیگانه و بیرن از زادگاه اش ناچار به گذران زندگی ست و از سخنان خام خود در گذشته پشیمان؟ پس چرا باید به او تاخت؟

    چرا به هنرمندان و سرایندگانی که هم اکنون در درون کشور چاپلوسی این تبهکاران را پیشه نموده اند، نمی پردازید؟

    و از اینهم گذشته، در آن زمان دوران شورش و هیجان همگانی وگسترده، مگر ایشان وزیر بودند یا کاره ای در آن کشوری که هیچکس نمی توانست دسترسی به سخنان و نوشتارهای پـُر از کینه و کژراهی آن دجال را داشته باشد تا بخواند و آگاه شود؟

    ایشان باید از کجا آگاهی میداشت که آن نامرد دجال فریبکار چه در سر دارد؟

    کیسمند نخست کشور، محمد رضا شاه که می‌بایستی آگاه به کار و روند کارهای کشوری باشد، خود نخستین کسی بود که سدای[صدا] انقلاب را شنید و گذاشت و رفت!

    سنجش مرد فرهیخته و پخته ای مانند زنده یاد دکتر شاپور بختیار را که نمی توان با مردم از همه جا ناآگاه سنجید! هرآینه فرهیختگان و بزرگان کشور نیز او را درنیافتند چه برسد به یک آدم یه لا قبا!

    شاد و سرفراز باشید
    بهمن فرهـبخش

  3. کدبان بهمن فرهبخش

    با بهین درودها، سپاس فراوان از قرار دادن دیدگاه تان. متاسفانه به چند نکته در نوشتار بالا توجه نفرمودید که در اینجا سعی خواهم نمود واضح تر بیان نمایم.

    شخص دکتر بختیار ستاره ای تابناک ملی در تاریخ معاصر را بدرستی نمی شود با هر کس سنجید و چنین هم ننموده ام، چنانچه نگاهی کلی به کارنامه ایشان داشته باشیم، او بود که به مردم ایران هشدار داد که بیگانگانی در قالب مردان روحانی به ایران می تازند، به هوش باشید! او بود که دین و سیاست را از هم جدا دانست و گفت : که مردان دینی هرگز نمی توانند به کار سیاست بپردازند.! او بود که هرگز در برابر هجوم این بیگانگان، در برابر هجوم ارتجاع سیاه سر فرود نیاورد و نعظیم نکرد، دست نبوسید، تملق نگفت و سنگر خویش را در دفاع از میهن و دفاع از پرچم مقدس ایران و دفاع از تمامیت ارضی ایران را ترک ننمود!

    ولی در اینجا مسئله را باید به گونه ای دیگر نگاه نمود،

    نخست آنکه، اگر گفتار شما را در مورد نداستن ایشان بپذیریم! که فرهیختگی و تواندمندی ایشان خود بخود زیر سئوال می رود!؟ می فرمائید چگونه؟ کتاب مستطاب ” ولایت فقیه” خمینی که مجموعه‌ای از ۱۳ درس‌گفتار روح‌الله خمینی در حوزه علمیه نجف در مبحث «ولایت فقیه» است که در بهمن ۱۳۴۸ ایراد شد و در سال ۱۳۴۹ برای نخستین بار در بیروت چاپ و به ایران فرستاده شد و در سال ۱۳۵۶ با ضمیمه سخنرانی دیگری به نام «جهاد اکبر» به طور رسمی در ایران چاپ و پس از آن نیز بارها تجدید چاپ شد، شما خود به عنوان یکی از اعضای اصلی کانون نویسندگان ایران قرار داده، تصور بفرمائید بار سنگینی را بر دوش دارید و چنانکه غیر از این باشد، بی مسئولیت به وظیفه ملّی و مردمی شما در دو قالب تعریف می گردد که در بالا نیز به آن اشاره رفته است (خدمتگذاری و یا عوام فریبی). که بنظر بنده نادر نادرپور نمونه بارز سالم اینگونه نگرش می باشند.

    درست فرمودید، ایشان نه وزیر بودند و نه سمتی در آن دستگاه داشتند ولی گویا خود به نوشتار بعدی خود توجه نفرمودید که ذکر کرده اید “سنجش مرد فرهیخته و پخته ای مانند زنده یاد دکتر شاپور بختیار را که نمی توان با مردم از همه جا ناآگاه سنجید!..”زمانیکه جناب میرزازاده در تاریخ ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ قصیده ای را همراه با نامه‌ای به پاس همراهی و پیوند مطبوعات با انقلاب، به روزنامه اطلاعات و در مدح خمینی اهدا نمود، نخست وزیر کشور، دکتر بختیار، که برای همگان چهره ای شناخته شده و ملی بود ۵ روز پیش از این چاپلوس نامه زنده یاد شاپور بختیار در مصاحبه ای با خبرنگار فرانسوی با صراحت گفت: “…بحث بر سر شاه و یا بر سر آیت الله خمینی با بر سر هیچ حزب سیاسی نیست، موضوع سرنوشت ایران و استقلال ایران مطرح است. هدف من حفظ این مبانی است.” و بازتاب این گفتار هم در روزنامه ها منعکس گردید و هم از رادیوهای بی بی سی و فرانسه پخش شد، حال چگونه است که ایشان باز به این نکته توجه ننموده و کماکان در حال ستایش شخصی است که فرشته وار دوستش دارد!

    اگر به کارنامه خارج از کشور ایشان هم توجه فرمائید، چند سالی با شورای مقاومت ملی همفکری (اگر ننامیم همکاری) و برای نشریه آنها نوشتارهایی را ارسال می نمودند (که چنانچه لازم بود بفرمائید از گنجینه کتابخانه خود برایتان تصاویر را در همین جا انعکاس دهم). این مسئله خود چهرۀ ناملی بودن ایشان را در آنزمان به نمایش می گذارد حال اگر شما سازمان مجاهدین خلق، نحوه مبارزاتی و کارنامه شورای مقاومت ( که یک ائتلاف از سازمان‌ها، گروه‌ها وشخصیت‌های ایرانی است که در سال ۱۹۸۱ در فرانسه به ابتکار مسعود رجوی بنیانگذاری شد) را مورد توجه قرار دهید و تنها کمی نگاه میهن پرستانه به آن داشته باشید، این مسئله برای شما روشن خواهد شد. آنگونه که دکتر بختیار بارها فرمود: “زندگی یک مرد سیاسی ، خصوصاً مردی که دور از وطن بسر میبرد و برای نجات میهن خویش مبارزه میکند ، تنها متعلق به خود او نیست . زندگی او و جان او به وطنش و مصالح مملکت تعلق دارد.”

    بزرگمردی دیگر، دکتر کورش آریامنش (رضا مظلومان) در نوشتاری زیر عنوان ” خمینی بزرگترین خدمتگذار ایران و ایرانی است” می نویسد: بخاطر دارم که دکتر عزت الله عراقی استادیار دانشکده حقوق دانشگاه تهران وسط دانشکده بین دانشجویان ایستاده بود و می گفت: “من خودم عکس آقا را در ماه دیدم. آقا این حقیقت است. آقا در ماه بود” و دکتر محمد آشوری او را تصدیق می کرد و می گفت درست است. حال شما بفرمائید سرودن شعر و اهداء آن به چنین شخصی توسط ایشان و آن هم در سه دهه چه چیزی را نشان میدهد؟

    گرامی هموند هنگامی که کشور آخرین نفسهای محتضرانه خود را می زد و نگرانی، اضطراب و وحشت بر سراسر ایران حکومت می کرد، دکتر شاپور بختیار، مرد آزاده و وطن پرست دامان همت بر کمر زد و از همان ابتدا و در بحرانی ترین روزها با شهامت هر چه تمامتر گفت: “من در هیچ صورتی سنگر قانون اساسی را خالی نخواهم کرد و یک وجب از این خاک هم برای من ارزش تمام کشور را دارد و در راه پاسداری از آن و تمامیت و یگانگی کشور خودایستادگی خواهم نمود. بقول شاعر: جان متاعی است که هر بی سر و پایی دارد.” و درست زمانی بود که در همان روز قبول مسئولیتی ایشان روزنامه کیهان به نقل از بی بی سی ـ رادیو لندن گزارش داد که ارتشبد غلامعلی اویسی فرماندار نظامی تهران از مقام خود استعفا کرده و کشور را ترک گفته است. این رادیو همچنین گفته بود که سپهد ربیعی فرمانده نیروی هوائی و سپهبد خسروداد فرمانده نیروهای هوانیروز نیز استعفاء کردند و …

    جانم برایتان بگوید که بازخوانی تاریخ؛ تقدیمی است به نسل جوان کشورم.

    با مهر بسیار

    فرزاد س. نادری

  4. سرور فرزاد س. نادریِ گرامی،
    آنچه شما نوشته اید، کم و بیش درست، هرآینه باز پاسخی به همه‌یِ پرسش های من نبود.
    شما باز به‌گونه‌یِ گسترده از کار و اندیشه‌های زنده یاد دکتر شاپور بختیار یادآوری نمودید که همگی در جایِ خود درست و ما خود از آن خوب آگاه هستیم.
    هرآینه این کردار و سخنان آن زنده یاد به این آدم از میهن گریخته و آواره چه بستگی دارد؟
    مگر همه‌یِ گریختگان و آواره شدگان بی درنگ هوادار و پیرو راه زنده یاد دکتر شاپور بختیار گشتند که این یکی نشده باشد؟
    ایشان که اکنون خود پشیمان و نادم و هوادار مردم‌سالاری است و از دکتر شاپور بختیار و دکتر مصدق هم ستایش میکند. پس چرا باید به این آدم تاخت؟
    من یکی از اینکار سر در نمیاورم! به کسی بتازم که هیچ دشمنی با ما ندارد! وارونه یِ آن، از آرمان های ما هم پشتیبانی میکند!

    ما باید به دشمنان راستین خود که در نوشتار پیشین یادآوری نمودم، بپردازیم و نه اینکه گریبان یک ادیب سراینده یه‌لا قبا را بگیریم، اگر چه در گذشته لغزش هایی هم داشته است که خود نیز به آن خستوست؟

    آنچه هم در باره‌یِ آن دفتر “ولایت فقیه” نوشتید که گویا در سال 1356 [از آغازجنجال ها] در ایران چاپ و پراکنده شده است، من از هر آدم سیاسی کوشنده تا کنون پرسیده ام، هیچکس آنرا نخوانده بود و نمیدانست که چه دری وری هایی در آن است!
    سخنرانی های نامبرده در آنهم از سال 1342 است مانند هزاران جفنگ گویی های آخوندی دیگر در ایران!

    تنها برای یادآوری:
    به‌یاد بیاوریم که در سال 1349 آخوند مرتضی مطهری چه ناسزاهایی به ایرانیان برای برپا نمودن جشن چهارشنبه سوری روانه ساخت و دستگاه و رسانه های رسمی اش در ایران هیچ واکنشی نشان ندادند تا مردم وارسته و آزاده آگاه شوند!
    هم این آخوند ایران‌ستیز در همان زمان هموند “انجمن پادشاهی فلسفه” در دربار بود در کنار دیگر آخوندها!
    و بسیار رویدادهایِ دیگر….

    شاد و سرفراز باشید
    بهمن فرهبخش

  5. گرانقدر فرزانه، کدبان فرهبخش

    براستی که اساتید شریفی که در حقشان کم بی انصافی نشده بود در دوران شورش چه خوش ظاهر گشته و چون معلمان شیفته شهادت به صف پیشاهنگان خمینی پیوستند! چهره های ملّی، کمونیست های دو آتشه و روحانیون نیز از این قافله جدا نمانده و روزنامه ها را مکانی برای تاخت و تاز و حقایقی اغراق آمیز تبدیل نموده اند.

    حقیقت اینست که هنگامیکه سروکار با افکار عمومیست ناچار باید از هر چه بسلامت فکر و اخلاق جامعه زیان آور باشد پرهیز کرد ـ هر چند حقیقت باشد، یا لااقل چنین بنظر می آید ـ اما هیچ نویسنده ای حق ندارد حقیقت را مسخ نموده و خامه اش بر خلاف واقع و عقیدۀ خود او بکار افتد. به قولی آنچه در خور مقام نویسندگی نیست دروغ و متابعت از اغراض و شهوات نفسانی است. شرط اساسی و جوهری هر کس که قلم بدست گرفت اینست که خامه اش فرمانبردار یک مغز مجرد از غرض و تعصب باشد. یعنی در یک جمله اینکه هرگونه انحرافی ازصداقت، انصاف و اعتدال، سقوطی است از مرتبه انسانیت.

    در مورد این ادبا نیز چنانچه که فرمودید و با گفتارهای زنده یاد بختیار آشنا می باشید، ایشان در مصاحبه ای با تلویزیون جام جم، ۲ می ۱۹۸۲میگویند: “مسائل ایران باید البته در ایران حل بشود ولی ما می توانیم این ها را امیدوار نگاه داریم و بدون ارتباط با عناصر زنده و ملّی که در داخل مملکت هستند امکان چنین چیزی نیست، وقتی صحبت می کنم از عناصر ملّی و از عناصر زنده و متحرک مقصودم یک عده آخوند نیست، یا یک عده افسر فاسد نیست، یا یک عده مردمی که دور خمینی بودند تا دیروز، نیست.”

    امید که این نکته ها پاسخی واضح تر باشد به فرمایشات شما.

    با آرزوی شادزیوی

    فرزاد س. نادری

نظرات بسته است