حاج ابراهیم یزدی از اولین کسانی بود که پس از رفتن امام امت به حومه پاریس (نوفل لوشاتو ) و اقامت در زیر درخت سیب معروف ویلایی که دولت ژیسکاردستن در اختیار مخالفان شاه قرار داده بود فوراً بهاتفاق بنی صدر و قطب زاده (سه یار دبستانی) خود را به پاریس رسانید تا بهعنوان مترجم و مشاور امام خود را در حلقه نزدیکان رهبر انقلاب قرار دهد!
آمریکا و متحدانش (فرانسه ، آلمان و انگلستان ) کار شاه را تمامشده میدانستند و تشکیل دولت بختیار بازی آمریکا برای خریدن وقت جهت بازگرداندن ارتش به پادگانها و جلوگیری از کودتای نظامیان بود.
صادق قطب زاده از عوامل C – I – A که بعداً اعدام شد شخصاً به من (دلدم ) گفت که ما در موقع برگزاری کنفرانس گوادلوپ در این جزیره و در پشت در اطاق کنفرانس سران چهار کشور قدرتمند آمریکا، فرانسه، آلمان و انگلستان ایستاده بودیم و منتظر نتیجه جلسه لحظهشماری میکردیم که ژیسکاردستن بیرون آمد و به ما گفت :
” بروید به فکر تشکیل دولت باشید! “
پس از پیروزی اسلامگرایان من در این مورد مفصل با ابراهیم یزدی صحبت کردم و یزدی ضمن تائید اظهارات قطبزاده گفت :
” شاه بهشدت بیمار بود و با مرگ بهزودی روبرو میشد ؛ در آن زمان اتحادشوروی در بحبوحه جنگ سرد موفق به روی کار آوردن دولت دستنشانده خود در افغانستان شده بود. در ایران به علت بروز مشکلات اقتصادی و عمیق شدن شکاف طبقاتی و وجود اختناق و سرکوب و بوجودآمدن کلنیهای فقیرنشین (زاعه ها و حلبی آبادها ) در اطراف شهرها و مشکلات ناشی از مهاجرت گسترده روستائیان و فساد مالی و دولتی زمینه برای رشد نارضایتی فراهم بود و گروههای سیاسی چپ سر برآورده و غربیها وحشت داشتند در صورت مرگ شاه، رژیم شاهنشاهی متکی به فرد ناگهان فروبریزد.”
فرزند شاه کم سن بود و اوتوریته شاه را نداشت تا جای خالی او را پر کند و شاه مطابق توصیه غربیها کوشید تا کاملاً زمان را از دست نداده است دست به اصلاحات سیاسی و اقتصادی بزند.
برکناری هویدا و انتخاب جمشید آموزگار تکنوکرات و گشایش مختصری در فضای سیاسی منجر به سر برآوردن صداهای خاموش و تجدید حیات گروهها و احزاب سیاسی جانباخته سابق شد!
در آن زمان مهمترین هدف آمریکا و متحدان غربی واشنگتن نگهداشتن ایران در مدار غرب و حوزه منافع غرب بود تا ایران به سرنوشت افغانستان دچار نشود.
اگرچه از بیست و هشتم مرداد سال سیودو به بعد احزاب و فعالان سیاسی بهشدت سرکوبشده بودند اما رژیم شاهنشاهی و ساواک با مذهبیها و ملیگراها مماشات میکرد و حتی ملی – مذهبیها به مناسبتهای مختلف اعلامیه منتشر میکردند.
دستگاه شاه و بالاتر از آن سازمانهای اطلاعاتی آمریکا و انگلستان معتقد بودند اسلام و مذهبیون و تبلیغات مذهبی مؤثرترین سد در راه نفوذ افکار چپ و کمونیزم است.
حتی ساواک از علما و خطبا میخواست تا در منابر و مساجد و مناسبتهای مذهبی علیه افکار چپ و کمونیستی سخنرانی کنند ؛ که معروفترین این سخنرانیها بیانات واعظ مشهور فلسفی بود که در منبرهای خود کمونیست را به دو بخش ” کمون ” و ” نیست ” تقسیم کرده و میگفت : ” کمون ” یعنی ” خدا ” و کمون نیست یعنی خدا نیست!
پس از سال سیودو گروهها و احزاب سیاسی به کما رفتند اما رژیم مساجد و سخنرانیهای مذهبی و روحانیون را به خاطر تضاد ایدئولوژی که با چپها داشتند تحمل میکرد.
بیشترین توجه ساواک به مبارزه با گروههای چپ و کمونیستی بود و بعد از ماجرای خرداد سال چهلودو و تبعید آیت الله خمینی و همراه کردن مراجعی مانند آیت الله شریعتمداری از خطر اسلامگرایان غافل شده بود.
در سفر ریچارد نیکسون به تهران جبهه ملی و نهضت آزادی خطاب به وی نامه سرگشادهای منتشر کردند که سراپا انتقاد از خفقان سیاسی در ایران بود.
در آمریکا و اروپا هم کنفدراسیون دانشجویان ایرانی فعال بودند که تحت نفوذ و سیطره افکار کمونیستی و مائوئیستی قرار داشتند و به همین خاطر دانشجویان مسلمان و متدین انجمنهای اسلامی تشکیل دادند و با ارتباط گرفتن با مراجع دینی کوشیدند از گرویدن دانشجویان ایرانی مقیم خارج به گروههای چپگرا جلوگیری کنند که من و دوستانم در تشکیل و مدیریت و فعالیت انجمنهای اسلامی بسیار فعال بودیم و تلاش میکردیم و با بزرگان دینی مانند امام خمینی در نجف و امام موسی صدر در لبنان در تماس مداوم بودیم… ”
ابراهیم یزدی مدعی بود که در شکلگیری “جمهوری اسلامی ” نقش اصلی ایفا کرده است!
اما پس از سقوط شاه و آمدنش همراه امام امت به ایران، مشارکت او و همفکرانش در قدرت تنها ۸ ماه طول کشید و با رو شدن گرایشات و ارتباطات وی و دار و دسته لیبرال – مذهبیها به آمریکا از صحنه سیاسی جدید ایران جارو شد!
وقتیکه کتاب آخرین روزها را مینوشت نوار مصاحبههای قدیمی من با مرحوم بهشتی را خواست و من یکی دو نوار کاست را برایش بردم که متن آنها را در کتابش آورده است.
در این دیدار از شرایط خودش و همفکرانش گلایه کرد و گفت قبل از سقوط شاه در آن آخرین روزها قرار بر این شد که آمریکا ارتش را به پادگانها برگرداند و فشل کند تا دست به کودتا نزند و ما به ایران برویم و دولت تشکیل داده و روحانیون هم به حوزه و مسجد برگردند و در سیاست دخالت نکنند
و حتی امام صراحتاً در چند سخنرانی و مصاحبه اعلام کرد که پس از بازگشت به ایران به قم خواهد رفت و روحانیون هم رئیسجمهور نخواهند شد و در دولت وارد نمیشوند!
ما مذاکرات زیادی با مقامات آمریکایی داشتیم و آنها به این باور رسیدند که با به قدرت رسیدن ما انتظام حاصل میشود و دولت بازرگان دموکراسی ایجاد میکند و شرایط کشور عادی میشود و گروههای چپ و تندرو سرکوب خواهند شد.
با این توافقات بود که ژنرال هایزر فرماندهان ارتش را وادار به امضای آن توافقنامه معروف و اعلامیه بیطرفی ارتش، به امضای عباس قره باغی و بازگشت ارتش به پادگانها کرد.
شورای انقلاب هم بهشدت فعال بود و توانسته بود با دادن تضمینهای لازم به افرادی مانند رئیس ساواک و رئیس ستاد ارتش و فرماندهان عالیرتبه آنها را از پشتیبانی رژیم منصرف سازد.
بعد از بازگشت به ایران هم امام مطابق موافقتهایی که انجامشده بود فرمان نخستوزیری مهندس بازرگان را صادر کرد و بازرگآنهم با تشکیل دولتی میانهرو و متعادل کار را شروع کرد.
حتی فرماندهان ارتش شاهنشاهی را در پستهای فرماندهی قرارداد و بخشهایی از ساواک هم مشغول کار شدند!
مرحوم بازرگان حتی میکوشید از خروج مستشاران آمریکایی که ارتش و نیروی هوایی به تخصص آنها نیاز داشتند جلوگیری کند.
آمریکا و عراق نخستین کشورهایی بودند که جمهوری اسلامی را به رسمیت شناختند که بهزودی به بزرگترین دشمنان ایران تبدیل شدند و با یکی وارد جنگ سرد و با دیگری وارد جنگ گرم شدیم!
روحانیون نهتنها به مساجد برنگشتند بلکه با تشکیل حزب جمهوری دنبال قبضه قدرت رفتند.
مهندس بازرگان خواستار انحلال شورای انقلاب شد و گفت انقلاب تمام شد و دولت مستقر است و دیگر نیازی به شورای انقلاب نیست و باید منحل شود!
اما شورای انقلاب خود را فراتر از دولت میدید و کار قانونگذاری انجام میداد و به دولت امرونهی میکرد!
حتی مهندس بازرگان در یک سخنرانی تلویزیونی امام را به بولدوزری تشبیه کرد که رژیم سابق را از سر راه برداشته و حالا نوبت دولت ملی برای اداره کشور است!
بعد ماجرای اشغال سفارت پیش آمد که توسط روحانیون تندروی چپگرا سازماندهی شده بود.
ما بهعنوان دولت قانونی کشوری که معاهدات بینالمللی را امضاء کرده است نمیتوانستیم از اشغال سفارت حمایت کنیم و خواستار تخلیه سفارت و آزادی دیپلماتها شدیم ولی موسوی خوئینی ها و احمد خمینی قبول نکردند.
در شورای انقلاب هم بحث شد و اکثریت اعضاء حتی بهشتی و رفسنجانی و موسوی اردبیلی و روحانیون نزدیک به امام هم با اشغال سفارت ابراز مخالفت کردند.
وقتی دیدیم کسی به درخواست دولت وقعی نمیگذارد به دیدار امام رفتیم اما امام از اشغال سفارت حمایت کرد و اظهار داشت آنجا جاسوس خانه بوده و جواسیس سرگرم طراحی فتنه علیه اسلام بودهاند و کسانی که آنجا را گرفتهاند کار خوبی کردهاند!
در جلسه دولت برای تحتفشار گذاشتن امام قرار شد دولت استعفاء بدهد و تصور ما این بود که امام به خاطر حفظ مدیریت نوپای کشور با استعفاء مخالفت کرده و شرط ما را برای تخلیه سفارت بپذیرد!
اما بر عکس انتظار امام استعفا را با خوشرویی پذیرفت و بدین ترتیب بعد از یکعمر مبارزه برای رسیدن به قدرت سیاسی در کمتر از هشت ماه دوسیه سیاسی نهضت آزادی و ما پیچیده شد و شورای انقلاب که بیشتر اعضای متنفذ آن روحانیون بودند دایرمدار امور شدند و همگی از اشغال سفارت حمایت کردند!
در این ایام دکتر یزدی علاوه برداشتن سمت معاون نخستوزیر در امور انقلاب و وزیر امور خارجه در بازپرسی سران رژیم هم حاضر میشد و برای آنکه شناخته نشود روبنده میبست و ماسک میگذارد و در سؤال و جواب از خلخالی هم سختگیرتر بود!
پس از چند سؤال و جواب ناگهان سپهبد ناصر مقدم برآشفته شد و خطاب به یزدی که ماسک گذاشته بود تا شناخته نشود گفت :
” آقای یزدی! من در برابر مصلوب الاختیار کردن ساواک از آقای بازرگان و شورای انقلاب امان گرفتم، قرار ما این نبود که مرا بگیرید یا محاکمه کنید! “
یزدی از اینکه هویتش فاش شده بود بسیار عصبانی شد و از خبرنگاران حاضر خواست به این اظهارات رئیس ساواک اصلاً اشارهای نکنند و خلخالی هم حکم اعدام را فیالفور صادر کرد و بهاینترتیب کار تکمیل ویلای جاده کرج آخرین رئیس ساواک ناتمام ماند!
من صحت این ادعای ناصر مقدم را بعدها از بزرگان پرسیدم و بازرگان تصدیق کرد که به او اماننامه داده بودند!
(البته در یک مورد هم لوطیگری کرد و دکتر شیخ الاسلام زاده وزیر بهداری دولت هویدا را که توسط کمیته چی ها دستگیرشده بود، از اعدام نجات داد و گفته شد دکتر یزدی با شیخالاسلام زاده در بیمارستان پارس شریک است!)
من اخیراً کار مطالعه کتاب دو جلدی بهاصطلاح خاطرات یزدی را که خودش برایم فرستاده بود تمام کردم و متأسفانه باید بگویم جز مطالب مربوط به تاریخ تولد و محل تولد و مدارس تحصیلی سایر مطالب تلاش زیرکانه یزدی برای نشان دادن چهرهای متفاوت از واقعیت وجودی و رفتاری او میباشد.
ابراهیم یزدی در کتاب خاطراتش نوشته است که از تابستان سال ۱۳۵۶ یعنی زمانی که آیتالله خمینی هنوز در نجف بود، به او مشورت میداده؛ از لزوم داشتن شعار ایجابی در برابر شعار “شاه باید برود ” و از اینکه “ارتش را باید از داخل تصاحب ” کرد. او تیرماه سال ۵۶ با این رهنمودها به نجف محل زندگی آیتالله خمینی میرود و پس از دیدار با او به آمریکا برمیگردد.
دبیر کل نهضت آزادی در کتاب خاطراتش شرح داده است که او “برنامه سیاسی امام ” و “چگونگی انتقال قدرت ” را تهیه کرد و در اختیار آیتالله خمینی که از نجف به نوفل لوشاتو در حومه پاریس نقلمکان کرده بود، گذاشت.
«بعد از ورود امام به پاريس هم براى تقويت روحيه ملت و هم پاسخگويى به سؤالات بسيارى درباره برنامه سياسى امام و چگونگى انتقال قدرت لازم بود كه برنامه مطرح و اعلام شود. اين برنامه در همان هفته اول ورود امام به نوفللوشاتو تهیهشده بود و به شخصيتهايى كه نامزد عضويت در شوراى انقلاب و يا دولت موقت بودند، بهطور خصوصى ارائه میشد. به دنبال اجراى همان برنامه بود كه اقدامات اوليه براى تشكيل شوراى انقلاب و دولت موقت انجامگرفته بود.»
متن برنامه راهبردی که ابراهیم یزدی به آیتالله خمینی داد شامل تشکیل یک گروه و یا شورای جمعی جهت بررسی وضعیت جنبش و تأسیس و اعلام دولت موقت بود تا در صورت رفتن شاه و امکان در دست گرفتن قدرت سیاسی از خلاء قدرت سیاسی، جلوگیری کند. برنامه این شورا همچنین شامل برگزاری رفراندوم درباره تعیین تکلیف رژیم سلطنتی و نیز اجرای انتخابات بهمنظور تشکیل مجلس مؤسسان برای تدوین و تصویب قانون اساسی جدید بود. این قانون اساسی میبایست مبنای تأسیس حکومت (جمهوری) اسلامی شود.
ابراهیم یزدی و بسیاری دیگر از فعالان سیاسی که تکنوکراتهای مذهبی خوانده میشدند، مدعی هستند که کوشیدند آیتالله خمینی را با عرصه سیاست مدرن که از آن شناختی نداشت، آشنا کنند. او درجایی میگوید پیش از انجام دیدارها و مصاحبهها با آیتالله خمینی صحبت میکرده است:
«مثلاً پیش از اولین مصاحبه آقای خمینی با تلویزیون آمریکا من برای ایشان توضیح دادم که این تلویزیون به چه گروهی تعلق دارد، رابطهاش با صهیونیستها چیست و ما باید چه موضعی داشته باشیم.»
در ویلای نوفللوشاتو خیلیها رفتوآمد داشتند و مدعی بودند که امام خمینی را در رساندن کشتی انقلاب اسلامی به ساحل ایران یاری میکنند، دبیر کل نهضت آزادی دریکی از مصاحبههایش میگوید:
«هنگامیکه قرار شد برنامه سیاسی پیاده شود، آقای خمینی فرمودند که خوب من سیاسیون را نمیشناسم، من دکتر سحابی و مهندس بازرگان و تو را میشناسم؛ بنابراین اینجور قرار شد که سه نفر را ایشان معرفی کردند، مرحوم بهشتی، مطهری و هاشمی رفسنجانی که این سه نفر در ایران افراد سیاسی را به آقای خمینی معرفی کنند و آقای خمینی اینها را به عضویت شورای انقلاب معرفی کند و شورای انقلاب تشکیل شود.
آقای یزدی در ادامه تصریح میکند: «اول هم قرار نبود که روحانیون در شورای انقلاب باشند. قرار بود که کل اعضای شورای انقلاب همه از غیرروحانیان باشند. برای اینکه این کار بشود، آقای خمینی از من خواستند که به مهندس بازرگان تلفن کنم که بیایند به پاریس.»
عین این ادعاها را بازرگان و حبیبی و قطبزاده و بنی صدر و صادق طباطبائی هم کردهاند!
یک حادثه تاریخی آخرین تیر به پیکر نحیف این دولت زد. ماجرای گروگانگیری در سفارت آمریکا در آبان ماه سال ۱۳۵۸ یعنی تنها ۸ ماه پس از انقلاب، دولت بازرگان را که قبل از آنهم بارها برای استعفا دورخیز کرده بود، به واگذاشتن نهایی قدرت کشاند.
ابراهیم یزدی که از مخالفان سرسخت این حرکت بود میگوید:
«اختلاف میان این دو نیرو بعد از انقلاب بالا گرفت. آقایان میگفتند که چون انقلاب را #امام_خمینی رهبری کرده، پس قدرت باید در دست روحانیون باشد و بقیه باید بهعنوان کارگزار آنها عمل کنند. ما معتقد بودیم که مردم به جمهوری اسلامی رأی دادند ولی به حکومت روحانیون رأی ندادند. از خرداد سال ۱۳۵۸ بود که احساس کردیم این وضعیت نمیتواند ادامه پیدا کند.»
یزدی گروگانگیری را “یک توطئه برنامهریزیشده ” میدانست که هدفش این بود که “گروههای انحصارطلب که در رأس آن خود روحانیون بودند، زیر پوشش انقلابیترین و رادیکالترین شعارها، یعنی شعار مرگ بر آمریکا، همه نیروهای روشنفکری را سرکوب کنند. در گام اول روشنفکران دینی و دولت موقت را ایزوله و از صحنه خارج کنند.
شعار مرگ بر آمریکا در آن زمان نیروهای چپ را هم دنبال خود کشید و روشنفکران دینی، بهخصوص نهضت آزادی بهکلی منزوی شد.»
یزدی میگوید روحانیون سوار موج انقلاب شدند و “گروههای چپ و چریکها و مجاهدین خلق هم به این دامن زدند و این گام اول برای این بود که مثل همه انقلابها یک تسویهحساب در درون انقلاب بشود؛ و این تسویه صورت گرفت “.
روز ۱۲ آبان یزدی وزیر خارجه، چمران، وزیر دفاع و بازرگان، نخستوزیر راهی الجزایر برای شرکت در جشن استقلال الجزایر بودند که تظاهرات بزرگی در تهران علیه آمریکا راه افتاد. فردای آن روز ۴۰۰ دانشجو به سفارت امریکا حمله کردند. روز ۱۴ آبان دولت موقت که دشمنان آن را لیبرال میخواندند، استعفا داد.
با پایان عمر دولت موقت، زندگی سیاسی ابراهیم یزدی مانند دیگر اعضای کابینه دولت موقت، به مسیری پردستانداز افتاد. او به نمایندگی دور اول مجلس شورای اسلامی انتخاب شد، ولی این آخرین باری بود که یزدی در گوشهای از دستگاه قدرت جا گرفت. صلاحیت او بعدها دیگر از سوی شورای نگهبان تائید نشد.
یزدی بارها در جمهوری اسلامی بازداشت و محاکمه شد بااینحال همیشه تأکید کرد که از نقشی که در انقلاب بهمن داشته و از وقوع این انقلاب هیچگاه پشیمان نیست. او در آبان ۱۳۹۰ و زمانی که به ۸ سال زندان محکوم شد، در نامهای به محمدجواد حجتی کرمانی، از روحانیون مؤثر در انقلاب و نزدیک به آیتالله خمینی، نوشت که او و یارانش در تأسیس جمهوری اسلامی خود را سهیم میدانند و اگر نقش اصلی نداشتند، اما نقشی تعیینکننده داشتهاند.
اتهام اول دکتر یزدی “اقدام علیه امنیت كشور ” و اتهام دوم او در متن کیفرخواست “تشكیل و ادارهی جمعیت غیرقانونی و ضد امنیتی نهضت آزادی ایران بود.
ابراهیم یزدی پیش از آن نیز در دیماه سال ۱۳۸۸ و در پی وقایع پس از انتخابات آن سال به مدت ۶۰ روز در سلول انفرادی در بند ۲۰۹ اوین زندانیشده بود و در پاییز سال ۱۳۸۹ نیز زمانی كه برای شرکت در یک مراسم ختم به اصفهان رفته بود، بازداشت شد.
ابراهیم یزدی در نامه خود به آقای حجتی کرمانی، درباره حضورش دریکی از جلسات دادگاه نوشته است: «در جلسهی دادگاه خطاب به دادرس دادگاه و نمایندهی دادستان گفتم به هوش باشید این دومین محاكمهی نهضت آزادی در طی ۵۰ سال عمر فعالیتهایش میباشد. در طی این ۵۰ سال، نهضت هم در دوران ستمشاهی و هم در جمهوری اسلامی، تحتفشار و سركوب بوده و هست.»
او در همین نامه درباره اکبر هاشمی رفسنجانی و آیتاللهالعظمی خامنهای نوشته بود: «آقای هاشمی فرانكنشتاینها تربیتکرده است و حالا آنها نافرمانی میكنند. در حضور مردم در خیابان به دخترش زشتترین حرفها را میزنند اما او توان مقابله و برخورد را ندارد. اكنون آقای خامنهای اشتباه آقای هاشمی را تكرار میكند. فرانكنشتاینهای خلقشده همه را نابود خواهند كرد و همهچیز را بر باد خواهند داد.»
ابراهیم یزدی در ویدیویی میگوید:
* «اشتباه من مثل خیلی از مردم ایران، مثل خیلی از روشنفکران حتی جریانات چپ این بود که مبارزه با شاه را اصل کردیم. گفتیم شاه برود هرکس بیاید بهتر است. فقط من نگفتم که، همه گفتیم. مسئولیت را لوث نکنید و نگویید که کی بود کی بود، من نبودم.»
ابراهیم یزدی، اگرچه صدمات زیادی از نظامی خورد که به گفته خودش نقشی تعیینکننده در شکلگیری آن داشت، اما در مقایسه با بسیاری از همقطارانش مانند امیر انتظام، قطبزاده و از همه دردناکتر داریوش فروهر، “جان سالم ” بدر برد تا مرگ در هیبت سرطان به سراغش بیاید.
در سالهای گذشته نظر او درباره “انقلاب اسلامی ” تغییر کرد و به این اعتقاد رسید که تفکر ایدئولوژیک با آزادمنشی مغایرت دارد و بیگمان به بدترین نوع استبداد میانجامد. یزدی میگفت این انقلاب “پیروزی جهل بر ظلم ” بود. بنا بر تعبیر او، رژیم شاه ظالم و نیروی برآمده از انقلاب، نیروی جهل بودند!
ابراهیم یزدی آذرماه سال ۱۳۸۷ و زمانی که به #مالزی رفته بود، در دیدار با اعضای حزب عدالت مردم مالزی از ولایت فقیه انتقاد کرد و گفت: «دولت موقت، پس از پیروزی انقلاب، پیشنویسی برای قانون اساسی تهیه کرد که رکن اصلی آن جمهوریت و دموکراسی بود و در آن نشانی از ولایتفقیه وجود نداشت؛ اما روحانیان به مدل خلیفهگری و مجالس مشورتی، مانند مجالس برخی کشورهای عربی، علاقه بیشتری نشان دادند و نظریه ولایتفقیه از همان زمان برای کنترل انحصاری قدرت تئوریزه و نهادینه شد.» او پیشنهاد کرد که «بهتر است که این مفهوم از قانون اساسی حذف شود و به همان پیشنویس قانون اساسی بازگردیم» و علتش را هم “ناکارآمدی این نظریه در سی سال حکومت جمهوری اسلامی» دانست.
یزدی در سال ۲۰۱۱ در نامهای سرگشاده به راشد الغنوشی رهبر حزب اسلامگرای النهضه در تونس از او خواست از تجربههای تلخ ایران و الجزایر درس بگیرد، به تنوع و تکثر نیروهای جامعه احترام بگذارد، بهضرورت رعایت تساهل و تعامل توجه کند و با دیگر گروههای سیاسی برای توسعه کشورش راه همکاری را در پیش بگیرد.