می گویند: ” یک سوزن به خودت بزن، بعد یک < جوالدوز > را بر بدن دیگران فرو کن.” ، اگر خدای ناکرده، یکی از فرزندان عزیز و دلبند شما، که کودک یا نوجوانی بیش نیست؛ به دلائلی مجبور باشد، که همه روزه در بیابان های خلوت، که محل انباشته شدن زباله های جمع آوری گشته از محله های مختلف شهرها می باشند برود. مخصوصا درون شهر بدون در و پیکری مانند تهران، به جستجوی چیزهائی که قابلیت فروختن را داشته باشند بپردازد؛ و در این رهگذر، گاهی از اوقات نیز مورد دست درازی و سوء استفاده جنسی از طرف نامردمان واقع گردد. چه حالی به شما دست می داد؟ چگونه می توانستید اجازه بدهید؛ کودک تان، برای جمع کردن پلاستیک و آهن و چدن و ….. به این مکان های پرخطر برود. تا که شما آن یافته های کودک تان را، به خریداران اینگونه موادی، که می توان از آنها بازیافت جدیدی داشت و اشیای دیگری را ساخت بفروشید. تا که با پول به رنج افتادن کودک نونهال خودتان، نانی که ” قوت لایموت ” باشد. را بخرید و بخورید؟!
در طول یک سال در ایران، افرادی هستند که یک بار به عنوان ” حج تمتع = حج واجب ، زیارت خانه خدا برای افراد مستطیع(کسانی که استطاعت مالی دارند؛ و امکانات کافی که بعد از مراجعت از خانه خدا!!!! هم هزینه یک سال زندگی شان را داشته باشند؛ و هم بتوانند ولیمه زیارت خود را به دیگران بدهند. ولیمه میهمانی را گویند، که حاجی از سفر حج باز آمده، از دوستان و فامیل و آشنایان خودش، در یک هتل یا رستوران به آنها شام و ناهاری دولتمندانه را بدهد.) ” اینها کسانی هستند که برای رفتن به مکه مستطیع هستند. دیگرانی هم می باشند، که یا قبلا حج تمتع را که به لحاظ فقهی واجب اجباری است را انجام داده اند. اما به دلائلی دیگر مانند( رفتن به عربستان برای هم زیارت و هم سیاحت، یا برای خرید کردن از بازارهای مکه و مدینه، یا پرداختن به عیش و نوش در عشرتکده های عربستان)، چند بار در سال به عنوان ” حج عمره = حج غیر واجب، برای کسانی که مستطیع نیستند؛ اما به دلائلی به آن سفر می روند.” ؛ به عربستان رفت و آمدهای مکرر را دارند. عده ای هم می باشند، که در این وانفسای افسارگسیختگی مملکت، که حکومت نالایق و دولت بی کفایت آن موجب چنین آشفته بازاری در مملکت می باشند. در این رابطه به تجارت می پردازند. پیش از آن که موعد سفر به مکه برسد؛ از سازمان حج و زیارت، مجوز و ویزای رفتن به مکه را می خرند؛ اما بعد آن را به قیمت گزاف تر به کسانی می فروشند؛ که می خواهند به خانه خدا بروند. ولی ناچارند که جواز سفر به مکه را، با پرداخت کردن مبلغ بیشتری از نرخ اصلی آن، از بازارهای سیاه از کسانی که قبلا آن را پیش خرید نموده اند بگیرند!
آن خدائی که مردم با صدها دوز و کلک به خانه اش می روند؛ آن خدائی که عده ای نادان و فریب خورده، به جای دلجوئی از هم میهنان مستمند خودشان، و هزینه کردن آن مبالغ هنگفت برای افراد نیازمند جامعه شان، آنهمه پول را در بازارهای مکه و مدینه و صفا و مروه و جده خرج می کنند. تا شیخها و امیران سعودی را ثروتمندتر از اینی که هستند بنمایند. برای ما آشکارتر می نمایند. که این بندگان نادان، به درد همان خدائی می خورند؛ که نیازمند به خانه می باشد. و همه روزه از دیدن آنهمه زیارت کننده خانه اش، غرق در لذت خدائی خویش می گردد!
پدر بزرگم همواره می گفت، این دنیا ” عبرتکده نظارت کنندگان است ” ، یعنی اگر اینهمه نیازمند در جهان می بینید؛ باید عبرت بگیرید و بیآموزید؛ که این به آن معناست، که خصلت نوعدوستی در میان مردمان کنونی گیتی کاهش یافته است. چطور می توان دید، که عده ای با چنین مشکلاتی لقمه نانی به دست می آورند؛ تا که از گرسنگی نمیرند. آنوقت عده ای شکم سیر و بی نیاز، آنهمه پول و امکاناتی را که دارند؛ در مسیرهائی هزینه کنند؛ که یک هزارم نفع شان، حتی به یک کودک کار، که مورد سوء استفاده جنسی بیماران روانی و دیوصفتان درون اجتماع قرار می گیرند هم نرسد؟!
کسانی که دارای چنین احساسات رقیق میهن پرستانه و نوعدوستانه می باشند؛ با تمام وجودشان، عاشق بشریت و همه زیر مجموعه های انسانی آن می باشند. کسی که به انسانیت عشق می ورزد؛ می داند با بسته شدن عنوان های ” حاجیه خانم و حاج آقا ” به ناف شخصیت شان، هرگز به بزرگی و عظمت یک انسان کامل ارتقاء نخواهند یافت. مگر آن که از زمره ی خارکن هیزم شکنی باشند؛ که شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، در دیوان ” منطق الطیر ” خویش، داستان اش را شرح می دهد:
روزی فرد متشخص بزرگی(مفسران می گویند خود عطار)، هنگام استیلای مغول در ایران، به دست یک سرباز مغول اسیر می شود. مغول می خواسته که با فروختن او پولی به دست بیاورد. در همان حال یکی از ثروتمندان شهر که عطار را می شناخته، یک کیسه زر ناب را به آن مغول وحشی نشان می دهد و می گوید؛ اگر او را به من بفروشی؛ نود و نه کیسه دیگر از طلای خالص به تو می دهم. با این گفته می خواسته تا که مغول عطار را به آن قیمت به او بفروشد. اما عطار به مغول می گوید: تعجیل نکن، چون قیمت من افزون بر این کیسه های زر است. ساعتی بعد هیزم شکنی که از بیابان خار می کند و هیزم جمع کرده بود تا در شهر بفروشد؛ از دروازه به درون می آید. او هم عطار را می شناسد و از قصد سرباز مغول مطلع می شود. به او می گوید این اسیر را به من بفروش، مغول می گوید چند می خری؟ هیزم شکن فقیر کوله بار خود را که قطعات هیزم و تکه های خار بوده را، به وی نشان می دهد و می گوید: همه این بار که بر پشت من است مال تو، او را به من بفروش. در آن موقع عطار به مغول می گوید: این همان قیمتی است که من می ارزم، پس من را به او بفروش!
سرباز نادان مغول، از شنیدن این سخن بسیار عصبانی می شود و می گوید: ” مشتری صد کیسه ی زر داد و تو نگذاشتی**** روزی ما را در این خار بیابان کاشتی؟ ” ؛ عطار هم به وی حالی می کند. که آن تاجار صدها کیسه زر دارد؛ و با دادن صد کیسه زر برای خریدن من از تو، زیان چندانی نمی کند. اما…. همه خار و هیزمی که روی دوش و پشت کمر این خارکن هیزم شکن است. همه دارائی و سرمایه اوست؛ که می خواهد به تو بدهد و جان مرا نجات ببخشد. می گویند آن مغول که از ارج و منزلت عطار، و انسانیت و شعور آن خارکن چیزی نفهمیده بود. خنجر از نیام در می آورد، و هر دوی آن انسان های بزرگوار و دانا را می کشد!
محترم مومنی