دکتر کاوه احمدی علی آبادی
عضو هئيت علمي دانشگاه آبردين با رتبه پروفسوري
عضو جامعه شناسان بدون مرز(ssf)
اول: درك شرايطي كه در بسياري از كشورهاي غربي (كه تازه شرايط هر كشوري با ديگري بسيار متفاوت است) حاكم است براي كساني كه از نزديك آن كشورها را نديده باشند يا در آنجا زندگي نكرده باشند و تنها از طريق رسانه ها بخواهند به آن پي ببرند، نه تنها صحيح نيست كه چه بسا از واقعيت ها بسيار دور و بعضاً حتي گمراه كننده است. دوستي نظامي را در رده هاي بالاي ارتش ايران داشتم كه روزي برايم تعريف كرد كه افسر عقيدتي و سياسي شان (كه كاملاً شخصي ايدئولوگ و از مديران رسمي اطلاعاتي رژيم ايران بود)، مدتي است كه از مأموريت در روسيه برگشته و بسيار در خود فرو رفته بود و او براي پي بردن به ماجرا از وي سوالاتي مي كند. افسر اطلاعاتي نيز مي گويد كه اي كاش به روسيه نمي رفتم (تا دنياي دروغين خودساخته اي كه پيش از سفر براي خود از غرب و غيره ساخته بود، فرو نريزد). آنجا زنان را لخت يافتم، و در حالي كه چشمان من چهار تا شده بود، مردان روسي و خارجي اصلاً به آن ها نگاه نمي كردند و تو گويي يا مردان نابينا بودند و يا زنان نامرئي اند! مسئوليت شناسي روس ها در كار چنان بود كه گاهي واقعاً خجالت مي كشيدم. بدون حضور ناظران تا آخرين دقايق كار مي كردند (و همين دوستم برايم تعريف كرد كه مستشاران روسي كه براي فعاليت به ايران مي آيند، حتي در مناطق گرمسيري كه براي روس ها دشوار است، تا آخرين دقيقه كار مي كنند و وقتي ما مي خواهيم زودتر آنان را مرخص كنيم، اصرار دارند تا دقيقه آخر كار ساعت كارشان است، به كار ادامه دهند) و حتي نظاميان رده پايين ارتش، كارشان و وظايف شان را كليدي مي شمارند و از اين روي با مسئوليت پذيري تام و تمام و كمال انجام مي دهند؛ چيزي كه در ايران به اصطلاح اسلامي با هزار شعار و ادعا نه تنها كسي بدان عمل نمي كند كه حتي حرف زدن از آن مايه تمسخر است. من و هر كسي كه در غرب زندگي كرده باشد، به خوبي مي دانيم كه او چه مي گويد. وقتي در جهان سوم هستيد، چون فساد، تبعيض، ستم و به طور كلي حتي سقوط اخلاقي در بسياري از زمينه ها، تا حد زيادي همگاني است، خيلي به چشم نمي آيد، اما كافي است تا پا در يك كشوري پيشرفته بگذاريد تا دريابيد كه نه فقط حاكمان ما كه ما مردمان نيز در مشكلاتي كه در كشورمان حاكم است، سهيم هستيم. يادم نمي رود كه پس از آخرين مسابقه فوتبالي كه ايران با كره جنوبي در تهران برگزار كرده بود، مقاله اي جالب پيرامون آن خواندم كه مي گفت مي خواهيد تفاوت جهان سومي ها را با جوامع پيشرفته دريابيد، آن جلوي ديدگان ماست. در حالي كه ايران بازي حساس با كره جنوبي را برده بود، تمام ورزشگاه پر شده بود، از زباله هايي كه طرفداران تيم ايران در ورزشگاه آزادي ريخته بودند، و در حالي كه تصاوير نشان مي داد ورزشگاه از تماشاگران ايراني خالي شده بود، اندك كره اي هاي تماشاگر فوتبال، در حالي كه تيم شان باخته بود (كه در آن شرايط بعضاً آدم حال و حوصله حرف زدن نيز ندارد)، باقيمانده بودند و داشتند تمام آشغال هاي ريخته شده ايراني ها را جمع كرده و به سطل هاي زباله مي ريختند و تا همه ورزشگاه را پاك نكردند، آنجا را ترك نكردند.
دوم: آنچه از تبعيض نژادي در غرب مي شنويم، بسيار متفاوت با چيزي است كه ما تحت عنوان تبعيض نژادي در غرب مي شناسيم، همچنان كه چيزي كه از تجاوز به زنان در غرب مي شنويم، در بسياري از موارد با آن تصوري كه ما از تجاوز جنسي در جهان سوم سراغ داريم، متفاوت است. در غرب پيش مي آيد كه مردي به همسرش تجاوز كند؛ چيزي كه در جهان سوم بسيار روي مي دهد، اما عمدتاً نمي دانند كه تجاوز به حساب مي آيد و تصور اين است كه با همسرشان هر كاري بكنند و هر زماني كه بكنند و به هر طريقي بكنند، خالي از اشكال است (و مرغ حق جنبش ما –شاهين نجفي- اين نكته را به مذهبي هاي ما در يكي از اشعارش اشاره مي كند: تجاوز يعني همين؛ هر كاري كه خواستي كردي)، در حالي كه در غرب در هر مرحله از رابطه جنسي، اگر زن مايل به ادامه كار نبود و مرد با اندكي اصرار وارد فاز جديدتري شد، يعني يا آزار جنسي يا تجاوز (بسته به نوع عمل انجام شده با اصرار يا زور) روي داده است (البته وقتي تجاوز جنسي نيز توسط مقامات قضايي شان شناسايي شد، چون برخي از مقامات قضايي ايران مدعي نمي شوند كه “دل برخي از كودكان تجاوز مي خواست”! احتمالاً دل همين مقامات قضايي مي خواست كه اين گونه ابراز همدردي مي كنند و خبر از مكنونات و تمايلات منحرف دروني شان مي دهند!؟). بسياري از حرف هايي كه ما در جهان سوم به شكلي شوخي يا جدّي نسبت به اقوام يا اديان و مذاهب ديگر طرح مي كنيم، مصداق دقيق انواعي از تبعيض است و در آمريكا شخصي مي تواند فقط به سبب يكي از آن ها، شكايت كند و دادگاه او را به سبب ضربه روحي كه خورده مستحق مشاوره روان شناسي و دريافت مبلغ زيادي (اصطلاحاً سوو) كند. در انتخابات رياست جمهوري آمريكا كه منتهي به پيروزي دور نخست رياست جمهوري اوباما شد، مشاوران يكي از كانديداهاي رقيب دليل اقبال ناگهاني آمريكا به اوباما را سياهپوست بودن اش ذكر كرد (چيزي كه به كرّات در رسانه هاي جهان سوم و حتي توسط دولتمردان شان عنوان مي شود)، تنها ساعتي بعد همان كانديداي رقيب از مشاورش خواست به سرعت استعفا دهد و خودش نيز از اوباما و مردم براي اين اظهارات عذرخواهي كرد؛ چون حتي طبقه بندي انسان ها برحسب رنگ پوست و قرار دادن آن به مثابه معيار تمايز، مصداقي از تبعيض نژادي است. يادم هست كه سال ها پيش در ايران، دوستي داشتم كه در نظام مزور ايران كار مي كرد (و بعدها فهميدم كه “اطلاعاتي” بوده است) و با آن كه (همچون تمامي اطلاعاتي ها بسيار تودار بود) كم حرف مي زد، اما گهگاه از نظام كثيفي كه خميني ملعون در ايران تأسيس كرد و بدان مي باليد، چيزهايي مي گفت و مي پنداشت كه اينان اصلاً مسلمان نيستند (مثل داعشي ها)؛ روزي به اتفاق هم، اخبار گوش مي كرديم و مي گفت كه يكي از مقامات سياسي اروپايي نه به سبب دريافت رشوه يا پست و مقام و غيره، بلكه به اين سبب كه “اجازه داده بود كه در زماني كه پست ديگري داشت، به او پيشنهاد رشوه داده شود”، استعفا داده بود و براي دوستم كه شاهد بسياري از دزدي ها و كثافت كاري هاي مقامات ايراني از نزديك بود (و خيلي ها را مردم نمي دانند و با پنهان سازي شان توسط بقيه مقامات برحسب “فتواي حكومتي” در حقيقت همگي در هر دزدي اي شريك جرم و گناه هستند و در دنيا و آخرت بايد پاسخگو باشند) مايه تعجب و حتي بهت بود. و اين شده بود مايه طنز ما براي مدتي (چون اين كه ديگران به كسي پيشنهاد رشوه دهند كه دست انسان نيست و براي شنونده رشوه نمي تواند جرم شمرده شود و هر كسي در دوران شغلي اش ممكن است از اين نوع پيشنهادات و چه بسا به كرّات از طرف ديگران بشوند و مهم اين است كه قبول نكند) و اگر مي شنيديم كه كسي در اروپا استعفا داده يا كنار گذاشته شده مي گفتيم كه حتماً “اجازه داده كه به او پيشنهاد شود كه….”.
سوم: دين ستيزي در دنياي غرب نداريم و اندك راستگرايان افراطي كه پس از عمليات تروريستي برخي از مذهبيان بدان روي آورده اند، همچون هر شخصي اجازه اظهارنظر دارند، اما مشي شان ساري و جاري نيست و غرب برخلاف بلوك شرق سابق هرگز با دين و مذهب نه تنها مبارزه نكرده كه آن را آزاد مي گذارد و مثلاً آزادي اي كه مسلمانان سني (ولو خارجي) در آمريكا دارند، به هيچ وجه سني هاي ايراني ندارند، همان گونه كه آزادي كه شيعيان در آمريكا دارند، هيچ شيعه اي در هيچ يك از كشورهاي خاورميانه ندارند (حتي ايران، چون در ايران تنها شيعيان حكومتي منسوب به جرياني كه در هر زمان در رأس قدرت است از آزادي برخودار است و بقيه –به اشكال مختلف و مستقيم و غيرمستقيم- سركوب مي شوند) و بسيار پيش مي آيد كه در طول يك خيابان كليسا و كنيسه و مسجد را در كنار هم بيابيد و تبليغات ديني نيز با وجود فجايعي كه اسلام گرايان تندرو امروزه آفريده اند، به هيچ وجه حتي تقليل نيافته است. چيزي كه بسياري از شرقي ها و مسلمانان سفر نكرده و زندگي نكرده به جوامع غربي نمي دانند. امروزه دين ستيزي تنها در خاورميانه وجود دارد كه هر دين و مذهبي خود را برحق شمرده و ديگري را ناحق و مشغول تضعيف يا حتي نابودي ديگران است كه نتيجه اش را نيز اينك مي بينيم كه بزرگترين قرباني نيز خودشان هستند.
چهارم: در ايالات مختلف آمريكا وضع يكساني نداريم، در حالي كه در شهرهاي كوچك و روستاهاي آمريكا كه عمدتاً در مناطق ميدوست مستقرند، يكي از كمترين ميزان جرم و جنايت در جهان را دارند و در آنجا جوامعي با فرهنگي بسيار اخلاقي حاكم اند، در متروپوليتن ها و ابرشهرها كه از تنوع مليت، نژاد، فرهنگ و غيره برخوردارند، ميزان جرم و جنايت بالاست و مثلاً در زماني كه من در نيويورك زندگي مي كردم، گفته مي شد كه در آن ايالت به طور متوسط در هر هفته يك پليس كشته مي شود؛ طبعاً در چنين مأموران پليس مدام خود را در معرض تهديد از دست دادن جان شان مي بينند و يك اشتباه و حتي تعلل و تأخير چه بسا به قيمت تمام جان شان تمام شود، پيش مي آيد كه در يك لحظه تصميم اشتباهي مي گيرند و ما صدها مواردي را كه رخ داده، اما پليس مسئولانه برخورد كرده در اخبار نمي شنويم و تنها آن معدود مواردي را مي شنويم كه سهواً يا عمداً منجر به آسيب يا فوت مظنونين يا مردم شده است.
بد نيست بدانيد، من نخستين زن بانقاب در زندگم را با چشمانم (و نه از تلويزيون) نه در هيچ كشور اسلامي كه در نيويورك ديدم. وقتي از سابووي بالا آمدم در محله سوداني ها، تو گويي به هزار و چهارصد سال پيش برگشته ام، از نوع پوشش تا معماري و از زبان (عربي) تا فرهنگ اسلامي و سوداني بود. به محله چايناتاون نيويورك برويد، مردم، گفتگوها، تابلوها و حتي رنگ و بو اصطلاحاً چاينيزي است. خودم مدتي در جامائيكا اونيو كار مي كردم و دوستي اسپانيش داشتم كه مي گفتم مردي پورتوريكويي در يكي از محلات اسپانيش نشين در مسابقات لاتاري يك ميليون دلار پول برده، اما زبان نمي داند تا برود و پولش را بگيرد و از همسايگان كمك گرفته بود. اشخاصي را مي بينيد كه بعضاً دو دهه از كشوري ديگر به آمريكا آمده اند و در همان محلاتي زندگي مي كنند كه مليت و فرهنگ شان بدان تعلق دارد و بعضاً به غير از سلام و احوال پرسي هيچ چيز ديگر از زبان انگليسي نمي دانند چه رسد فرهنگ و نوع رفتاري كه لازمه زندگي در يك كشور چندفرهنگي است. يادم هست روزي در پيتزافروشي كه كار مي كرد، يك فلسطيني با آن چفيه خاص اش آمد نشست و لحظاتي بعد يك اسرائيلي با لباس مذهبي آمد و كنارش نشست و شروع به خوردن غذا كردند و وقتي كه مشتري اسرائيلي براي گرفتن چيزي به نزد ما آمد –يادم نمي آيد سس اضافه يا چيز ديگري بود- يكي از همكارانم به شوخي به او گفت كه يك فلسطيني كنارت نشسته است و او نيز به سرعت جواب داد: «بله، اينجا نيويورك است». نيويورك نماد اين اصطلاحاً 77 مليتي است و ايالات متحده آن گونه بايد اداره شود كه امنيت را برقرار سازد، بدون اين كه در دام ديكتاتوري بيافتد، تمام اين تنوع مليت و فرهنگي را در خودش جذب كند، بدون اين كه يكرنگ شان سازد و تمامي اين نژادها و طبقات مختلف اجتماعي را در كنار يكديگر از فرصتي برابر براي تصاحب كار و ثروت و قدرت در صحنه قرار دهد؛ كه طبعاً كار بسيار دشواري است و بعضاً اشتباهي از طرف يك طرف مي تواند به سرعت به بحراني بدل شود و تمامي آن تنوعات در غالب تعارضات بيرون بريزد. اين را هم بگويم، عمدتاً كساني كه در نظام آموزشي كم نظير آمريكا آموزش كرده و پرورش يافته اند، نه تنها نگاه تبعيض آميز ندارند كه بسيار در تحمل ما جهان سومي ها بردبارند و در نقطه مقابل بسياري از اين تبعيض و تعارضات از طرف كساني صورت مي گيرد كه بزرگ شده آمريكا نيستند و خمير مايه شخصيت شان در جهان سوم شكل گرفته است. در اين كارزار مسئولان و مقامات پليس و امنيتي آمريكا بايد بار مشكلات ايجاد شده در كشورهاي ديگر را نيز كه به آنان صادر شده بردوش بكشند و حل شان كنند. همان گونه كه اينك اكثر داعشي هايي كه پاسپورت غربي دارند و در اخبار مرتب مي شنويم، عمدتاً مهاجراني از كشورهاي ديگر –به خصوص كشورهاي عربي و خاورميانه- هستند كه نتوانسته اند در جوامع غربي خود را وقف دهند.
پنجم: از اين واقعيات كه بگذريم، ايالات متحده آمريكا در همين يك قرن اخير سير صعودي و شتابان داشته است (كه در سخنراني پرزيدنت اوباما نيز به درستي بدان اشاره شده بود) و به سرعت به پيشرفته ترين كشور جهان بدل شده است، به طوري كه قوانين تبعيض آميز نژادي در آخرين ايالات جنوبي را نيز اصلاح و برطرف كرد، و طي رقابت در طول جنگ سرد در حالي كه رقابيش به دام ديكتاوري افتادند، همچنان آزادي هاي مدني و جامعه دموكرات اش را حفظ كرد و طي همين مدت از كشوري سرمايه داري به كشوري فراصنعتي بدل شد كه سطح رفاه اجتماعي، فرصت هاي شغلي و در بسياري از مولفه هاي مهم زندگي در دنياي امروز در زمره پيشروان است و همزمان موثرترين كشور جهان به شمار مي رود كه در بسياري از تحولات جهان نقش پيشرو يا رهبر را بازي كرده و مي كند و بزرگترين منتقدان آمريكا يا خودشان يا به خصوص فرزندان شان براي كار و تحصيل يا دوران بازنشستگي، آمريكا را به همه جا و حتي وطن شان ترجيح مي دهند (از كمونيست ها گرفته تا همين داعشي هاي امروز) و بي شك آمريكا اگر هر نقصي داشته باشد، آنقدر مناسب تر از جاهاي ديگر هست كه آن را نسبت به هر كشور ديگري و حتي وطن شان ترجيح مي دهند (چون انسان تنها با زبانش حرف نمي زند و اعتراف نمي كند كه با رفتارش نيز سخن مي گويد و اعترافات بعضاً تكان دهنده مي كند). از اين سبب، آمريكا زماني آمريكا خواهد ماند كه اين نوار تحولات و اصلاح مداوم را باز دنبال كند و بحران فرگوسن كه حكايت از نقصاني در آن سيستم شتابان دارد، به نوعي ضرورت آن را نشان داده و چه فرصتي براي پرداخت به آن بهتر از امروز كه رئيس جمهوري سياهپوست، صلح طلب، مودب و مسئول، خوش فكر و مهمتر از همه، “انسان” چون پرزيدنت اوباما در رأس آن قرار دارد و در اين دو سال باقيمانده از رياست جمهوري اش كاري ماندگار در اين زمينه را كليد بزند (همچون كاري كه در زمينه بهداشت در آمريكا انجام داد و به “اوباماكر” معروف شد) و از خود باقي بگذارد و سال ها بعد كه با آن مي نگرد، با خود خواهد انديشيد كه حادثه ناگوار فرگوسن بهانه و فرصتي شد براي آن گام هاي تاريخي او و جامعه آمريكا براي كاهش مولفه هايي كه داشتند تمايزات طبقاتي را افزايش مي دادند، به آزادي هاي مدني ضربه مي زدند و احساس در حاشيه بودن را براي فقرا و اقليت هاي نژادي تشديد مي كردند، در جهت بهبود تغيير دهند.
ششم: با ملاحظاتي مي توان برخي از راه حل ها را يافت. ديديم، در حالي كه هنگام مورد اصابت قرار گرفتن جوان سياهپوست در فرگوسن پليس نتوانست از خود خويشتنداري نشان دهد، در همين درگيري هاي اخير فرگوسن كه بسياري از مناطق توسط معترضان به آتش كشيده شد و از اين نقطه نظر مشخصاً جرمي را مرتكب شدند، پليس فرگوسن از خود بسيار خويشتنداري نشان داد و هيچ كسي كشته نشد. پس مقدور است كه با توصيه هايي مكرر رفتار پليس را نيز به شكل معناداري بهبود بخشيد. واقعيت اين است، آموزشي كه امروز نيروهاي پليس و به خصوص امنيتي مي بينند از نيم قرن گذشته به اين سوي تغيير نكرده و از اين سبب جوابگوي امروز نيست و مشكل ساز مي شود. ما نيازمند بازنگري در الگوهاي آموزش و نحوه برخورد نيروهاي پليس و امنيتي با مردم و به خصوص مردم غيرمسلح هستيم.
نكته ديگر آن است كه پليس نبايد هنگام احساس خطر بين دو شرايط متعارض و قطبي بي عكس العملي يا شليك گلوله كشنده قرار بگيرد. به عبارتي، امروز با پيشرفت تكنولوژي مي توان سلاح هايي را آزمود و در اختيار نيروهاي پليس قرار داد كه حتي وقتي احساس خطر مي كنند و دست به اسلحه مي برند، گلوله شليك شده شان منتهي به مرگ نشود، و فرد مورد اصابت قرار گرفته را بازدارد، يا شوك زده سازد و يا بي عمل كند يا حداكثر بيهوش سازد. اين كار شدني است.
مورد ديگر به مسائل حقوقي و سبك پراگماتيك نظام دادگستري آمريكا برمي گردد. امروز كه هم رياست جمهور آمريكا و هم دادگستري آمريكا در اختيار روسايي است كه به اقليت هاي نژادي تعلق دارند و از نزديك با مشكلات نژادي آشنا هستند، فرصت خوبي است كه شايد بتوان با تغييراتي (ولو در برخي از قوانين) دادگاه هايي اين گونه را كه به مسائل تبعيض نژادي مي پردازند، به شكلي ويژه دنبال كرد و تصميم گيرندگان تنها از ايالت موردنظر نباشد و هئيت منصفه نيز يكي نباشد يا مكانيسم تصميم گيري هئيت منصفه كه اينك مبتني بر اجماع است، تغيير كند.
هفتم: باز تأكيد و اصرار دارم كه آموزش و نحوه برخورد نيروهاي پليس و به خصوص امنيتي نسبت به مردم، معترضان و فعالان مدني و مخالفان سياسي و اجتماعي در سراسر جهان متعلق به دوران جنگ سرد و حتي پيش از آن است و نياز به بازنگري، تغيير و اصلاح و آموزش مجدد دارد و چه خوب كه اين “تغيير” از آمريكا توسط پرزيدنت اوباما كليد زده شود.