دکتر کاوه احمدی علی آبادی
عضو هئيت علمي دانشگاه آبردين با رتبه پروفسوري
عضو جامعه شناسان بدون مرز(ssf)
شناخت جامعه امروز ايران همچون هر جامعه ديگري دشوار است و سال ها زندگي با مردم و ميان مردم ايران است كه هر محقق ژرف كاوي را وا مي دارد تا اعتراف كند كه آن كمي بيش از هر جامعه اي ديگر پيچيده است كه بارزترين اش را در انتخابات مي توانيد ببينيد: در هر جامعه اي آراي شركت كنندگان در انتخابات، نشان دهنده موافقان حكومت حاضر است، اما در ايران عمدتاً برعكس است و آناني كه به تغييراتي بيش از اعلاميه ها و محكوم كردن ها و حتي تظاهرات بر عليه حكومت مي انديشند، گوش بزنگ انتخابات اند تا بر عليه رژيم رأي دهند! در هر انتخاباتي شركت كنندگان براي بهبود وضع شان به كانديدايي رأي مي دهند يا لااقل اميدوارند تا منتخب شان پيروز شود، اما در ايران بسياري رأي مي دهند تا يك طيف را بر عليه طيفي ديگر بشورانند و اصطلاحاً حكومتي ها را به جان هم بياندازند!! از منظر آنان هر طرف، ديگري را بزند، برد براي مردم است!!! شايد بايد نقبي عميق تر براي جمع آوري پازل هايي بزنيم كه مرا به اين نتيجه گيري واداشته است.
دوستي داشتم كه از شاگردان فوكو بود و در بسياري از دانشگاه هاي دنيا تدريس مي كرد و سال ها بود كه ايران نيامده بود تا در دوره اصلاحات براي فرصتي مطالعاتي به ايران آمد. پس از دو سال گفت و شنود و چرخ زدن و كنكاش ميان مردم و اقشار مختلف اجتماعي، روزي به من گفت كه پيش از آمدن به ايران تصور مي كرد كه ايران جامعه اي “كافكايي” است، اما حالا دريافته است كه آن جامعه اي “كوندرايي” است. در حالي كه روشنفكران منتقد و كم و بيش سالم و كساني كه حكومت كنوني ايران را بر نمي تابند، براي مبارزه با حكومت روش هاي سلبي را به كار مي برند، بخش بزرگي از مردم ايران كه زير چتر حكومت كنوني زندگي مي كنند، براي مبارزه روش هاي ايجابي را برگزيده اند. روشنفكران و مخالفان رژيم در اين سوي آب ها، بر عليه حكومت شعار مي دهند و مقاله مي نويسند و تظاهرات مي كنند. اما مردمي كه در ادارات و سازمان هاي دولتي كار مي كنند، حكومتي ها را به جان هم مي اندازند! به همين خاطر است كه در انتخابات به برنامه هاي ارائه شده كانديداها زياد كار ندارند (و اين براي بسياري از كانديداها و حتي جامعه مدني ايران همواره تعجب آور بوده كه چرا مردم به برنامه هاي كانديداها توجه اي ندارند؛ به همین سبب بر این عقیده ام که رفتار انتخاباتی مردم ایران، چیزی “فراتر از عملگرایی” است)، بلكه به ميزان تخريبي كه عليه ساير اشخاص و جايگاه هاي مقامات و رهبران ايران مي توانند صورت دهند، رأي مي دهند. شما در محل كار لو دادن و اصطلاحاً زدن هر انساني را غير اخلاقي مي شمريد و از آن پرهيز مي كنيد، اما آنان ايشان را بر عليه يكديگر لو مي دهند، چون بر اين باورند كه اين موثرترين راه حذف آنان است، نه اعلاميه هاي تند صادر كردن! روشنفكراني كه خود مزه زندان رژيم را نچشيده باشند، يا جزو كساني نباشند كه عزيزي از نزديكان شان قرباني سال هاي اول انقلاب نشده باشد يا با دادگاه هاي رژيم زندگي خود و خانواده شان ويران شده باشد، معمولاً پس از سال ها تغييرات در حكومتي ها، آناني را كه تغيير رويه دادند، مي پذيرند و چه بسا در صورت لزوم از ايشان در مقابل باند حاكم دفاع مي كنند، اما قشر مذكور مي پرسد، مگر اينان كم بچه هاي ما را در جبهه و جنگ به كشتن دادند و در زندان ها سر به نيست كردند كه به اين سادگي ها آنان را ببخشيم! به همين زودي يادتان رفته وقتي قدرت در دست شان بود، چه بر سر ما آوردند، حالا خوب شد كه نوبت خودشان هم رسيد. يادم هست كه در يكي از سايت هاي ايراني به گزارشي برخوردم كه يكي از كساني داده بود كه شنيده بود، خانه يكي از حكومتي هاي سابق كه اينك در مقابل رژيم ايستاده بود، توسط عده اي خودسر محاصره شده و عليه او شعارهاي تند و حتي نامتعارف مي دهند (فلاني بايد برقصه، فلاني لخت اش قشنگه و …) و گزارشگر اتفاقاً كسي را ميان آنان يافته بود كه اصلاً از مخالفان رژيم بود و برايش بسيار عجيب بود كه چگونه او همراه نيروهاي خودسر رژيم شده است. پس از پرس و جو با تعجب و بهت شنيده بود كه دوست خودسرش گفت: مدتي است كه مزدوران رژيم را يك به يك مي زنيم و ديروز نوبت فلاني بود، امروز نوبت اين يكي است و فردا هم نوبت همين كساني است كه اينك در قدرت اند و به پشتوانه آنان ديگران را مي زنيم!! ناگهان به ياد تجربه خودم در مركز گفتگوي تمدن ها افتادم. زماني كه براي اولين بار يك روحاني در آنجا شروع به كار كرد. مي ديدم كه هر روز موقع نماز مشتاق به نزد او مي آمدند و وي را مي بردند تا پشت اش نماز بخوانند. با خود گفتم كه اين هم دليلي ديگر بر گرايشات سنتي و مذهبي ايرانيان. مدتي بعد درخواست انواعي از وام ها و امتيازاتي از روحاني مذكور كردند كه برايش مقدور بود از طريق ارتباطاتي كه داشت برايشان بگيرد. از قرار معلوم تعدادي از آن ها شد و برخي نشد و مدتي نگذشت كه روحاني مذكور را ترك كرده و كاملاً منزوي ساختند و كار به جايي رسيد كه چنان حرف هايي برايش در آوردند كه من معترض شدم كه بابا انصاف بدهيد، خلاصه او هم انسان است. اما اين پشت نمازي هاي وي اصلاً ول كن نبودند! او ديگر تاريخ مصرف اش تمام شده بود!! به باشگاه انديشه كه مي رفتم، هر از گاهي ميزگردي برگزار مي كردند در زمينه موضوعات مختلف. در يكي از مباحث كه پيرامون خشونت بود، دوستي جمله اي آن زمان تكان دهنده گفت: گفت كه من با همه جور خشونت مخالفم، به جز ماچ كردن!! و وقتي نگاه متعجب مرا ديد، گفت در بسياري از ماچ كردن ها خشونتي هست سرد كه وقتي متأهل شدي مي فهمي!
اين نوع زيست در تأويل هاي خودساخته مردمي كه در مغايرت با جلوه هاي رسمي زندگي شكل مي گيرد، محدود به زندگي سياسي مردم ايران نيز نيست و در عرصه هاي اجتماعي نيز ساري و جاري است. در جنوب ايران كه بسياري از ايام سوگواري مذهبي به ظاهر با شدّت و حدّت بيشتري از جاهاي ديگر برگذار مي شود، در نفس اش بسيار متفاوت با چيزي است كه در نگاه نخست براي يك ناظر به نظر مي رسد. در دوران دانشجويي بود كه دوستان جنوبي ام برايم تعريف مي كردند كه بهترين ايام سال براي آنان نه اعياد، بلكه موسوم سوگواري ها در جنوب است؛ سربازان و دانشجويان ايام مرخصي شان را سعي مي كنند در اين روزها تنظيم كنند و خانواده ها خود را آماده مي كنند؛ اما نه براي غم گساري، بلكه براي انجام تمامي اموري كه در ديگر ايام سال برايشان مقدور نيست؛ بسياري از اقوام و دوستان را در آن ايام مي بينيم و دختر و پسرهاي جوان در آن روزهاست كه مي توانند يكديگر را ببينند و احياناً با هم شماره تلفن رد و بدل كنند و البته حركات موزون و آواز ريتميكي كه طي سينه زني ها تجربه مي كنيم كه البته گاهي اوقات كميته سرك مي كشد، اما كاري از دست شان ساخته نيست، چون مراسم سوگواري است! برايم باورش به راستي سخت بود، تا با چشمان خود آن شب نشيني ها و شبگردهايي خانوده ها و جوانان را تا صبح در خيابان ها و كوچه ها نديدم. جلوه های دیگری از آن را می شد، در همه جای ایران، به خصوص توسط نسل جوان دید؛ زمانی که مراسمی را که به “ارتحال” دجال موسوم است، “ارتحال، عشق و حال” نام گذاری کرده اند و به شمال و شهرهای دیگر می روند و مست می کنند و جشن و شادی به راه می اندازند. زمان شاه در ایام سورگواری مذهبی حتی کسانی که مذهبی نبودند، خودشان چیزهایی را رعایت می کردند؛ مثل در ایامی خاص عرق نمی خوردند و شادی نمی کردند، اما حالا دین اجباری حکومتی چیزی بر سر مردم آورده که دقیقاً برعکس شده و آن ایام به دوران شادی و مبارزه مثبت مردم و جوانان با حکومت و دین بدل شده است. چقدر شبيه مراسم حاجي فيروز در ايران به نظرم رسيد: آن تاريكي و سياهي اي كه بنا به هر دليلي، بر حاجي فيروز عارض شده است، نميتواند مانع از آن شود كه او شاد و پيروز نباشد! اين خوانش هنگامي معنادار جلوه ميكند كه دقت شود، عمونوروز سياه نيست، بلكه انسان سفيدپوستي است كه سياه شده است؛ يا شايد دقيق تر بتوان گفت آنچه روزگار بر سر او آورده موجب شده تا وي سياه روي گردد، با اين همه او با شادماني ها و پايكوبي هاي خود، تقدير را از رو مي برد و بر سرنوشت سياه خويش غلبه پيدا كرده و فيروز و پيروز مي گردد.
اهل مطالعه و اخبار عمدتاً تغييرات كوچك در كشور را هم دنبال مي كنند تا از روزنه هاي اندكي نيز شده بهتر شدن فضا را در جامعه رصد كنند تا امكان آزادي بيشتر محقق گردد، اما عموم مردمي كه زير چتر حكومت زندگي مي كنند، سال هاست كه دندان طمع را از رژيم بريده اند و مشغول گرفتن انتقام از آن هستند. ما با نام هاي اصلاح طلب، منتقد حكومتي، ميانه رو و جنبش سبزي و غيره از اين تغييرات ياد مي كنيم، اما اينان ما را بسيار ساده انديش مي پندارند و مي گويند، اين ها همه سر و ته يك كرباس اند. مگر همين ها نبودند كه بچه هاي ما را به كشتن دادند و با وعده هاي دروغ سر كار آمدند. بايد حساب تك تك شان را برسيم؛ فقط آسياب به نوبت است و امروز نوبت اين يكي است و فردا ديگري! ما كه چيزي را از دست نمي دهيم و براي چند دقيقه وقت مي گذاريم و مي رويم رأي مي دهيم، اما آن ها چهار سال ديگر مثل گرگ مي افتند به جان هم!! به همين زودي جنايات شان را فراموش كرديد؟! اين ها و فرزندان شان بايد حالا حالاها تقاص پس بدهند. هيچ چيز ما را بيش از آن خوشحال نمي كند كه از راديو و تلويزيون مي شنويم فرزندان و شاگردان بنيانگذار جمهوري اسلامي را در قبرستان يا زندان انداختند و همان بهتر كه از همين طريق خودشان به جان يكديگر افتاده اند؛ چوب خدا صدا ندارد. ديدم اينك بهترين توصيف براي آن “جنايات و مكافات” داستايوفسكي است. از آنان مي پرسيد كه در تظاهرات حكومتي ديگر چرا شركت مي كنيد و مرگ بر اين و آن سر مي دهيد؟ جواب مي دهند كه شركت در راهپيمايي براي گرفتن انواع رانت هاي حكومتي لازم است و چه بهتر كه تنها با چند شعار آنان را خر كنيم و تازه مگر همين ابرقدرت ها نبودند كه آخوندها را به جان ما انداختند!؟ شعار كه جاي خود، استحقاق فحش و لعنت الهي دارند كه شاه بيچاره را آواره كردند و اين ها را سر كار آوردند. مردم آن زمان براي خودشان دين و ايماني داشتند؛ حالا اين ها كاري كرده اند كه ما را از هر چه دين و مذهب بيزار كرده اند، چه رسد جوانان. ياد سخني افتادم كه يادم نيست، دقيقاً كجا شنيدم؛ در تاكسي يا ميهماني يا نانوايي بود: كسي مي گفت كه حكومت كنوني و به خصوص بنيان گذار آن، يك خدمت بزرگ به مردم كرد كه ريشه دين و اسلام را ميان مردم خشكاند و هيچ دشمن اسلامي نمي توانست در اين مدت كوتاه چنين همگان را از دين و اسلام در ايران بيزار سازد!؟ نمي دانم چرا ناگهان فيلم “سگ كشي” بيضايي در ذهنم تداعي شد.