«به راستی این اهریمن است که وظیفه اش تحریف واقعیت است…
این اوست که با بهره گیری از اعتقاداتش وعده می دهد که
گناه شان را با غسل تعمید بشوید (ببخشد)؛
تا آنجا که من “اسرار میترا” را به یاد می آورم،
بر پیشانی سپاهیانش نشانه ای می گذارد،
شکستن نان را جشن می گیرد و نمادی از رستاخیز می سازد».
(ترتولیان، از نخستین بنیان گذاران الهیات مسیحی)
ترتولیانوس معروف به ترتولیان که او را پدر الهیات مسیحی و از جمله نخستین حامیان جایگاه مشروع کلیسای کاتولیک در مسیحیت (که بعدها از منتقدانش می شود) به شمار می رود، آن هم در زمانی که مسیحیت دین رسمی روم نشده بود و مسیحی بودن جرم شمرده می شد.
تریتولیان که به صراحت می گوید، از “اسرار میتراس” به خوبی آگاه بود (و احتمالاً قبل از مسیحی شدن از باورمندان بدان)، رفتارهای غیرمسئولانه بر اساس هر اعتقادی، نفس اش شیطانی است. او متوجه به بیراهه رفتن مسیحیت بود که ایمان در مسیحیت گرچه اساسی است، اما هرگز کافی نیست و تاریخ پر است از جنایاتی وقیحانه که بدست ایمان داران قوی و ناآگاه صورت گرفته و نفس اش شیطانی است. ایمان به خداوند و عیسی مسیح هیچ وقت به تنهایی هیچ مسیحی را نجات نمی دهد و او را به صرف ایمان از رفتارهای غیرمسئولانه و گناه آلود مبرا نمی سازد؛ چه رسد به صرف غسل تعمید. چنان که در بخشی از انجیل که مواجهه عیسی با شیطان در بیابان سخن می رود، به صراحت می بینیم که شیطان از عیسی می خواهد که چون ایمان به خدا دارد، کارهای عجیب و غریب و غیرمعقول انجام دهد، و ایمانش کفایت می کند و خداوند وی را نجات می دهد. اما عیسی بدرستی دست شیطان را می خواند که در کنار ایمان خداوند از عقل و مواردی دیگری نیز سخن گفته است و انجام رفتارهای غیرمسئولانه به صرف تکیه بر ایمان، وسوسه ای شیطانی است نه ایمانی الهی.
باید بیافزایم تأکید بسیار زیاد پولس بر ایمان، مورد اعتراض تعدادی دیگر از حواریونی نیز که عیسی مسیح را از نزدیک دیده و از وی آموخته بودند، قرار گرفته بود. اما مسأله این بود که حواریونی که یهودی بودند، هر بار به چیزی ورای ایمان مسیحی توجه می کردند، شریعت یهود و اخلاقیاتی عرفی شده زمان شان را می دیدند و می شناختند. پولس بدرستی تفاوت عهد جدیدی را که عیسی در شام آخر با حواریون و ایمان آورندگان مسیحی بست و جایگزین عهد عتیق یهودیان با خداوند کرد، درک کرده بود. اگر پولس و قیام وی برای ایمان مسیحی به مثابه عهد جدید خداوند به جای عهد قدیم نبود، حواریون یهودی، عیسی مسیح را به یکی از انبیاء عبری تقلیل داده بودند و دین جدیدی مسیحیت اصلاً ظهور نمی کرد. پولس متوجه بود که به جای شریعت موسی (نه شریعت یهود، که مجازات هایش آنقدر سخت است که خود ظلم است و نه عدالت؛ مثل حکم سنگسار و زنده زنده آتش زدن) که عدالت را از طریق مجازات جستجو می کند، عیسی مسیح بخشش و محبت را جایگزین کرده است.
مهمتر از این، هر وقت که سخن از ایمان دینی می رود، امروزه باور و اعتقاد را معادلش می گذارند، که اشتباهی مهلک است. هیچ کس به سبب اعتقاد یا باور به چیزی نه محکوم می شود و نه تغییر دین می دهد و نه توسط خداوند بخشیده یا مجازات می شود. ایمان تفاوت ماهوی اش با اعتقاد و باور در این است که کسی وقتی ایمان می آورد، از اساس تغییر شخصیت می دهد. تنها با ایمان است که یک انسان تولد دوباره می آورد، و اصطلاحاً از نظر مسیحیت نجات می آورد، نه با باور و تغییر اعتقادات.
بارزترین تفاوت محسوس اش را در نزد پولس و تحولی که پس از ایمان آوردن به عیسی مسیح یافت، می توان باز شناخت. او یهودی بود، مسیحی شد؟ سخت در اشتباه اید. او یک آزار دهنده دیگران بود، به بخشاینده آزارهای دیگر نسبت به خود بدل شد. قبلاً او قیام کرده بود، برای “قهر و مجازات دیگران”، پس اینبار درست برعکس، قیام کرد برای “محبت و بخشایش نسبت به دیگران”. این است تفاوت باور با ایمان دینی. حواریونی که عیسی مسیح را دیدند تا زمانی که او زنده بود، به او باور داشتند، اما ایمان نداشتند. وقتی عیسی مسیح مُرد و شروع به موعظه کردند، به تدریج به ایمان آورندگانش بدل شدند. به همین سبب می بینید که به دفعات عیسی به آنان بی ایمانی شان را متذکر می شود (در شب شام آخر پس از دعا که دید خواب اند، باز به ایشان گوشزد کرد) و پس از دستگیری عیسی نیز همه شان متفرق شده و فراری می شوند. اما زمانی که احساس می کنند، رسالتی بر دوش شان است که باید ادا کنند، چنان متحول می گردند که حتی مرگ با شکنجه را به جان می خرند. این زمان است که نشان می دهد تازه به یک ایمان آورنده مسیحی بدل شده اند. اشتباه نکنید؛ به پیشواز مرگ رفتن صرف، نشان دهنده ایمان نیست، کسانی که خودکشی نیز می کنند، چنین می کنند. کسانی حتی بدتر، از جان خودشان می گذرند تا جان دیگران را بگیرند. چنین اشخاصی در آن جهان باید هم پاسخگوی قتل دیگران باشند و هم پاسخگوی قتل خود. تو گوشی زدن به دیگران کار سختی نیست (خیلی هم مزه می دهد)، تو گوشی خوردن از دیگران و بخشیدن و حتی نگه داشتن طرف دیگر صورت تا دوباره بزنند، کار دشواری است و نشانه ایمان واقعی است و نه باور و اعتقاد. منظور انجام رسالتی انسانی و وجدانی است که هر کسی برای خود قائل می شود و آن را طی زندگی محقق می سازد، معمولاً با غم و رنج و گاه با آزار و شکنجه و بی آبرویی و حتی از دست دادن کرامت (از تحقیر تا تجاوز) و بعضاً از کف دادن جسم و جان همراه می شود، و هر کس که به میزانی که خود عملاً برمی گزیند، نشان می دهد کجای آن نمودار ایمانی قرار دارد.
باری، تریتولیان بسیار دقیق از آن نوع کیش میترا که اسرارآمیز و مخفی در کارتاژ و حوالی شمال آفریقا رایج بوده آگاه بوده است. در کیش میترا هست که شما به صرف برگزاری مراسمی که در آن نان تقسیم کنید و نمادهایی را به کار برید، رستگار شده و به رستاخیز می رسید. خوب دقت کنید؛ صرف برگزاری مراسم و نه تغییری در زندگی یا کردار. در حالی که مناسک در هر دینی صرفاً برای یادآوری است، جهت تغییر نه تنها در زندگی و کردار که در شخصیت افراد، چنان که تو گویی انسانی جدید خلق شده است. تریتولیان خوب به خطر این باور رسوخ یافته در ابتدای مسیحیت آگاه هست که صرف برگزاری مراسم شام آخر، کسی را رستگار و مسیحی نکرده و نجات نخواهد داد و رستاخیز نخواهد یافت. چون همان گونه که از معنی رستاخیز پیداست، رستاخیز یعنی زنده شدن مردگان و زمانی که یک شخصیت جدید در فردی به وجود بیابد، آن گاه رستاخیز یافته است و در جهانی دیگر جاودانه خواهد گشت.
تریتولیان که قلمی بس تکان دهنده و گفتاری بسیار قابل تأمل داشت، پیرامون تصلیب عیسی مسیح چنین می گوید: «پسر خدا به صلیب کشیده شد، گرچه آن واقعه ای است شرم آور، لیک من از آن شرمنده نیستم. پسر خدا مُرد. گرچه آن محال می نماید لیک باورکردنی است. او مدفون شد و سپس دوباره قیام کرد. گرچه وقوع چنین چیزی غیرممکن می نماید، لیک رخ داده است».
اما نشانی که در میتراس بر پیشانی سپاهیان می گذاشتند، همان چلیپاست. ترتولیان نماد صلیب را برگرفته از کیش میتراس می داند، که البته در تشابه شان شکی نیست. اما ارزش کار بزرگ عیسی مسیح در پیمان جدید و دین جدیدی که آورد، دگرگونه کردن تمامی کردار و منش شر به کردار و منش خیر بود. دیدیم که معکوس سازی های وی پیرامون قربانی، شام آخر و فروتنی به جای جلال و شکوه و غیره عملاً دین جدید مسیحیت را رقم زد. راهی که در مواردی پولس و مسیحیت رسمی نیز ادامه اش دادند. صلیب را که خطرناکتر از نماد میتراس، ابزار مجازات و کشتار با شکنجۀ انسان ها بود، به نماد مسیح و نه فقط زجرهای او، بلکه رنج هایی که کلیه مسیحیان در راه آرمان های برحق شان (چون آرمان های ناحق نیز در هر دینی هست) می کشند، تغییر معنا می دهند که کلیسا آن را رقم زد. نشانه ها و نمادها به صرف خود فاقد هر گونه معنایی هستند، مگر معنایی که ما انسان ها بدان می بخشیم (تفاوت شان در این است که نشانه کاملاً قراردادی است، مثل بسیاری از واژگانی که در زبان به کار می بریم، اما نماد از بعدی تشابهاتی با سوژه مدنظر دارد، همچون صلیب که مسیح روی ان زجر کشید و میخکوب شد تا مُرد.
آن عیسایی که مصلوب نشد و موعظه هایی سودمند داشت، گفتار و کردارش برای انسان ها مفید بود، اما آن عیسی و عیساهایی که در تمام دوران ها در این جهان روی صلیب زجر کشیدند و مصلوب شدند، به نماد بی گناهان مصلوب شده و زجر کشیده در تاریخ بدل شدند و مهمتر از آن، نشان دهنده راهی در زندگی که گرچه با غم و رنج عجین است، اما راه درست نجات از آن می گذرد که ایثار و همدلی با آن است.