” تلنگر ” بخش پنجم، بونژو، دا، گود مورنینگ، داخ !

0
287

یادش به خیر، در میان هماکرانم در دانشگاه استادی داشتیم، که همیشه در فاصله دو کلاس(زنگ تفریح) سری به دفتر کار من میزد. و پیوسته سراغ کلاسور بریده های جراید را از من می گرفت؛ تا به مطالعه تازه ترین آنها بپردازد. کلاسوری داشتیم که بریده های مطالب مهم روزنامه ها و سایر نشریات را درون آن بایگانی می کردیم. در طول نوشیدن فنجانی چای خیلی سریع نگاهی به همه آن بریده ها می انداخت، و زنگ شروع کلاس بعدی که نواخته میشد؛ خودش را راهی کلاسی که در آن ساعت باید اداره کند می نمود.
بالاخره یک روز از وی پرسیدم : ” آقای …..دنبال چه می گردید؟” سرش را از روی یادداشت های بریده های جراید بلند کرد، و با نگاه نافذاش مرا نگریست و سوآلم را با یک پرسش پاسخ داد. همیشه این کار را انجام می داد(جواب پرسش ها را، با طرح سؤآلی دیگر شروع می کرد.)؛ نه تنها نسبت به من، بلکه با بقیه همکاران هم چنین روشی را به کار می برد. در جوابم گفت : ” خود شما دنبال کشف چه هستی، که همه روزه این کلاسور روی میزتان است و به مطالعه آنها می پردازید؟ ” در پاسخ وی گفتم : ” خودتان بهتر می دانید، چون که فرصت کافی برای خواندن همه روزنامه ها را ندارم؛ به خواندن بریده جراید اکتفا می کنم. ولی مطمئن هستم، که شما با یک هدف مهمتری این کار را انجام می دهید.” لبخندی زد و گفت: ” حق با شما است، این رفت وآمدهای سران و مسؤلان طراز اول کشورهای کوچک و بزرگ جهان به نزد یکدیگر، خیلی مهم و سرنوشت ساز هستند؛ اما کسی به آنها توجه خاصی نمی کند. ”
وقتی زنگ تفریح تمام شد، و همگی به طرف کلاسهای مان راهی شدیم؛ به حرفهای او فکر کردم. حق با او بود، در سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت خورشیدی، قبل از ایجاد بلوا و شورشی که نام انقلاب اسلامی به آن داده شد؛ از این رفت و آمدهای کوتاه مدت و سریع زیاد به کشورمان داشتیم. و سرانجام هم آن فاجعه جبران ناپذیر هم رخ داد؛ و ما را به این بیچارگی و سیه روزی فعلی که دچارمان شده است مبتلا کرد!
در گذشته ای نه چندان دور، از خبرگزاری فرانسه در پاریس نقل شده بود؛ که روز دوشنبه(تاریخ آن را فراموش کرده ام)، وزیر امور خارجه فرانسه در آن زمان، آقای ” برنارد کوشنر” برای دیدار با سران روسیه به آن کشور سفر می کند؛ و بعد در روز چهارشنبه راهی آمریکا خواهد شد. محور گفتگوهای شان هم، تشدید مجازات هایی علیه رژیم آخوندی در تهران، در تصویب قطعنامه جدیدی در شورای امنیت سازمان ملل متحد بود. ملاقات های کوتاه مدت سران کشورهای مختلف، و نیز دیدارهای عجولانه مقامات بعضی از کشورها در هر زمانی، کنایه از رخ دادن موضوع مهمی است؛ در بیشتر موارد، می تواند بیانگر واقعیت تلخی باشد؛ که این بزرگان عالم سیاست، که همیشه در صدد برآوردن کام چندصد ساله دل شان از میهن ما و سرزمین قهرمانان دلاور و سرداران سابق، و خواب آلوده های کنونی نیروهای آرتش و سپاه پاسداران جمهوری جنون و جور و جهل اسلامی هستند. اگر در روزگاران قبل توسط سفرایشان و ایادی ایرانی وطن فروش ایشان، که برای آنها جاسوسی می کردند؛ کشور ما را محل یورتمه رفتن های اسبان شان کرده بودند؛ وهمه کارهای خودشان را مخفیانه به انجام می رساندند. اکنون به لطف حماقت های سردمداران رژیم منفور آخوندی، آشکارا برای تقسیم کردن مرز و بوم باستانی کوروش کبیر و داریوش بزرگ عملی می نمایند. اکنون با طیب خاطر به سوی یکدیگر می روند؛ وگزارشات عملکردهای شان را هم به اقصی نقاط دنیا مخابره می کنند. به وضوح اعلام نموده اند، که فقط به تصویب قطعنامه در شورای امنیت سازمان ملل متحد رضایت نخواهند داد. بلکه اصرار هم دارند، که برای نشاندن جمهوری اسلامی بر سر جایش، از طریق اتحادیه اروپا هم به اقداماتی در این زمینه بپردازند!

آرزومندند، هر وقت که خورشید بخت شان طلوع کرد؛ وقتی سر از بالین بر میدارند؛ در دیار آب های گرم ایرانزمین به یکدیگر ” بونژو ، دا و گودمورنینگ و داخ ” بگویند. برای این که ایشان را از خواب های طلایی که مشغول دیدن آنها هستند بپرانید؛ و آمال پلیدشان را درون قفسه های سینه های فراخ شان به گور بسپارید. کمی بی اندیشید، که خود نیز از خواب غفلت برخیزید؛ و دیگران را هم از این خواب درازمدت سی و هشت ساله برخیزانید. و آرمان های پلید دشمن خانگی، و دشمنان بیرونی را، نطفه نبسته بی خاصیت و خنثی و نشادنی بکنید!
بگذارید این بار، ” تلنگر ” این دفعه را، بر خودمان، بر همگی ما که می گوئیم و می نویسیم و در همه جا پخش می کنیم؛ که دشمنان ما و میهن مان ضعیف تر از آن هستند که ما نتوانیم از عهده شان بر بیائیم. تلنگری بزنیم و چشمان نابینای مان را باز کنیم. تا حقایق را واقعی تر از آنی که مشاهده می کنیم ببنیم !
با گزینش ریاست جمهوری دوره آتی در آمریکا، و با انتخاب شدن دونالد ترامپ برای رئیس جمهوری آینده در این کشور، نکات مهمی خواسته و ناخواسته، از سوی سیاستمداران برخی از ممالک دنیا به گوش می خورند؛ که کم توجهی به آنها، به ویژه از طرف ملت ایران در هر کجای این گیتی پهناور که هستند؛ نه آنکه خوب به نظر می رسد؛ بلکه الزامی هم هست. موضوع از این قرار می باشد، مخالفان حسن روحانی در ایران، و باراک اوباما در آمریکا، چون که به وضوح مطلع هستند، که در جریان رسیدن اینها به توافق جامع، و پذیرفتن برجام، پس از نشستی استثنائی که نمایندگان این دو تن در کشور عمان داشتند؛ درخت امیدشان را بارور نمود و میوه داد شکل گرفته است. به درستی هم می دانند، که روحانی و یاران او، و نیز اوباما و همدستان وی، به تبانی بزرگی دست زده بودند؛ تا که آقایان فعلا سر و ته قضیه را اینطوری هم بیاورند؛ سپس در موقعیتی مقتضی بقیه کارهای شان را پیش ببرند!
اصولگرایان تندروی جمهوری آخوندی، همچنین مخالفان اوباما در آمریکا، که بسیار از انتخاب شدن ترامپ احساس شعف و شادی می کنند؛ بر این امید هستند، که با منقضی شدن برجام، دوباره قطعنامه های تحریم های سنگین گذشته برقرار گردند؛ تا این دو رئیس جمهور خیط و کنفت بشوند. آیا ملت ایران هم فقط همین آرمان را دارند؟ آیا حقیر گشتن اوباما و روحانی برای ما که کشورمان در خطر نابودی دست و پا می زند؛ زمین خوردن این دو کافی است؟!
به حقیقت که خیر، پس نه به خاطر مردم ستمدیده کشورمان، نه برای کودکان و نوجوانان پا برهنه و گرسنه میهن مان، و نه به دلیل مشکلات فراوان جوانان ایران، اعم از اعتیاد، بیکاری، بیماری های عفونی مقاربتی، دهها و صدها مصیبت دیگر، بلکه فقط و فقط به خاطر ایرانبانوی عزیز، که گرگان جهان چشم به او دوخته و در پندار تجاوز کردن به او می باشند. بعد از این ” تلنگر ، لطفا خودتان هم بر سر خویش تلنگری بزنید. شاید همگی مان همزمان از خواب غفلت برخیزیم. و در این شرایط حساس، که هم میهنان درون میهن، با آفرینش غروری دوباره برای همگی ما در پاسارگاد، و نیز با تجمعات خودجوش در برخی از نقاط مهم کشورمان، رخت امید بر دل آرزومند ما پوشانده اند؛ هر چه زودتر و با هر امکاناتی که برای تان مقدور است؛ دست کم با آقای ” بان کی مون ” که ایشان هم به زودی دوره دبیر کلی اش در سازمان ملل متحد به انتها می رسد. تماس بگیرید و به این آخرین دستآویز بیاویزید. تا از پیآمدهای خطرناک روزهای نزدیک در کشورمان جلوگیری شود!
” من این دو حرف نوشتم، چنانکه غیر ندانست
تو هم به رسم امانت، چنان بخوان که تو دانی” !
محترم مومنی

مقاله قبلی«لانتوری» مسافر آرژانتین هم شد
مقاله بعدیچرا شانزده آذر یک روز میهنی است؟
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.