متأسفانه، هیچکس خودش(دست کم در دیار ما) دیانت و آئینی را که باید و یا می خواهد را انتخاب نمی کند. و این امر هم مانند امور ژنتیکی که به ارث می رسند؛ پس از به دنیا آمدن یک فرد، از والدین او به وی انتقال می یابد. در صورتی که دارا شدن یک آئین، چنانکه قرار باشد به هدایت فرد منتج بشود؛ لازمه اش داشتن بلوغ فکری و قدرت تشخیص و تمیز دادن بد از خوب باشد؛ و این نیز در سنین بالای هژده سالگی نصیب آدمی می شود. نه آنکه از لحظه به دنیا آمدن وی، بنابراین، چنین روشی به طور کلی غیر منطقی است. حال آنکه در میان مسلمانها، به مجرد به دنیا آمدن یک کودک، ابتدا پدر بزرگ(در صورت زنده بودن، پدر بزرگ پدری، و اگر او زنده نباشد، پدر بزرگ مادری)، در گوش راست نوزاد اذان، و در گوش چپ او اقامه را می خواند؛ تا آن طفلی که فقط چند ساعت از حضورش در این جهان فانی می گذرد؛ به نعمت تدین به آئین اسلام متنعم بشود!
بعضی از مردم در رابطه با دینداری خویش(به ویژه مسلمان های چند آتشه) چنان دچار توهم می گردند؛ که تصورشان بر این است، در هر کجا و هر موقعیتی که باشند؛ باید به ترویج آئین شان در میان مردمان دیگر بکوشند. هرچند که خودشان هنوز به درستی، به ماهیت پیوسته پوشیده نگاه داشته آن کسی که این بی خردان به وی و آئین اش گرویده اند نرسیده باشند. برخی از ایشان نیز، که کمی عاقل تر به نظر می رسند؛ چند کتابی را که در مورد ادیانی غیر از آئین خودشان می شناسند؛ را مروری سطحی می کنند. تا که در رابطه با مقایسه آنها با دین خودشان، چیزکی سرشان بشود، تا بتوانند با دست پر، به اشاعه آئین خویش نزد دیگران بپردازند!
این افراد به اصطلاح متدین، حتی جهت اشراف ضمنی بر چهارچوب یک آئین، و برای پی بردن به مبانی و اهداف و روش آن، می بایست که نخست، به هدف ها و ایده واقعی آورنده آن به بررسی کردن و شناختن وی مشغول گردند. چنانچه این امر با رضایت کامل فرد پژوهشگر تحقق نیابد؛ به معنای آن خواهد بود، هرچه که این ترویج کنندگان یک آئین از آن برای دیگران مطرح می نمایند؛ فقط ظاهر دارد و باطن آن را نه گوینده خودش می داند؛ و نه می تواند که هدف خویش را بدون عیب و نقص به دیگران القاء نماید!
به طور مثال، بسیارند مسلمان هائی که فقط مسلمان هستند؛ و اگر کسی در مورد آورنده این آئین از آنان بپرسد؛ جز همان بدیهیاتی را که همگان می دانند و عنوان می کنند؛ هیچ مطلب خاصی که بتوانند، از صفات و کردار و خصوصیات پیامبرشان برای دیگران نقل کنند؛ را نه می دانند و نه می شناسند. بلکه صرفا به خاطر آنکه حرفی زده باشند؛ یا در راه رساندن پیام رسول شان کاری بنمایند. اراجیفی را به شنوندگان خویش می گویند؛ و از گفته خودشان بسیار راضی و خشنود هم می شوند. آنوقت اگر یکی از همان مخاطبان و شنوندگان این فرد، آدم تیز و زرنگی باشد؛ و از لابلای فرمایشات جناب تبلیغ کننده آن دین، نکته ای را بگیرد و وی را مورد پرسش قرار بدهد؟ مانند حمار(چهارپا) چنان در گل می ماند که نگو و نپرس!
آئین اسلام، به دلایل چندی، که مهم ترین شان تغییر زمان کهنه به جدید، و امکان بیشتر ارتباط یافتن مردم در سراسر جهان، در هر مقطع و قرنی بوده است. زودتر از بقیه ادیان الهی!!! در دنیا انتشار یافته است. با آنکه گروندگان به اسلام، نسبت به یهودی ها و متدینین به آئین مسیحی و بودائی، خیلی کمتر از آنها می باشد؛ اما همین تعداد کم، در ویران ساختن گیتی، دست بقیه شان را از پشت بسته اند. چرا که پیروان آن، فقط مو را دیده اند و نه پیچش مو را!
انسان که همان آدم دارنده ی صفات انسانی است؛ به دلیل دو ریشه اصلی که در نام موجودیت خویش دارد(انسان= انس گیرنده ،،، انسان = فراموش کننده” نسی به فتح ن و س و یا” ) پیوسته یا در حال عادت کردن به چیزی است؛ و یا در جهت فراموش نمودن موردی دیگر، به همین خاطر در بیشتر اوقات یادش می رود؛ که دررابطه با انتخاب خودش، بخصوص در مورد آئینی که برگزیده، و به آن ایمان آورده است؛ و یا به وی تحمیل گشته است. دست کم آن را برای شناخت نسبی خویش پژوهش کند. سپس برای صدور آن به دیگران اقدام نماید. شما وقتی که می خواهید نانی را که میل می کنید بهتر بشناسید؛ غیر از مواد تشکیل دهنده آن، و محل زراعت گندم آن، و آسیابان و نانوائی که آن را می پزد و می فروشد؛ به مواد مغذی آن نیز کنجکاوی می نمائید. چگونه است آدمی که دینی را، برای هدایت خود و نسل بعد از خویش می پذیرد(فردی که دین موروثی را متحمل می شود؛ هم می تواند در مورد آن تحقیق نماید؛ سپس آن را قبول یا رد کند.) بدون شناخت کامل یا نسبی فردی به نام پیامبر، که آن را به جهانیان ابلاغ کرده است. بتواند شناخت مفیدی از آن به دست بیآورد؛ و به خودش اجازه ترویج نمودن آن را هم بدهد ؟!
البته اگر خود دین زده شان هم ندانند؛ خیلی ها به درستی می دانند؛ آنچه که از صفات برجسته انسانی را، که به پیامبرشان نسبت داده و می دهند؛ فقط و فقط تئوری هائی بوده و هستند؛ که به درد نگارش در کتابها، و ایجاد کثرت گروندگان به آن می خورده اند. و هیچ محلی از اعراب در حقیقت آن ندارند. و این بی مایگان، ناخواسته و نادانسته، به صادر کردن امری برخاسته اند؛ که جز لعن و نفرین فریب خوردگان بر ترویج کنندگان، هیچ نتیجه دیگری در بر نخواهد داشت!
اگر محمد، همانگونه که ایشان وصف می کنند بود؛ چرا باید مجوز ازدواج کردن دختران 9 ساله با پسران پانزده ساله را می داد؟ برخی می گویند:” چون در منطقه عربستان رشد جسمی و گاها جنسی سریع تر از جاهای دیگر در گیتی است؛ پیامبر چنین دستوری را داده است. ” که این امر، هیچ جائی در حقیقت ندارد؛ زیرا کسی که مدعی نبوت از سوی پروردگار جهانیان است؛ بایستی که می دانست، به ویژه در چهارده قرن پیش، که سیستم تغدیه بخصوص در عربستان بدون آب و علف، بسیار بد هم بوده است. چطور رشد جسمی و احتمالا جنسی مردم، می توانسته چنان مطلوب باشد؛ که آنها در آن سنین کم بتوانند ازدواج بکنند؟ زیرا برای ایجاد پیوند زناشوئی میان دو فرد، و جهت سالم نگاه داشته شدن آن واحد از جامعه، فقط بلوغ جسمی و جنسی کفایت نمی کند. و افراد بایستی ضمن دارا بودن این دو، به بلوغ فکری هم دست یافته باشند. تا که بتوانند حریم خانواده شان را، به طور صحیح و بدون خطا اداره و از آن استفاده مطلوب بکنند!
یک دختر 9 ساله و یک پسر پانزده ساله، ممکن است که حتی غیر از بلوغ جسمی خویش، به بلوغ کامل جنسی نیز رسیده باشند؛ اما بدون تردید، تا رسیدن به مرز بیست و یک سالگی، هرگز به بلوغ کامل فکری دست نخواهند یافت. چنین ازدواج هائی که دو عضو اصلی آن، هنوز به خوبی نمی توانند، تصمیم صحیحی در امور مربوط به زندگی مشترک شان بگیرند. چگونه می توانند دارای فرزندانی بشوند؛ که اولیای آنها توان تربیت کردن صحیح و اصولی ایشان را نداشته باشند؟!
آری، محمد خودش با عایشه 9 ساله ازدواج نمود؛ ولی عایشه در جائی گفته بود، که محمد وقتی که عایشه شش و نیم ساله بوده، با وی زناشوئی نموده بوده(به عایشه تجاوز کرده است!) اما سوای اشتباه بودن چنین زناشوئی هائی(حتی اگر محمد به سبک ملاهای کنونی در ایران، همواره ” متن صیغه ” را هم خوانده باشد؛ ولی بدون شک حق یک دختر شش و نیم ساله یا حتی 9 ساله، برای انتخاب را از او سلب کرده بوده است. به این سبب، ازدواج محمد با عایشه، یک پیوند سیاسی در آن موقع بوده، چون که ابوبکر پدر عایشه از سران صاحب نفوذ قبیله قریش به حساب می آمد؛ و محمد هم به حمایت های او نیاز داشت. بنابراین، اگر محمد در چهارده قرن پیش چنین نموده است؛ چه ضرورتی دارد، که این کار خطا و ناپسند، در قرن کنونی هم به انجام برسد؟!
تمام آخوندهائی که در حال حاضر بیش از یک همسر رسمی و قانونی دارند؛ یا هنوز محمد را هم به درستی نشناخته اند؛ و یا می خواهند با نام او و آئینی که باب کرده است؛ هرچه که بتوانند از یک جامعه اسلامی، سودهای زیادتری را نصیب خویش بنمایند. که البته این امر، نه فقط در بین شیعیان، بلکه در میان اهل سنت نیز رواج فراوانی دارد. در حرمسرای پادشاه کنونی عربستان سعودی، زن های زیادی از نژادها و ملیت های گوناگون حضور دارند. که شیخ سلمان حتی در طول دو سه ماه نیز، نمی تواند همگی شان را ملاقات نماید!
محمد پسر خوانده ای به نام ” زید ” داشت؛ یک روز که همسر زید را دید، نسبت به او دلبسته گشت و میل به او نمود. اما در درون خودش به خویشتن نهیب زد و از خدا آمرزش طلبید!!! یکیاره در همان روز، در چند آیه از سوره ای از قرآن، که تازه بر پیامبر نازل گشته بود؛ به این مورد چنین اشاره داشته است: ” خدا به درست کاران نیکوسرشت اندرز می دهد؛ که جلوی خواسته های قلبی خودشان را نگیرند.” !!! پس از نزول این آیه، پیامبر اسلام، به فرزند خوانده اش زید دستور می دهد؛ که زن خودش را طلاق بدهد. وقتی این کار انجام می پذیرد، جناب شان با عقد نمودن همسر آن مرد جوان، به کامیابی از زن زید می پردازد!
چه کسی می تواند این مطالب را ببیند و بخواند و بشنود؛ ولی از این عمل مشمئز نگردد؟ و از عامل به آن منزجر نشود؟ چه فردی می تواند همین دو نکته آمده در بالا را بداند؛ اما از آئینی که توسط چنین شیاد طراری آورده شده، بیزار و متنفر نباشد؟ اگر واقعا مشمئز شده اید؟ اگر به راستی منزجر گشته اید؟ اگر حقیقتا بیزاری و تنفر از اسلام و پییامبر و پیروان آن، به بیزاری و تنفر مطلق رسیده اید؟ پس ” تلنگر” آگاهای بخش خود را، در حد توان خویش، و با صلابت هرچه تمام تر، بر سر بی خردانی فرود آورید؛ که هنوز هم سنگ این آئین اهریمنی را به سینه شان می زنند!
محترم مومنی