” تلنگر ” بخش بیست و سوم، سقوط کردن در چاه آرتزین!

0
412

سی و هشت سال کامل از شوم ترین رویداد تاریخی سرزمین باستانی ما می گذرد. در چند روز آینده، در تاریخ 22 بهمن امسال، ملاهای اشغالگر در ایران، فرا رسیدن سی و نهمین سال پیروزی انقلاب شوم شان را گرامی خواهند داشت؛ و عده ای از بی خردان ساکن در میهن مان، به خواست پایگاه های بسیج در محله شان، جهت راه پیمائی در خیابان های شهرهای کشورمان، و سردادن شعارهای برخاسته از مغزهای پوک و تهی از عقل شان، حتی با توجه به برف سنگینی که در سراسر ایران باریده، از خانه های شان خارج می شوند؛ تا وظیفه شرعی( و نه ملی )خود را به انجام برسانند!

فقط ابلهان می توانند تا این درجه از نادانی قرار بگیرند؛ که ملیت خویش که اولویت نخست ایشان هست را، به بعد از اولویت دوم که دیانت شان باشد تأخیر در تقدم بدهند. یا نمی دانند، یا به صرف شان نیست که بدانند، هر ایرانی وطن پرستی، اول ایرانی به دنیا می آید؛ سپس به دیانتی که خانواده اش در آن تدین یافته متدین می شود. شوربختانه از آنجائی که تعداد هم میهنان مسلمان ما، بخصوص در مذهب شیعه بیش از سایر ادیان است؛ و نیز از شدت نفوذ جبارانه بزرگان این آئین اهریمنی، و اجبارهائی که از سوی حاکمیت شیاد جمهوری پلید اسلامی به مردم ایران می شود؛ بعضی از مردم فراموش می کنند؛ که پیش از مسلمان بودن یک ایرانی می باشند؛ و یا شاید ترجیح می دهند، که به خاطر ” جیفه ” های دنیائی و دسترسی به امکاناتی که گاهی رژیم منفور و دشمن تراش اسلامی به ایشان ارائه می نماید؛ خودشان را مسلمان های شیعه دو آتشه ای نشان بدهند؛ که هر لحظه گوش به فرمان ارباب اشغالگر خویش، به هر خفتی از جمله راهپیمائی روز 22 بهمن تن بدهند؟!

مورد بالا در باره کسانی است، که یا جرأت ابراز مخالفت با این جمهوری جنایت آفرین را ندارند. اما متأسفانه هم میهنانی را نیز سراغ داریم؛ که به ظاهر مخالف با حضور آخوند به عنوان حاکمیت در کشورشان هستند. ولی سخنانی را مطرح می نمایند؛ که صد پله از موافقان حضور رژیم آخوندی در ایران بدتر، تفکر برانگیزتر و خطرناک تر است. اینها یا به سبب نادانی محض، و یا به دلیل تلاش جهت روشنفکر نمائی خودشان، در نقش بینندگان بعضی از تلویزیون های پارسی زبان در خارج از کشور، از داخل و خارج ایران، با مدیران بسیار بسیار بی خرد و وطن فروش این رسانه های دوست نما اما دشمن تر از دشمن، تماس می گیرند؛ و پیرو مبحثی که برنامه ساز نامحترم آن در باره به پاخیزی مردم جهت سرنگون کردن رژیم آخوندی، و جایگزین کردن گروهک تروریستی مجاهدین خلق، که در مقام مقایسه جانی تر و تروریست تر و دگم تر از خود آخوندها نیز هستند به گفتگو می پردازند؛ و در رابطه با این موضوع صد در صد خائنانه این رسانه های ضد ایرانی، اظهار نظر نموده و ایده شان را هم ارائه می دهند!

کار که به اینجا بکشد، وقتی شما چنین بی خردی فاحشی را از هم میهنان خود، چه در برون و چه درون مرزهای کشورتان شاهد باشید. آنچنان از انزجار نسبت به آنها انباشته می شوید. که بایستی با تمام نیروی خودتان، قوی ترین و کاری ترین تلنگری را که برای تان امکان پذیر باشد؛ را هم بر سر صاحبان فرصت طلب این رسانه های خودنمای دروغگوی فرصت طلب، که ” هم از توبره می خورند و هم از آخور” (زیرا هم سران رژیم منحط آخوندی را تیغ می زنند؛ و هم مریم رجوی و همدستان اش را سرکیسه می کنند) بنوازید؛ تا صدای چنین تلنگر میهن پرستانه ای، انفجاری در عالم فضای مجازی برپا کند؛ که هیچ آبروئی برای این افراد پست و میهن فروش باقی نماند. آنها را چنان در خطر اعتراض بسیار جدی و منطقی خویش قرار بدهید؛ که از این پس، جز لعن و نفرین ایرانیان میهن پرست به گوش شان نرسد!

آنگاه، تلنگری محکم تر و کاری تر از اولی را، بر سر آن دسته از هم میهنانی فرود آورید. که از این به بعد، هیچگونه ارزشی نزد هیچیک از ایرانیان نداشته باشند. ایرانیانی که از نامیدن ایشان به عنوان هم میهن حذر می کنند که حق هم دارند. دادن چنین لقبی به این ایرانیان خیانتکار و نادان، خیلی برای شان زیاد است؛ چون هر کسی از اندیشه های خائنانه آنها با خبر گردد؛ و به شدت کثافت افکار وطن فروشانه ایشان پی ببرد؛ و دریابد که آنها می خواهند حالت کنونی مردم کشورشان را، که درون یک چاه سیاه فرو رفته اند؛ و در همه امور مستأصل و درمانه گشته اند؛ به گونه ای تغییر بدهند، که درون یک چاه آرتزین(بسیار عمیق تر از چاه های معمولی) سرنگون شان سازند. ترجیح می دهد که به جای چنین هم میهنان خیانتکاری، چند فوج دشمن داشته باشد تا این دوستان از دشمن بدتر را!

 شما اگر لیاقت تان فردی مانند مریم رجوی لچک به سر است؟ شما اگر گروه صدقه خور مجاهدین تروریست را، که از هدایای نقدی شیوخ سعودی و قطر زندگی و مبارزه می کنند؛ را برای اداره کشورتان مناسب می دانید؟ نه فقط ” تلنگر” های مردم میهن پرست ایران، و وفاداران به سامانه پادشاهی پهلوی را نثارتان می کنیم. بلکه یک ” تلنگر ” تاریخی را نیز، از سوی کسانی که در آینده به مرور نمودن صفحات تاریخ ایرانزمین می پردازند نوش جان خواهید کرد. چرا که تا کنون چنین ایرانیان خائن و وطنفروشی در صفحات پرنیانی تاریخ ایرانزمین ثبت نگشته بوده است!

محترم مومنی

مقاله قبلیعلت مرگ حسن جوهرچی و جزئیات آن
مقاله بعدیمعاون وزیر علوم، تحقیقات و فناوری: مردم بدانند که دیگر مدرک به درد نمی‌خورد
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.