ترامپِ شیردل و هموطنانِ خوش خیالِ ما؛ بقلم کدبان هوشنگ معین زاده

0
459

یکی از دوستان دوران جوانی‌ام می‌گفت: با رئیس جمهور شدن جیمی کارتر در سال ۱۹۷۷، سقوط رژیم پادشاهی ایران در همین سالِ نکبت­بار، و به قدرت رسیدن خمینی و دار و دستۀ تبهکار او، من هم مانند بسیاری از ایرانیان مجبور به ترک خانه و کاشانه و میهن‌ام شدم. از آن تاریخ به بعد هم کارم این شده که هر روز با نگرانی، اوضاع و احوال سیاسی «دنیا» را دنبال ‌کنم. یعنی، علاوه بر اوضاع سیاسی کشورم ایران،‌ اوضاع سیاسی جهان را نیز پیگیری می‌کنم. در حقیقت چشم به راه نشسته‌ام که ببینمِ، آن­هائی که لقمۀ خمینی و حکومت مذهبی شیعه را برای ما گرفته‌اند، کی به اهدافشان می‌رسند و دست از حمایت حکومت مذهبی حرامیانی که بر سرنوشت ما مسلط کرده‌اند، بر می‌دارند و می‌گذارند ما ایرانیان خودمان تکلیفمان را با مملکت و حکومت کشورمان روشن کنیم.

خاطرم هست! وقتی رونالد ریگان در انتخابات سالِ ۱۹۸۱ رئیس جمهور امریکا شد، من هم مانند بسیاری از هموطنان آواره‌ام در کشورهای مختلف جهان، خوشحال شدم. تصور می‌کردم که با روی کار آمدن ریگان، این هنرپیشۀ کابوی فیلم‌های وسترن امریکا، کار خمینی و آخوندهای تبهکار هم به پایان می­رسد. به همین خاطر هم چون خوش­خیالانِ دیگر، چمدان‌های خود را بستم و آمادۀ بازگشت به میهن‌ شدم. اما، خیلی زود خبر آمد که: آقای رونالد ریگان، رئیس جمهور محبوب ما ایرانیان!! با همۀ آرتیست بازی­هایش در غرب وحشی، به سادگی فریب چرب زبانی بعضی از سیاست بازان هفت خط ایرانی را خورده، با ارسال پیامی مودت آمیز، همراه با یک کیک شکلاتی و یک انجیل امضاء شدۀ ریگانی، خواسته تا رشته عهد و پیمان بین خود و خمینی را تجدید و حتی محکمتر کند.».

در واقع، مقصر اصلی خود ما ایرانیان ساده دل هستیم، وگرنه می‌باید یادمان مانده باشد که جناب ریگان، ریاست جمهوریش را مدیون خمینی بود که با رها نکردن گروگان‌های امریکائی، در طول مبارزات انتخاباتی بین ایشان و کارتر، سبب پیروزی ریگان شد.

و این چنین بود که برای اولین بار پس از حادثۀ شوم بهمن ماهِ سالِ ۵۷ همۀ دلخوشی‌های ایرانیان برای سرنگون ساختن جمهوری اسلامی توسط امریکا، بر باد رفت و ناچار شدند که چمدان‌هایشان را از نو باز کنند و منتظر بمانند که هشت سال دورۀ ریاست جمهوری این کابوی امریکائی به پایان برسد.

در سال ۱۹۸۹ نوبت به جورج بوش اول رسید. هم­ میهنان خیالپردازِ ما، این بار، آمدن او را به فال نیک گرفتند و دل به او خوش کردند. شادی‌‌ها و دست افشانی‌ها نمودند که این بار کار آخوندها تمام است. زیرا کسی رئیس جمهور امریکا شده که علاوه بر هشت سال معاون رئیس جمهور بودنش، رئیس سازمان CIA هم بود و با زد و بندهای آنچنانی آشنائی کامل دارد. از این رو، از نو چمدان‌ها بسته شد و خوش خیالان آمادۀ بازگشت شدند، بی ­آن که به یادشان بیاید که در انتخابات سالِ ۱۹۸۱، میان ریگان و کارتر، همین آقای جورج بوش بود که در پاریس و نماینده‌ اش در مادرید با شیخ مهدی کروبی نمایندۀ خمینی، نشستند و گفتند و قرار گذاشتند که گروگان‌های آمریکا را پیش از پایان انتخابات، آزاد نکنند و در عوض با برنده شدن ریگان، ایشان کلیه نیازمندی‌های ایران را بر آورد. و دیدیم که ریگان در انتخابات سالِ ۱۹۸۱ برنده شد و جورج بوش‌ اول به معاونت او انتخاب گردید. خوشبختانه دوران ریاست جمهوری جورج بوش اول بیش از چهار سال طول نکشید و ایرانیان سرخورده این بار، فقط چهار سال حرص و جوش خوردند.

در سال ۱۹۹۳بیل کلینتون وارد کاخ سفید شد و ایرانیان که دمکرات‌ها را مسبب بدبختی خود می­دانستند، نه تنها شادی نکردند، بلکه به سکوت درد آلود خود پناه بردند و در تمام مدت ریاست جمهوری او، ناعلاج دندان روی جگر گذاشتند و منتظر رئیس جمهور بعدی ماندند.

سال ۲۰۰۱ فرا رسید و جرج دبلیو بوش، پسر جورج بوش اول به عنوان چهل و سومین رئیس جمهور امریکا به کاخ سفید رفت. شادی هموطنان ما با حضور او در کاخ سفید با پیش آمد حادثۀ ۱۱ سپتامبر سالِ ۲۰۰۱ به اوج خود رسید. با این که در بین افرادی که حادثۀ ۱۱ سپتامبر را به وجود آورده بودند، هیچ فرد ایرانی حضور و دخالت نداشت، با این حال، هموطنان ما دلشان را خوش کردند که ممکن است پر قیچی عواقب این حادثه، دامان ایران را هم بگیرد، که متاسفانه یا خوشبختانه نگرفت و هشت سال زمامداری ایشان با حمله به افغانستان و عراق و مصیبتی که برسر این دو کشور آورد، سپری شد. بی ‌آن که  گره‌ ای از کار فرو بسته ایرانیان گشوده شود.

سال ۲۰۰۹ نوبت به باراک حسین اوباما رسید. تکلیف ایرانیان وطن باخته با حسین اوباما روشن بود. نخست این که وی از حزب دمکرات بود که لقمۀ رژیم آخوندی را آنها برای ایران گرفته بودند. دیگر این که طرف، هم تبار مسلمانی داشت و نام قهرمان مذهبی ما  شیعیان (حسین) را یدک می‌ کشید، و هم رنگ و روی افریقائی‌های ستمدیده را داشت که مانند ما مسلمانان شیعه مذهب جز خداوند بخشنده مهربان، حامی و پشتیبان دیگری ندارند. از این رو، از آمدن او، ما ایرانیان چندان شاد نشدیم و به انتظار پایان کارش نشستیم، تا این که هشت سال او هم به پایان رسید.

در سال ۲۰۱۷ زد و بار دیگر جمهوری خواهان عزیز ما ایرانیان!! به پیروزی رسیدند و آن هم چه پیروزی دلگرم کننده­ای! کسی رئیس جمهور امریکا شد که از روز نخست شمشیرش را در رویاروئی با اسلام و مسلمانی، آن هم اسلام و مسلمانی ایرانیان از رو بسته بود و به نظر می‌رسید، تعارفی هم با هیچ کس نداشت.

شادی و شعف هم­ میهنان ما، به ویژه آنهائی که چهل سال تمام عمر خود را به امید پیدا شدن یک کاوه، حتی کاوۀ امریکائی تبار سپری کرده بودند، به اوج خود رسید. در پی انتخاب دونالد ترامپ که هموطنان شوخ طبع ما به او لقب «ترامپ شیردل» داده بودند، و او را همان کاوۀ رویاهای ساده لوحانۀ خود می ­پنداشتند، بسیاری برایش هورا کشیدند و جیغ و داد راه انداختند. بسیاری هم پیدا شدن این قهرمان اسطوره‌ای ایرانیان را که بر حسب تصادف در امریکا پا به عرصۀ وجود گذاشته است را به فال نیک گرفتند و به هم شادباش گفتند و در ثنای او شعرهای حماسی سرودند، با این تصور که ترامپ شیردل، کاوۀ اسطوره­ای امریکا تبار ما، می­خواهد سر ضحاک زمانۀ ایرانیان را به سنگ بکوبد و مردم و مملکت ایران را از بند زنجیر اسارت آزاد سازد. آنهم به همان شیوه‌ای که هلاکوخان مغول، خلیفه عباسی را در نمد مالید که نه تنها جان او را گرفت، بلکه خلافت چند صد سالۀ ایل و تبار پیغمبر اسلام را هم از سر مردم ایران کم کرد.

از عجایب روزگار و بخت خوش ما ایرانیان، کاوۀ زمانۀ ما را کسانی مانند جان بولتون دلاور و رودی جولیانی قهرمان و مایک پومپئوی سلحشور همراهی می‌کنند که هر یک از این شوالیه‌ها در زمان و مکان خود یک کاوۀ تمام عیار محسوب می‌شوند.

در این میان، هموطنان ما در ایران نیز تحت تاثیر هیجانات ایرانیان برونمرزی، به جنب و جوش افتادند، به خیابان‌ها آمدند و با شهامت تمام، همۀ گردانندگان حکومت را به باد انتقاد گرفتند. بسیاری از این مبارزین کتک خوردند، زخمی شدند، دستگیر گردیدند و به زندان افتادند و تعدادی هم جان باختند، به این امید که مبادا در همآهنگی با هموطنان خارج نشین خود کوتاهی کرده باشند.

تا این که به مصداق مثل معروف « کوه موش زائید!». پیام جناب دونالد ترامپ شیردل، کاوۀ امریکائی ما ایرانیان، به گوش همۀ جهانیان، به خصوص ما ایرانیان دلخوش شده رسید که جنابشان فرمودند: « قصد ما سرنگونی رژیم ایران نیست، بلکه می‌خواهیم آن­ها رفتارشان را تغییر بدهند!!». یعنی حرف ما را گوش کنند! مطیع ما باشند! هر کاری می­کنند، با اجازه و با دستور ما باشد! و ….در پی آن هم فرمودند:

«ما حاضریم بدون هیچ پیش شرطی با آنان به گفت­وگو بنشینیم!». یعنی بگوییم! بخندیم! شوخی کنیم! عکس یادگاری بگیریم! مصاحبه کنیم! درست به همان شکلی که با رهبر کره شمالی نشستیم و گفتیم و برخاستیم. و بقیۀ قضایا.»

عجیب ­تر از همه این که جان بولتون دلاور که در پاریس وعدۀ دیدار سال آینده خود را در مجلس نمایشی مجاهدین، به تهران موکول کرده بود، از گفتۀ خود عدول کرد و پا به پای رئیس جمهور خود، فرمود و تاکید هم کرد که قصد ما براندازی حکومت جمهوری اسلامی نیست!! بلکه می­خواهیم جمهوری اسلامی روش­اش را تغییر بدهد! و …».

آقای مایک پومپئو سلحشور نیز که با دوازده مادۀ خود، جمهوری اسلامی را به چوب بسته بود و قصد تازیانه زدنش را داشت، عقبگرد قهرمانانه‌ای فرمود و کوتاه آمد و ایشان هم حرف ترامپ و بولتون را تکرار کرد و عجالتاً و به دور از چشمان نگران نیکی هیلی، سفیر امریکا در سازمان ملل از خیر سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی درگذشت!

*

چهل سال اقامت و نظارت بر تحولات سیاسی دنیای به اصطلاح آزاد و دیدن هفت رئیس جمهور آمریکا که هر یک به یکی از دو حزب دمکرات و جمهوری­خواه این کشور تعلق داشتند، هنوز ما ایرانیان را از خواب بیدار نکرده و نتوانسته‌ایم با واقعیت‌های پشت پردۀ سیاست کشورهای غربی آشنا شویم.

دوستم می‌گفت: در این میان، از آن دسته از ایرانیانی که خود را مفسران اخبار و تحلیلگران مسائل سیاسی ایران و جهان قلمداد می‌کنند، حتی آن­هائی که در این زمینه‌ها، کرسی استادی دانشگاه را هم یدک می‌کشند، تعجب می‌کنم که اطلاع درستی از اوضاع و احوال سیاسی جهان ندارند و قادر نیستند، یک تحلیل درست از حوادث و وقایع سیاسی جهان و کشورشان را به هموطنان خود بدهند!

به عنوان نمونه در رابطه  با دونالد ترامپ که بسیاری از ایرانیان مفتون او شده ­اند و انتظار دارند که او سر ضحاک زمانۀ ایرانیان را به سنگ بکوبد، هیچ شناخت درستی از این مرد ندارند و نمی‌دانند که او به دنبال چیست؟ در حالی که اگر وی را می‌شناختند و با روحیۀ او، به خصوص آن بخشی که به کاسبکاری ذاتی­اش ارتباط پیدا می‌کند، آشنا بودند،‌ به سادگی فریب بازی‌های او را نمی‌خوردند و ترامپ  را هم به غلط، مانند خمینی با آدرس اشتباهی به خورد مردم نا آگاه و ناعلاج ایران نمی‌دادند.

عجیب­تر از همه این که ایرانیانی که در خارج از کشور، تریبون‌ رسانه‌ها را در اختیار دارند، با این که دونالد ترامپ، چندی قبل رسماً، صراحتاً و علناً اعلام کرد که در نظر دارد پیمان «ناتو عربی» را در برابر زیاده خواهی و تهدیدهای جمهوری اسلامی، با دولت‌های کشورهای نفت خیز عربی تشکیل دهد! هیچ یک از مفسران و تحلیلگران سیاسی رسانه‌های مختلف ایرانی، واکنشی از خود بروز ندادند، و نگفتند که: ناتوی عربی، به منظور رویاروئی با زیاده خواهی و تهدیدهای ایران، یعنی چه!؟

اگر قصد آقای ترامپ سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی است،‌ چه احتیاجی به بر پائی پیمان ناتوی عربی دارد!؟ تشکیل سازمانی شبیه سازمان پیمان ناتو، نیاز به برنامه ریزی، طراحی، سازماندهی، تشکیل سپاه و آموزش و به خصوص «مسلح کردن» کشورهای عضو ناتوی عربی دارد!

 ناتوی عربی، کار یک روز و دو روز و یک سال و دو سال نیست! به عبارت دیگر، لازمۀ تشکیل یک سازمانی شبیه پیمان ناتو که برای رویاروئی با تهدید شوروی سابق طراحی شده بود، وجود یک دشمن مقتدر قهاری است که باید به گونه­ای خاص مهار گردد و از صحنه خارج شود. در حالی که دشمن اعراب، دشمنی است که تهدیدهایش «اصفهانی مآب» است، یعنی تمام تهدیدهایش در این جمله خلاصه می­شود که «فحش بدهند و فحش بستونند». از این رو، باید جمهوری اسلامی آخوندها باشد که بتوانند به این و آن فحش بدهند، تهدید کنند تا بشود نام دشمن بر آن نهاد و اعراب را برای رو در روئی با آن متحد و مسلح و سرکیسه کرد.

بنابراین، ما ایرانیان باید بدانیم که اگر دلمان را به امریکا و یا هر کشور دیگر خوش کنیم که بیایند و ما را از دست رژیم آخوندها نجات دهند، سخت در اشتباه هستیم. چنان که در طول چهل سال گذشته همین اشتباه را کردیم  و همۀ وقت و انرژی خود را به هدر دادیم. در حالی که به وضوح مشخص بود که رژیم آخوندها را، کشورهایی که برای ما تدارک دیده و برپا و مستقر کرده­اند، همان‌ کشورها هم در تمام این مدت این فرزند خلف خود را حفاظت و حراست کرده­اند.

 آمریکا، اتحادیه اروپا، اسرائيل، روسیه، چین و بسیاری دیگر از کشورهای جهان، به لولوی سر خرمنی، به نام جمهوری اسلامی، برای داشتن بازار و پول کشورهای نفت خیز خاور میانه نیاز دارند و به همین منظور هم این کشورها، با همۀ بدکرداری‌های « ظاهری» جمهوری اسلامی، نمی‌گذارند این رژیم شیرده سرنگون شود. پس، ما ایرانیان باید هوشیار باشیم و با هوشیاری، بنشینیم، بیندیشیم و ببینیم با این اوضاع و احوال چه باید بکنیم!!؟….

آنچه مسلم است، مردم ایران هیچ مشکلی با غرب، به ویژه امریکا و حتی اسرائیل ندارند. مشکل امریکا و اسرائیل و دیگران هم با جمهوری اسلامی، ربطی به ملت ایران ندارد. در حقیقت این جمهوری اسلامی برآمده از انقلابی است که غرب و شرق به اتفاق، برای ما ایرانیان برپا کرده­اند. حکومتی که چهل سال تمام از یک سو مشغول ویران کردن ایران و غارت و چپاول ثروت‌‌های ملی ماست. و از سوی دیگر به بهانه اسلام و شیعیگری و صدور انقلاب به کشورهای دیگر، رابطه کشور و ملت ما را با همۀ کشورها و ملت‌های جهان به مشکل انداخته است.

 اگر ما بتوانیم این حکومت نکبت­بار را براندازیم، هم مشکلات مملکت و ملت ما به پایان می‌رسد و هم مشکلات دیگران با ما برطرف می­شود. در راستای برچیدن بساط حکومت مذهبی آخوندها نیز، ما باید به توان و همت خود تکیه کنیم و اگر بخواهیم به امید این کشور و آن کشور بنشینیم و یا در انتظار این رئیس جمهور و آن رئیس جمهور فلان کشور باشیم، سرنوشتمان همان خواهد شد که در چهل سال گذشته تجربه کرده­ایم.

**

با این وضع است که این پرسش را تکرار می‌کنیم که: چه باید بکنیم؟ آیا باید جامۀ ماتم به تن کنیم که چرا رهبران آمریکا به دلخواه ما عمل نکرده­اند؟ بی ­آن که توجه داشته باشیم که آنان و سران کشورهای دیگر، رهبران سرزمین خویشند و در چهار چوب مصالح ملت خویش عمل می‌کنند. بنابراین نباید به امید آن­ها نشست و در انتظار کمک آن­ها بود.

با نگاهی گذرا به تاریخ پر فراز و نشیب کشورمان، می­بینیم که ما در طول تاریخ        تجربه‌های تلخ تری­ داشته‌ایم. عرب‌هائی که به سرزمین ما تاختند، بسیار بی­رحم‌تر بودند و تشنۀ غارت و چپاول و گرسنه. اما بابک‌ها و مازیارها چشم عنایت به رُم و چین ندوختند. شعلۀ مقاومت را سرکش و زنده نگاهداشتند تا یعقوب لیث به پا خیزد.

جمهوری اسلامی اولین تجربه ما در حکمرانی بی‌عرضگان دینی در کشورمان نیست. نابسامانی‌هائی که شاه سلطان حسین با حکومت مذهبی به وجود آورده بود، در تاریخ را به روی ما نبست. نادرشاهی به پا خاست و پنجره‌های نجات کشورمان را گشود.

وقتی رضا شاه از قزاقخانۀ شمال به در آمد و لیاقت‌های افسانه‌ای خویش را در خدمت سرزمین‌اش گذاشت، تقریباً چیزی از ایران اهورائی به جا نمانده بود.

به باور من، این بار نیز دیر یا زود دست سرنوشت به یاری ما خواهد آمد و فرزندان غیور این آب و خاک، کشور و ملت ما را از این وضع اسفبار کنونی رها خواهند ساخت و با سرافرازی به جهانیان نشان خواهند داد که این ملت سرفراز تاریخ، نامیرا بوده و نامیرا هم خواهد ماند!

امیدمان را به خودمان و به جوانان کشورمان ببندیم و مطمئن باشیم که از این مهلکه نیز پیروز و سرفراز بیرون خواهیم آمد.

 مطمئن باشیم!!

پاریس- ۵ آذر ماه  ۱۳۹۷

برابر با ۲۶ نوامبر۲۰۱۸

    هوشنگ معین زاده

    به نقل از کیهان لندن

مقاله قبلیپر کند چشم جهان بین را همیشه خاک گور!! نوشتاری از بانو محترم مومنی روحی
مقاله بعدیکشف یک بنای باشکوه ساسانی در خراسان
هوشنگ معین زاده
نام من هوشنگ و نام خانوادگی ام معین زاده است. تولد و نوباوگی - در 19آذر ماه سال 1316 در شهر تبریز پا به این جهان گذاشتم و مانند همه نوزادان بعد از لحظاتی چشمان حیرت زده ام را با ترس و لرزبه این دنیای وانفسا گشودم. از آمدنم راضی بودم یا نه، نمی دانم، اما مادرم می گفت به جای اینکه مانند همه نوزادان گریه کنم، جیغ می کشیدم و با جیغ و دادم گوش همه را برده بودم، انگار که از زاده شدنت راضی نبودی. کی می داند، شاید به این علت جیغ و داد می زدم که بر خلاف میل و خواسته ام مرا به دنیا آورده بودند. آیا در جایی که بودم احساس راحتی و امنیت بیشتر می کردم؟ آیا از اینکه مرا جا به جا کرده بودند نا راضی بودم؟ هیچ کس پاسخ این پرسش ها را ندارد، حتی خود آدم. اگر بخواهم روشنترنحوه آمدنم را بیان کنم، باید بگویم که آمدن من بر خلاف همه مردم، بخصوص کسانی که می گویند، در زمان تولد می خندیدند و یا تکبیر می گفتند و به وحدانیت خدا گواهی می دادند و حتی مانند آنهایی که به صورت طبیعی گریه می کردند، نبود، من فقط جیغ می کشیدم و فریاد سر می دادم. امیدوارم که خوانندگان نپندارند که منظورم از مطرح کردن جیغ و داد کشیدنم در زمان تولد، خود بزرگ جلوه دادن یا آنرا به حساب معجزه ی تولد یافتن خود گذاشتن باشد،.نه! خود من فکر می کنم دلیل جیغ زدنم ممکن است در اثر بد خلقی و عصبانیت مامایی باشد که مرا به دنیا می آورد. به این گونه که احتمالاٌ آن زن بد کردار بخاطرناراحتی از مادرم، بی آنکه کسی متوجه باشد بشگونی از من گرفته بود یا اینکه بعد اززاده شدنم که مطابق معمول باید به پشت نوزاد کف دست بزنند که به نفس کشیدن بیفتند، مامای بد جنس این کف دستی را کمی محکمتراز حد معمول زده بود و یا هر کاردیگری که مرا واداربه جیغ و داد زدن کرده بود. بگذریم ازاین زاده شدن و این جیغ کشیدن کذایی که بالاخره هم نفهمیدم سبب آن چه بود. کودکی : کودکی من مانند کودکی همه کودکان بود. به روایت کسانی که مرا در آن عهد و ایام دیده بودند، هیچ نوع عمل یا حرکت غیر عادی از من سر نزده بود. به عبارت دیگر در تمام طول ایام کودکی، نه معجزه ای از من دیده شد، نه کراماتی به ظهور رسید و نه کار خارق العاده ای سر زد. خود من هم تا مدت ها از این بابت نه گله ای داشتم و نه شکایتی می کردم. اما وقتی که بزرگتر شدم و شنیدم، بعضی از بزرگان جهان از همان دوران کودکی کارهای عجیب و غریبی کرده بودند، شروع کردم به غصه خوردن و از اینکه من هم مانند آنها تا به دنیا آمدم، نگفته ام «لا اله الی الله» یا « الله و اکبر» و یا مانند عیسی زبان نگشوده و سخن های بزرگانه به لفظ شریف نیاورده ام، غمگین بودم و به کودکیم که نمی توانم بدان بنازم و ببالم تاسف می خوردم و به خود می گفتم : کاش من هم کاری کرده بودم که کودکان دیگر قادر به انجامش نبودند. یادم هست بعد از خواندن قصه زاد روز پیغمبر اسلام و معجزاتی که می گویند در آن روز بزرگ رخ داده است، مانند شکستن سقف کاخ کسرا، خاموش شدن آتش آتشکده فارس، شروع به جستجو و تحقیق کردم. با انجمن های زردشتی و با پژوهشگرانی که در باره این آئین تحقیق کرده اند به مکاتبه پرداختم و پرسشم هم این بود که آیا در ساعت هشت و بیست و سه دقیقه بامداد روز 19 آذر ماه 1316 آتش هیچ آتشکده ای خاموش شده بود یا نه؟ که البته با بی مهری تمام هیچ یک از آنها پاسخی به پرسش من ندادند. زمانی هم در گاهنامه های کشورهای مختلف به دنبال فرو ریختن سقف قصرهای سلاطین و یا خراب شدن گنبد مساجد و کلیساها و کنیسه ها و غیره می گشتم که در این جستجوها هم چیزی به دستم نیفتاد که بتوانم آنرا به عنوان معجزه روز تولد خود بشمار آورم. وفتی این حسرت به دل مانده ام را برای یکی از دوستان پیر خود بازگو کردم، پیر مرد فرزانه با توپ و تشر به من گفت : - مرد حسابی نوزاد که حرف نمی زند! نوزاد که نمی تواند دستش را پشت گوشش بگذارد و اذان بگوید! نوزادان حتی پدر و مادرشان را که در کنارشان حضور دارند نمی شناسند، چطور می توانند خدایی که حضور ندارد و همیشه هم غایب است بشناسند و به وحدانیت او شهادت بدهند! این دوست پیر آنقدر در باره ناتوانی نوزادان بنی آدم برای من موعظه کرد که از پندار ساده لوحانه خود سخت شرمنده و ناچار شدم حرف و حدیث هایی که در باره معجزات زمان زاده شدن بعضی ها، بخصوص پیغمبران و امامان عزیز می زنند همه را منکر شوم و گناهی دیگر بر جمع گناهان بی حد و حصر خود بیافزایم . با این همه ناچارم اعتراف کنم که مدت ها از اینکه زایش من بدون هیچ حادثه و اتفاقی رخ داده است، به شدت غمگین بودم و به خود می گفتم کاش یا به دنیا نیامده بودم! یا در وقتی زاده می شدم که یک اتفاق عظیم و جلیلی رخ داده بود که بتوان آنرا به عنوان معجزه زاد روز تولدم قلمداد کنم و از این بابت پیش این و آن پزی بدهم! اما افسوس که چنین نشد ..... جوانی و تحصیلات : تحصیلات ابتدای خود را در تهران دبستان ترقی و تحصیلات متوسطه ام را در دبیرستانهای اقبال و سعید تهران و دبیرستان فرخی آبادان به پایان رساندم و در سال 1336 دیپلم ریاضی خود را از دبیرستان فرخی آبادان گرفتم. سال 1337 وارد دانشکده افسری و در سال 1340 به درجه ستوان دومی نائل و خدمت نظامی خود را آغاز کردم. دوران خدمت افسری: خدمت افسری خود را درنیروی دریایی شاهنشاهی شروع و در طول سالهایی که دراین نیرو بودم در پادگان ها و سمت های مختلف انجام وظیفه کردم ،دو سالی نیز به عنوان سرپرست دانش آموزان نیروی دریایی به ترکیه رفتم که ضمن سرپرستی دانش آموزان دوره ناوبری را در نیروی دریایی ترکیه گذراندم. پس از بازگشت از ترکیه شش ماه به ماموریت کشوراردون هاشمی و پس از آن به مدت چهار سال در کشور لبنان انجام وظیفه کردم.. دوران خدمت غیر نظامی : در سال 1355 بنا به درخواست سازمان بنادر برای تصدی پست مدیر عاملی کشتی رانی اروند رود که قرار بود با همکاری ایران و عراق تشکیل گردد، ازارتش به وزارت راه منتقل و به سمت مشاور مدیر عامل سازمان بنادر منصوب شدم. با روی کار آمدن دولت شریف امامی بنا به درخواست وزیر مشاور در امور اجرایی و پیگیری نخست وزیر به نخست وزیری منتقل و در پست مدیر کل امور اجرایی و پیگیری نخست وزیر مشغول انجام وظیفه شدم. در همین سمت با آخرین نخست وزیران ایران، ارتشبد ازهاری و شاهپور بختیار نیز همکاری کردم که با سقوط دولت شاهپور بختیار به خدمت من نیز پایان داده شد. سه ماه بعد از انقلاب من هم در پی تعقیب های مکررمامورین جمهوری اسلامی که مدام در پی من بودند و مرا نمی یافتند، ناچار شدم از راه کوه به ترکیه بگریزم و از آنجا به پاریس بیایم . اکنون هم دوران هجرت خود را در این کشور ادامه می دهم تا کی باشد که هجرت من نیز مانند هجرت پیشینیان به پایان برسد یا اینکه عمری را که با جیغ زدن آغاز کرده ام با جیغ زدن هایی که در سر پیری شروع نموده ام به پایان برسد......