تدارک دموکراسی پایدار (۱)

0
125

تقدیم به شادروان مولود خانلری، بانوی فرهیخته و رهرو خستگی ناپذیر دموکراسی و عدالت اجتماعی در ایران

خرداد ۱۳۸۵
اصلاح و تجدید نظر: مردادماه ۱۳۹۲

نسخه کامل با فرمت پی دی اف

مقدمه

چرا ملت ما که در تاریخ پر تحرک خویش توانائی خود را در ایجاد تحول به سوی دموکراسی نشان داده، هنوز به حاکمیت ملی دست نیافته است؟ چرا پس از آن همه تلاش و مبارزه علیه رژیم دیکتاتوری گذشته، دیکتاتوری جدیدی توانست، اینبار تحت عنوان دین، بر کشور حاکم شود و شادی و سرور را تبعید و دنیای غم، سکوت و مرگ را بر میهن ما حاکم سازد؟ سوال اینست که افزون بر شجاعت، فداکاری، تلاش مستمر، رشد فرهنگی و سیاسی چه تغییراتی در رفتار، آمادگی ها، توانائی ها و چه ابزارهائی لازمند تا بتوانیم به فاجعه پایان داده، دموکراسی را مستقر و آن را نهادینه نمائیم؟ این سوال ها و سوال های مشابه مدتهاست ذهن آزادیخواهان ایران را به خود مشغول کرده و یافتن پاسخ مناسب، برای آنها تعیین کننده است.

این روزها معمول این است که کمبودها را بر شمریم و دیگران، به ویژه گروه های سیاسی را به باد انتقاد گیریم ولی خود راه حلی ارائه ندهیم. انتقاد از وضع موجود به تنهائی مساله ای را حل نمی کند. ضروری است به دنبال راه حل های مثبت، جامع، سازنده، فکر شده و موثر بود.

امید بستن به قدرت های بیگانه مانند شوروی، انگلیس، چین یا آمریکا برای تحقق آرمانشهرهایشان عبث بودن خود را نشان داده است. هدفگذاری های چپ افراطی برای تحقق عدالت اجتماعی در فقدان آزادی به شکستی فاحش انجامیده، نتایج سیاست های فاجعه آمیز نسخه هائی که حامیان دخالت دین در حکومت برای ما پیچیده اند هم در ایران و هم در منطقه کاملا مشهود است. مردم ایران حکومت های دیکتاتوری چه از نوع پلیسی – نظامی آن و چه از نوع مذهبی را دیده و اثرات منفی آن را بر زندگی، امنیت و آزادی خود تجربه کرده اند.

این شرائط به ملیون یا تشکل های ادامه دهنده نهضت مشروطه و رهروان نهضت ملی ایران به رهبری دکتر محمد مصدق را که همواره مدافع ارزشهائی مانند استقلال، آزادی، “کلیه قوا ناشی از ملت است”، حفظ تمامیت ارضی همراه با عدالت اجتماعی و روش مبارزه سیاسی بدور از خشونت، ارزشهائی که هر روز بیشتر مورد توجه روشنفکران ایران قرار میگیرد، اعتبار خاصی بخشیده است.

اما درستی اهداف و برخورداری از اعتبار هنوز به معنی موفقیت نیست. اگر ما ملیون از عهده وظائف خود بر نیائیم، موفق نخواهیم شد. لزوم یک جنبش فرهنگی ئ سیاسی بر اساس برنامه ای جامع و فکر شده در همه زمینه ها مشهود است. تشکیلات واحد ملیون میتواند در ارائه این برنامه و ارتباط گسترده با مردم برای توضیح آن نقش مهمی ایفا نماید. ویژگی های چنین تشکیلاتی در نوشته های دیگری تیتر وار طرح شده (۱ و ۲) ولی بحث کافی در مورد آن صورت نگرفته است. تامل در این ویژگیها و تفاوت آن با روش های پیشین، یک شرط پیشرفت کار است.

به این علت و هم از آنجا که در نتیجه حاکمیت دیکتاتوری بسیاری از هم میهنان، بویژه هم میهنان جوان، شناخت کافی از مبارزه سیاسی متشکل ندارند، آشنائی با راهکارهای این شیوه مبارزه، که به جرات میتوان آن را راه اصلی برای رسیدن به دموکراسی دانست، ضرورت ویژه ای می یابد.

نوشته ای که پیش روی شماست حاصل ده ها سال تجربه نگارنده از فعالیت در جبهه ملی ایران (اروپا)، کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی در خارج کشور، در نهضت مقاومت ملی ایران و بالاخره در سازمانهای جبهه ملی ایران در خارج از کشور است. نوشته همچنین حاوی بحثی در باره مشکلات جنبش دموکراسی خواهی بطور عام و طیف هواداران نهضت ملی (ملیون) به طور خاص و پیشنهاداتی برای برخورد با این مشکلات است. با مطرح شدن تجربیات سایر هموطنان در این زمینه میتوان در مقیاس وسیعتری به این بحث دامن زد.

پس از تهیه نسخه های اولیه، نوشته خشک و خسته کننده به نظر رسید. به این جهت به آن قالب گفتگو و سوال و جواب داده شد تا مطالب ساده تر طرح و قابل درک شوند.

در نوشته عموما صحبت از تشکیلات سیاسی است. شاید لازم به تذکر نباشد که منظور از آن حزب یا جبهه ای دارای تشکیلات است.

همایون مهمنش
بیست خرداد ۱۳۸۵ برابر دهم ژوئن ۲۰۰۶
اصلاح و تجدید نظر: مردادماه ۲۱۰۳ – ژوئیه ۲۰۱۳

تجربه ای عملی در قالب گفتگویی چند جانبه

شهلا، بیژن و نیلوفر به شهر ما می آمدند. مدتی بود ملاقاتی نداشتیم ولی تلفنی در تماس بودیم. با آنها در فعالیت های سیاسی زمان دانشجوئی در جبهه ملی خارج از کشور آشنا شده بودم. نیلوفر دختر آنها بیست یکساله بود. شهلا و بیژن افراد صاحب نظر و مورد علاقه و احترام دوستان بودند. پس از سلام و روبوسی در فرودگاه روانه شهر شدیم. در طول راه احوال پرسی ها و یاد دوستان مشترک آغاز شد.

تجربه منفی

به هتل دوستان رسیدیم. حدود چهار بعد از ظهر بود. شهلا می خواست برای استراحت برود اما بیژن پیشنهاد کرد در لابی هتل به صحبت بنشینیم. پیشنهاد قبول شد. می دانستم آنها در سال های اخیر در تشکلی برای دفاع از حقوق بشر فعالیت می کنند.

گفتم: شما در شهرتان تشکلی برای دفاع از حقوق بشر داشتید. ولی چندیست از شما خبری نیست.

بیژن: بله برای دفاع از دموکراسی و حقوق بشر بود. اول هم فعالیت نسبتا خوبی داشتیم. اما امروز کاری نمیکند.

– چرا؟

قیافه بیژن جدی شد. می خواست چیزی بگوید که شهلا جواب داد:
در آغاز یک عده فعال بودند، یک عده کمتر فعالیت داشتند و دیگران اصلا کاری نمی کردند. اما موقع نظر دهی همه بودند.

– این که عادی است. همه نمیتوانند در همه کارها بطور مساوی شرکت کنند. شرکت در شور و نظر دهی هم خودش یک کار است.

شهلا: برای ما هم در آغاز عادی بود. اما وقتی کانون ما به یک مرکز نظر دهی خالص تبدیل شد، مشکل پیدا کردیم. به مرور اعضا به دو بخش “فعالان” و – من اسم آنها را گذاشته ام – “مشترکان”، تقسیم شدند. مشترکان که یکی از دوستان به آنها “مهمانان” هم خطاب می کرد، در بحث ها شرکت می کردند ولی وقتی کاری پیش می آمد، سکوت اختیار می کردند. بعضی بدون اینکه دلیل روشنی ارائه دهند یا حتی بدون این که انتقادات خود را بیان کنند، به نرمی از کار ها کنار می کشیدند و اگر قبلا مسئولیتی پذیرفته بودند آن را زمین می گذاشتند(۳). در آغاز مشترکان زیاد نبودند. اما به مرور که عده شان بیشتر شد روحیه جدیدی بر تشکل حاکم شد. بحث ها دیگر هیچ نتیجه عملی به دنبال نداشت.

– منظورت از نتیجه عملی حتما فعالیت مسئولانه، سازنده و مثبت است چون نتیجه منفی و مضر هم داریم.

شهلا: روشن است. فقط چند نفر کار می کردند که اغلب همان مسئولان بودند. در حالت عادی کارها تقسیم می شوند، هر فرد قسمتی را قبول می کند و وظیفه عمده مسئولان، هماهنگ کردن فعالیت هاست. اما وقتی کاری نمیشد، مسئولان چه چیزی را هم آهنگ کنند؟ امروز فکر میکنم، درستش این بود که از اعضا در جلسات سوال می شد: “فعالیت شما برای تشکل در این مدت چه بوده است؟ آیا فکر می کنید عضو خوبی هستید؟”. خوب بود لااقل هر عضو این سوال را خودش از خود می کرد. ولی به این نکته توجهی نمی شد. مشترکان هر روز بیشتر از کارها فاصله می گرفتند و بهمان نسبت، هم به تشکل کمتر علاقه نشان می دادند و هم در جریان گذاشتن آنان مشکل تر میشد.

مشترکان به مرور در تماس گیری و حتی کسب خبرهم غیرفعال شده بودند. این از صحبت هایشان معلوم بود. وقتی هم به صحبت های بعضی از آنان دقت می کردیم می دیدیم به علت عدم ارتباط با دیگران و بی اطلاعی از مسائل یا شاید فکر نکردن به آن، افکار مغشوشی پیدا کرده اند. آنها که خودشان فعالیتی نداشتند بجای آنکه لااقل مشوق فعالان باشند، مرتبا از اقدامات آنها ایراد می گرفتند و انتظاراتشان از تشکل روز به روز بیشتر میشد.

مشترکان از نظر تعداد وزنه ای شده بودند. در عوض آنکه پیشرفت کار را منوط به فعالیت جمعی بدانند، هر روز ایراد جدیدی به مسئولان و تشکیلات به فکرشان می رسید. به علت عدم شرکت در کارها کم کم یادشان رفته بود که برای هر اقدامی، تدارک قبلی و صرف وقت لازم است. مثلا فکر میکردند صرف خواست مسئولان کافی است تا کارها به خودی خود پیش بروند و اگر کاری نمیشود، علت اینست که مسئولان نمی خواهند. چند نفر از آنها به این نتیجه رسیده بودند که مسئولان تشکل را دچار سکون کرده اند ولی بجای آنکه خود کارها را قبول کنند یا کم کاری خود و جمع را مورد انتقاد یا توجه قرار دهند، یا کار را قبول نمی کردند و یا قبول کرده ولی انجام نمی دادند. تقریبا همه کارها به گردن مسئولان می افتاد و اگر آنها نمیتوانستند کار را انجام دهند، روی زمین می ماند. کم کم تعداد جلسات نیز تقلیل یافت چون مشترکان می گفتند حوصله شرکت در جلسه را ندارند.

در آخر برای اکثر مشترکان مسلم شده بود که مسئولان درست فعالیت نمی کنند. به علت دوری از کار، مشترکان دیگر از اقدامات عملی و ممکن صحبت نمی کردند. چون با مشکلات کار کاملا بیگانه شده بودند. دیگر فقط حرف کارهای “بزرگ” میزدند. مثلا بخشی می گفتند “مساله ایمان است. اگر یک جمع حتی کوچک ولی با ایمان بشویم، میتوانیم همه کار بکنیم”.

این ها تنها مشکلاتمان نبودند. گرفتاری های دیگری هم داشتیم. مثلا چند نفر از اعضا قدیمی خودمرکزبینی عجیبی پیدا کرده بودند. در حالی که تشکل حتی از عهده کارهای ساده نیز بر نمی آمد، برای آنها این توهم پیش آمده بود که رهبری جنبش آزادیخواهی با آنان و تشکل است و اگر آنها با هم توافق کنند و بیانیه مشترکی امضا کنند، کلیه مردم کشور به دنبال آنان خواهند آمد و مشکلات جنبش حل خواهد شد. بعضی افراد در جمع هم این فکر را تقویت کرده به آنها اصرار می کردند. بنظر میرسید خود دوستان هم این تصور را که امضا مشترک آنها مشکلات جنبش را حل خواهد کرد را قبول داشتند، اما معذالک از این اقدام امتناع مینمودند.

یک بار هم جوان بیست ساله ای گرفتار خودمرکزبینی شده بود. وی ارسال مقالاتش برای دیگران را دون شان خود می دانست. خودش این مقالات را نمی فرستاد و توسط دوستانش می فرستاد. بعضی افراد دیگر با این برخورد به ندرت در جلسات بحث و مشاوره شرکت می کردند. چون شرکت در این جلسات را در شان خود نمی دانستند.

مشترکان چون در فعالیت ها شرکت نداشتند اشتباهی هم نمی کردند. برعکس در کار مسئولان و عده کمی که فعالیت می کردند بهمان نسبت اشتباه پیدا می شد. مشترکان در هر فرصتی اشتباهات فعالان را به رخ آنها می کشیدند. حتی خود فعالان هم تا مدت ها انتقادات را بدون هیچ اعتراضی می پذیرفتند. دیگر کسی به فکر راندمان کار جمع نبود. جمع هم تفاوتی میان فعالان و مشترکان قائل نمی شد. رفته رفته مشترکان اتمسفر را به طور کامل در دست گرفته بودند. آنها اکنون برخورد دیگری داشتند و در حالی که اتحادیه دیگر فعالیتی نمی کرد، می گفتند بهتر است جلوی کارهای اضافی فعالان گرفته شود چون آنها علاقه دارند کارهای بی نتیجه انجام دهند.

مدتی بعد فعالان هم ناراضی شدند. بعضی از آنها در عوض یافتن علت و اتخاذ روش های مناسب مثلا صحبت صریح با دوستان، دست به برخوردهای عکس العملی و نادرست می زدند. گاهی بدون مشورت کافی اقدام می کردند. گاهی اعضا و تشکیلات را از اقدامات خود با خبر نمی کردند و می گفتند کسی که فعالیت نمی کند لازم نیست با او مشورت شود. بالاخره درپی این مسائل اختلافات هم بالا گرفت و نتیجه این شد که امروز دیگر خبری از تشکل ما نیست.

– خیلی ممنون از این توضیح مفصل. حالا یک تصور کلی از آنچه پیش آمده دارم. بنظر من فعالان میبایستی قبل از اینکه کار به اینجا ها بکشد، نتیجه کار را پیش بینی و آن را با اعضا در میان می گذاشتند.

بیژن: درست است. من هم که خودم از فعالان و گاهی هم جزو مسئولان بودم در آنوقت به اشتباه تصور می کردم، طرح این نکات فشار آوردن به دیگران است. فکر می کردم این تعریف از خود است وقتی به کم کاری دیگران اشاره کنیم. در نظر می گرفتم که بعضی یا سنشان بالاست یا دلائل دیگری دارند و نمیتوانند بیشتر کار کنند. لازم بود با تفاهم برای وضع دوستان، روشن شود که اگرچه همدلی هم مهم است اما تشکل فقط با این زنده می ماند که افراد برای تحقق اهداف آن به نحو موثری کوشش کنند. راستش من شخصا فکر نمی کردم مساله اینقدر مهم شود.

– اگر جمعی برای فعالیت مثبت و سازنده ارزشی قائل نباشد، تعجبی نیست که شاهد تحلیل رفتن آن جمع بشویم. اما باید توجه کنیم مسائلی که گفتی منحصر به تشکل شما نیست. مساله عدم علاقه به کار و تقسیم به مشترکان و فعالان فقط در سازمان شما نبوده بلکه در سازمان های مختلفی پیش آمده است.

خستگی بر دوستان مستولی شده بود. قرار گذاشتیم فردا صبح به جنگلی که در نزدیکی بود برویم. دوستان را در هتل باقی گذاشتم.

تجربه مثبت

صبح روز بعد طبق قرار با شهلا و بیژن و نیلوفر به طرف جنگل راه افتادیم. هوا بسیار خوب و جنگل زیبا و سبز بود. به مقصد رسیدیم. دوستان گفتند هر دو کار می کنند. نیلوفر هم در دانشگاه در رشته انفورماتیک درس می خواند. ضمن قدم زدن صحبت ادامه پیدا کرد.

– پس از صحبت دیشب فکر کردم ما هیچوقت نتوانسته ایم فعالیت سیاسی متشکل داشته باشیم. اما بعد یادم آمد که تجربیات مثبت هم داریم.

بیژن: درست است. این روزها مد شده که تحت عنوان واقع بینی شکست های خود را بزرگ و موفقیت هایمان را کوچک ببینم یا بطور کامل فراموش کنیم. گاهی میشنویم: “خودخواهی های ما زیاد است” یا “ما نمیتوانیم حزب درست کنیم چون همه می خواهند مدیر کل بشوند” یا “روحیه مردم ایران با پدیده حزب سازگار نیست”(۴) یا می گویند “چون از نظر فرهنگ سیاسی ضعیفیم، اول باید فقط به کار فرهنگی بپردازیم و فرهنگ سیاسی خود را تقویت کنیم تا بعدها بتوانیم به اقدام سیاسی دست زنیم” و امثالهم. حتی گفته اند: “کار سیاسی – تشکیلاتی با خوی ایرانی جور در نمی آید”. اما به نظر من اینها هیچ کدام نشان آن که ایرانیان و به ویژه ملیون نمی توانند تشکیلات مدرنی داشته باشند، نیست و اگر قدری فکر کنیم متوجه نادرستی این ادعاها میشویم. در دموکراسی ها هم مردم این خصوصیات را به خودشان و سیاسیونشان نسبت می دهند.

شهلا: بد نیست تشکیلات جبهه ملی یا کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانی را در سال های بعد از کودتای ۲۸ مرداد به یاد بیاوریم. میتوان امروز به بعضی اشتباهات فکری ملیون در خارج کشور یا کنفدراسیون که بیشتر نتیجه انفصال با نسل های گذشته و مبارزین با تجربه درون کشور بود ایراد داشت. اما واقعیت اینست که آنها مدتها به خوبی از عهده وظائفی که برای خود تعیین کرده بودند بر آمدند. اینکه چرا فعالیت آنها در آن سطح ادامه نیافت بحث دیگری است که به خُلق، خو، نژاد و غیره مربوط نیست و به عوامل فرهنگی و دانش سیاسی و تشکیلاتی ما مربوط میشود.

بیژن: پس از کودتای ۲۸ مرداد فعالان تحت تعقیب قرار گرفتند. علیرغم این جبهه ملی به فعالیت ادامه داد و نیروی مهم اپوزیسیون در دیکتاتوری شاه بود. اوج مبارزه وسیع جبهه ملی تظاهرات میدان جلالیه بود که در آن حدود صد هزار نفر شرکت نمودند. جبهه ملی حوزه های تعلیماتی متعددی داشت که دانشجویان و جوانان در آن شرکت داشتند. اما در اثر فشار حکومت، فعالیت ها محدود و سازمان از ارتباط وسیع با مردم محروم شد. اجبارا بخشی از فعالیت ها به وِیژه فعالیت های اعتراضی به خارج کشور انتقال یافت.

شهلا: جبهه ملی در خارج کشور متشکل عمل می کرد. در شهر ها اعضا در حوزه های رسمی سازمان جمع می شدند و یک یا چند حوزه مقدماتی برای تعلیمات تازه واردین داشتیم. مخفی بودن این جلسات برای جلوگیری از رخنه ساواک بود. جلسات رسمی محل مناسبی برای بحث، مشورت و نظردهی بود و فعالیت سازمان هم در این جلسات تنظیم می شد. فعالیت سیاسی همه جانبه و وسیع بود. بر پایه اساسنامه جبهه ملی اروپا، کنگره باید همه ساله تشکیل میشد اما بعضی وقتها فاصله بیشتر بود. واحدهای شهری به این کنگره ها نماینده می فرستادند. در آنها اختلاف نظر وجود داشت اما اکثرا در آخر به توافق می رسیدند و یک هیئت اجرائیه انتخاب می شد که فعالیت های سال بعد را رهبری کند.

– واحدهای شهری کنفدراسیون هم بسیار فعال و خلاق بودند. مهمترین کار آنها دفاع از حقوق زندانیان سیاسی بود. جلسات انجمن های شهری کنفدراسیون در دهها کشور اروپا و آمریکا معمولا هر هفته، برگزار میشد. جلسات در بعضی شهرها بطور متوسط ۲۰ نفر، بعضی ۱۰۰ نفر و در یکی از شهر های اتریش که دانشجوی ایرانی زیاد بود حتی چند صد نفر شرکت داشتند. این جلسات محل برخورد عقاید و آرا، بحث های سیاسی و اغلب آموزنده بود. کنگره های کنفدراسیون و فدراسیون های کشوری هر سال یکبار برگزار میشد. واحدهای شهری برای کنگره ها به نحوی دموکراتیک نماینده انتخاب می کردند. کنگره ها از نظر آموزش فرهنگی، سیاسی و تشکیلاتی نیز نقش مثبتی داشتند. هر بار که از کنگره باز می گشتم احساس می کردم از نظر آگاهی سیاسی با گذشته تفاوت کرده ام. این جنب و جوشها باعث شده بود که اکثر دانشجویان به فکر کشور بودند و برای آزادی زندانیان سیاسی و نجات آنها از بند، شکنجه یا اعدام مبارزه می کردند. فکر نمی کنم تا کنون دانشجویان کشور دیگری، سازمانی به قدرت و گستردگی کنفدراسیون در خارج از کشور ایجاد کرده باشند.

ضعف های جنبش سیاسی

– برگردیم به صحبت در مورد تجربه منفی. آنچه در مورد رفتار افراد در تشکل های سیاسی خارج کشور گفته شد درست است. رفتار مسئولان مسلما تاثیر دارد ولی چون فقط تشکل شما این مشکلات را نداشته و تشکلهای دیگری هم گرفتار این مسائل بوده اند، باید مشکل جای دیگری باشد.

عوامل فرهنگی

شهلا: عوامل مختلف در زمینه های فرهنگی، دانش سیاسی و تشکیلاتی در اقدامات ما نقش داشته اند. یکی از فعالان سیاسی داخل کشور فرهنگ سیاسی ایران را متاثر از عوامل زیر می داند(۴):”۱- خودبزرگ بینی ۲- روحیه افراطی ۳- مناسبات شخصی ۴- تیزهوشی و تحرک ۵- تقدیرگرایی ۶- خرافه‌گرایی ۷- اعتماد به شایعه ۸- سلطه فرهنگ تسلیم ۹- فرهنگ مطلق‌انگاری”. می توان در مورد هر یک از این صفات مدت ها بحث کرد اما نتیجه خاصی عاید نمیشود. در مردم ایران ویژگی هائی در بدی یا خوبی نسبت به سایر مردم دنیا دیده نمیشود.

– به نظر من باید کمبودهای خود را هم در زمینه فرهنگی، هم در زمینه عملکرد سیاسی و هم در زمینه تشکیلاتی بررسی کنیم.

شهلا: طرح کمبودها اگر برای یافتن راه حل باشد مثبت است.

سیستم فکری دیکتاتوری

بیژن: علت اینکه هنوز به دموکراسی یا حاکمیت ملی دست نیافته ایم، چه بوده است؟

شهلا: رسیدن به حاکمیت ملی یک حرکت کوتاه مدت نیست بلکه یک پروسه است که به زمان نیاز دارد. در صد سال گذشته ما فقط شکست نخورده ایم. دوره های موفقیت مثل نهضت مشروطیت و جنبش ملی کردن صنعت نفت را هم داشته ایم. پاگرفتن مجدد دیکتاتوری پس از انقلاب مشروطیت، کودتای ۲۸ مرداد و حاکمیت دیکتاتوری مذهبی البته شکست های بزرگی بوده است.

– خوشبختانه امروز دموکراسی به عنوان یک ضرورت در جامعه ایران مطرح شده و اکثریت قریب به اتفاق روشنفکران مبارزه سیاسی و دور از خشونت را به عنوان روش مبارزه پذیرفته اند. این از افتخارات ملیون و سایر دموکراتهائی است که پرچمدار این حرکت بوده اند.

شهلا: ما در هر تحلیلی باید هم نقاط قدرت و هم نقاط ضعف خود را ببینیم. اگر فردی خواست پیروزی های جنبش را بررسی کند خوبست به تاریخ مشروطیت، جنبش ملی شدن صنعت نفت یا به تاریخ مبارزات علیه دیکتاتوری گذشته رجوع کند. اما تحلیل ما برای اینست که …

بیژن: که ضعف های خودمان را بشناسیم و تا حد ممکن آنها را بر طرف کنیم. به این سوال جواب ندادیم که چرا پس از صد سال مبارزه هنوز به حاکمیت ملی نرسیده ایم.

– به نظر من نمیشود از علت و معلول صحبت کرد چون عوامل گاهی حلقه وار به هم مربوطند و مشکل بتوان به یک عامل اشاره کرد و آنرا علت اصلی دانست. مشکلات معمولا بر هم تاثیر میگذارند و چه بسا یکدیگر را تقویت می کنند. برای مثال فقدان آزادی و ضعف فرهنگ سیاسی – تشکیلاتی ما باعث شده که اکثرا فاقد تشکل های سیاسی کار آمد باشیم. در جهت عکس، فقدان تشکل های قدرتمند حزبی هم باعث تشدید ضعف فرهنگ سیاسی ما شده است. دیکتاتوری به معنی حکومت فردی (مانند حکومت محمدرضا شاه) یا حکومت گروهی خاص (مانند روحانیون در جمهوری اسلامی)، که با اختیارات نامحدود بر جامعه حکمرانی کرده اند، هم خود نتیجه این ضعف فرهنگ سیاسی بوده و هم به نوبه خود به بقای آن کمک کرده است.

شهلا: عموما تاثیر دیکتاتوری را بر تفکر اعضا جامعه دست کم می گیریم. اما مشکلات ما تا حد زیادی با آن در رابطه اند. دیکتاتوری تفکر خاصی را رواج می دهد تا بتواند بقای خود را ممکن کند. تاثیر این تفکر در جامعه گاهی قوی تر از آن است که تصور میشود.

– منظورت دقیقا چه تاثیری است؟

شهلا: من چند مورد را برای نمونه ذکر می کنم:

۱٫ هنگامی که دیکتاتوری نمیتواند مردم را قانع و رضایت ایشان را جلب کند به صدور فرمان، اعمال زور و مجازات روی می آورد. سیستم فکری دیکتاتوری از اینجا حرکت می کند که مثلا با صدور فرمان “امام”، انسان ها احتیاجات طبیعی خود را برای شادی و سرور فراموش می کنند؛ ایجاد وحشت، زندان، شکنجه و اعدام، از بروز نارضائی ها جلوگیری میکند و یا با اعمال زور و ایجاد ترس اعتقاد افراد به دین زیاد می شود. برای نمونه زنان با اعمال زور و اجبار، ترس از شلاق و پاشیدن اسید به صورتشان حجاب را پذیرا میشوند. این تفکر پاسخ ساده ترین اعتراضهای گروه های اجتماعی مانند زنان، جوانان، کارگران را اعمال خشونت میداند. حتی در مقابله با مشکلات اقتصادی مانند کمبود مواد مورد نیاز مردم، گرانی، بیکاری نیز استفاده از زور، سرکوب و مجازات “عاملین” را راه حل میداند.

۲٫ دیکتاتوری از مردم می خواهد که مخالفت نکنند، توضیحی نخواهند، فقط مشغول زندگی خود باشند و به مشکلات اجتماعی و راه های تاثیر گذاری در امور اجتماع و اهمیت این تاثیر گذاری فکر نکنند و همیشه عوامل بیرونی را مسئول وضع خود بدانند. دیکتاتوری می خواهد انسان ها تسلیم باشند و هر اقدامی برای بهبود وضع، به طریق اولی اقدامات مستمر و پرزحمت را بیهوده بدانند. در یک کلام خود را در حل مشکلات جامعه شریک و مسئول ندانند.

۳٫ در دیکتاتوری “بالا”ی هرم تصمیم کارها را می گیرد. افراد پائینی، حق یا قدرت تصمیم گیری ندارند و یاد می گیرند که جز در چارچوب های تعیین شده توسط “بالا” دست به ابتکاری نزنند. به این ترتیب تصمیم گیری حتی در امور جزئی به راس هرم ارجاع و فکر کردن به مسائل و ابتکار عمل و احساس مسئولیت محدود میشود. این محدودیت خود را مثلا در بی تفاوتی نسبت به پی گیری کارها تا انجامشان، نشان می دهد. لازم به ذکر است که کارآئی چنین سیستمی به ویژه در مواقع بحرانی در مقایسه با سیستم دموکراتیک که هر سطح هرم از توان تصمیم گیری مناسب برخوردار است و راس هرم فقط در مهمترین تصمیم گیری ها دخالت دارد، کمتر است. چون قدرت تصمیم گیری راس هرم محدود است، وقتی فشار به سیستم از حد معینی تجاوز کند، سیستم تحرک لازم را ندارد و چه بسا از پای در می آید.

۴٫ معیارهای ارزش گذاری دیکتاتوری مخدوش است و به ویژه در موارد مهم، مباین فکر سالم و خرد انسان میباشد. دیکتاتوری برای ادامه حاکمیت خود مجبور است در بعضی موارد تعیین کننده، واقعیت را مخدوش یا حتی معکوس جلوه دهد. مثلا کودتا را قیام قلمداد کند و غصب حقوق ملت را حکومت اسلام نام گذارد. به همین منوال سیستم ارزش گذاری افراد متاثر از این طرز فکر نیز مخدوش است. می بینیم عده ای که در اصل خوشبختی و آزادی خود را می خواهند خواهان حمله نظامی به کشور میشوند، حال آنکه هر انسان عاقلی می داند که جنگ بزرگترین عامل بدبختی و وابستگی است. در جائی که مردم آخوندخلخالی را جنایتکار میشناسند، ناگهان حزبی که ادعای عدالت خواهی دارد او را کاندیدای خود اعلام می کند. عده ای اتحاد اپوزیسیون دموکرات را امری نالازم می دانند و … نتیجه این که جامعه فاقد آن بنای ارزش گذاری اولیه و مشترک است که میتوان با حرکت از آنها زمینه های فکری برای اقدام مشترک یافت.

۵٫ در روابط اجتماعی حامل دیکتاتوری معیار رابطه است نه ضابطه. شایستگی برای انجام کارها فرع و ارتباط با راس هرم یا نزدیکی با آن تعیین کننده است. در سیستم فکری دیکتاتوری برخورداری از قابلیت های لازم مطرح نیست. در این سیستم افراد اغلب به ارزیابی درست از قابلیت های خود و دیگران توجه ندارند و عموما از این حرکت می کنند که هر فرد از عهده هر کاری بر می آید. شایسته سالاری و برخورداری از توانائی های لازم برای انجام کاری در این طرز فکر به ندرت مطرح است.

با ذکر نمونه های مشخص میتوان نشان داد که طرز فکر دیکتاتوری بر جامعه و حتی بعضی اقدامات اپوزیسیون دموکرات بی تاثیر نبوده و اگر می خواهیم موفق باشیم لازم است با آن مقابله کنیم.

– صحبت تو یک ایرادی دارد. اگر مشکل را متاثر بودن از طرز فکر دیکتاتوری بدانیم باید قبول کنیم که وقتی دیکتاتوری حاکم شد یا فرهنگ خود را حاکم کرد دیگر نمی توان از آن رهائی یافت. حال آنکه مردم در کشورهای متعددی که زیر سلطه دیکتاتوری بوده اند، در اثر مبارزه به آزادی رسیده اند. پس این یک ضعف ذاتی نیست.

شهلا: درست است. برعکس آزادیخواهی در ذات انسان هاست. در خود ایران نیز هر بار دیکتاتورها تصور کردند موفق شده اند مخالفین را کاملا سرکوب کنند، با مقاومت وسیعتر مردم روبرو شده اند. فقط می خواستم نتیجه بگیرم که مقاومت فرهنگی بخش مهمی از مقاومت علیه دیکتاتوری است. موفقیت در استقرار دموکراسی به قدرت دموکراتهای جامعه در زمینه فرهنگی بطور عام و به فرهنگ سیاسی بطور خاص هم، بستگی دارد.

– یک شرط دستیابی به دموکراسی مسئولیت پذیری شهروندان است. اما این جنبه ظاهرا هنوز در ما قوت نگرفته است. وقتی با هموطنانمان می نشینیم ساعت ها به شرح وضع بد کشور می پردازند ولی شمار افرادی که سوال می کنند “چه کار میتوان کرد؟”، محدود است.

شهلا: روشنفکران سیاسی در زمینه فکری و فرهنگی هم یک سری ندانم کاری هائی داشته اند که باعث اتلاف نیروی زیادی شده است.

بیژن: مثلا چی؟

شهلا: مثلا به فلاسفه دموکراسی تا مدت ها بی توجه بودیم. بر اینکه در فقدان آزادی، عدالت اجتماعی هم ممکن نیست، به حد کافی تاکید نداشتیم. بعضی از ما تاریخچه احزاب کمونیست را می خواندیم ولی به تاریخچه دموکراسی و سوسیال دموکراسی کمتر توجه داشتیم. با چشم خود می دیدیم مردم در آزادی به بهبود وضع جامعه و عدالت اجتماعی بیشتر دست یافته اند، اما به آن توجه نمی کردیم. اصولا فلسفه و دانش قرن بیستم را به نوعی جدی نمی گرفتیم. هنوز هم دوستانی داریم که مطالعه مسائل قرن نوزدهم را ادامه میدهند و بحث های آنها در مورد دانش، فلسفه و سیاست تا حد اکثر حدود ۱۹۳۰ است. مثل اینکه زمان برای آنها متوقف شده باشد. حال آنکه پس از آن، بشریت شاهد تحولات فکری بزرگی در فلسفه، سیاست، علوم اجتماعی، روانشناسی، اقتصاد و سایر علوم، بوده است.

– بعضی از روشنفکران ایران بدون دلیل خود را برجسته تر از سایر مردم دنیا می دانند. مثلا در زمان انقلاب اسلامی بعضی از دوستان من فکر می کردند حدود یک میلیارد چینی و صدها ملیون مردم شوروی به ایده کمونیسم خیانت کرده اند ولی آنها تنها طرفداران واقعی ایده و به آن اصول وفادارند. مذهبیون ایران خیال می کنند که تنها مسلمانان واقعی هستند و دیگران مسلمانان درجه چندم اند. هنگامی که خودمان را بدون دلیل از سایر انسان های کره ارض برجسته تر بدانیم یک جای کارمان ایراد دارد.

شهلا: یکی دیگر از ضعف های فرهنگی ما بی تفاوتی و عدم برخورد فعال به تئوریهای نادرست برخی از روشنفکران بوده است. تئوریهائی که با ریشه گرفتنشان ضررهای عمیقی به فکر و فلسفه در جامعه ما زده اند. برای مثال تئوری روشنفکر دینی دکتر علی شریعتی، غرب زدگی جلال آل احمد، اقتصاد توحیدی بنی صدر، ولایت فقیه خمینی، ضرورت محور مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقاء پرویز پویان و مسعود احمد زاده و تحلیل های طبقاتی از جامعه که گاهی حتی در برابر یک بررسی ساده نیز دوام نمی آورند. اینها نظراتی هستند که نه تنها کمکی به پیشرفت مبارزه برای بهبود وضع مردم، امنیت و آزادی نکرده اند بلکه چه بسا ضرر هم زده و زمینه را برای خشونت و اقتدار گرائی بیشتر آماده کرده اند.

بیژن: آیا وجود این تئوریها نشانه نوعی خلاقیت فکری نیست؟

شهلا: مسلما نشانه خلاقیت فکری جامعه ای که متوجه آسیب چنین تئوریهائی نشده و با آنها مقابله لازم را ننموده، نیست. من خود این تئوری ها را هم خلاقیت فکری نمی دانم. خمینی ایده جمهوری اسلامی را روی مردم ایران آزمایش کرد. بعد از بیش از ربع قرن که مذهبیون کشور و مردم را بدبخت کردند، تازه بعضی از روشنفکران مذهبی می گویند ببخشید اشتباه شد. نمیریم اول فکر کنیم نتیجه اقدامات ما چه خواهد بود، بعد عمل کنیم. تازه پس از شکست هم درست علل آن را بررسی نمی کنیم. برای مدل هائی که ارائه میدهیم از تجربیات موجود استفاده نمی کنیم. هنوز هم بعضی در صددند مدل دموکراسی دینی را آزمایش کنند.

بیژن: خوب اینها نمونه هائی از کمبودهای فرهنگی است. برای مقابله با کمبودهای فرهنگی چه میتوان کرد؟

– فعالیت در زمینه فرهنگ سیاسی امروز هم در جریان است. منتها از توان فکری و فرهنگی مان استفاده موثر نمی کنیم. ملیون و سایر دموکراتها میتوانند به بهتر شدن راندمان کوشش های فرهنگی کمک کنند.

بیژن: مثلا چه میشود کرد؟

– مثلا میتوان به پخش آثار محققین در زمینه های مورد نیاز کمک کرد. رشد فرهنگ سیاسی زمینه پیدایش آن ارزش های فکری مشترک را فراهم می کند که برای ایجاد حرکت و نیروهای اجتماعی لازمند. این رشد آن بستر فکری را ایجاد میکند که مقاومت فرهنگی و سیاسی درون آن شکل میگیرد و به مسیر درست می افتد. کمک می کند که افکار نادرست و انحرافی حتی الامکان از همان آغاز شناخته شوند و به موقع با آنان مقابله شود. توسط این رشد چه بسا بتوانیم به موقع از هدر رفتن توان سیاسی و انرژی انسان های برجسته مانند پرویز پویان و علی شریعتی نیز که بدون شک نیتی جز رسیدن به آزادی و بهبود وضع مردم نداشتند جلوگیری کنیم.

ضعف های سیاسی

شهلا: اگر بهترین فرهنگ سیاسی را هم داشته باشیم ولی تصمیمات نادرستی اتخاذ کنیم یا اقدامات سیاسی نادرستی پیش گیریم، احتمال موفقیت ما کم میشود.

بیژن: جنبش سیاسی ایران هم در عملکرد سیاسی خود اشتباهاتی داشته است.

– نقاط قدرت هم داشته است. احساس مسئولیت و فدا کاری بخشی از روشنفکران در مبارزه علیه دیکتاتوری فوق العاده بوده است. بسیاری زندگی خود را گذاشتند. عده ای تا پای جان رفتند. تلفات ما کم نبوده است.

بیژن: اشتباهات سیاسی ما بنظرت چه بوده است؟

– من چند مورد را برای مثال طرح می کنم. اما پاسخ به این سوال یک وظیفه جمعی روشنفکران است. یک اشتباه برخی از روشنفکران چپ و راست، همان امید بستن به قدرت بیگانه بوده است. چپ وابسته به شوروری و چین. راست وابسته به انگلیس، آمریکا و غیره. ملیون هم چند اشتباه داشته اند. مثلا اعلام “سیاست صبر و انتظار” که منظور را درست نمیرساند و برای جوانان فعال جنبش قابل قبول نبود. در اثر سرکوب شدید دیکتاتوری، طرفداران نهضت ملی نتوانستند توجه فعالان جوان را به اهمیت ارزش هائی که مدافعش بودند جلب کنند. نتیجه این شد که عده ای از آنان راه را در “رد تئوری بقا” و محور بودن مبارزه مسلحانه دیدند و از راه ملیون دور شدند. اشتباه دیگر کم توجهی بخشی از ملیون به خطر دیکتاتوری روحانیون و ضرورت مقابله همه جانبه با آن بود.

بیژن: یک اشتباه دیگر ملیون بویژه از بهمن ۵۷ به بعد عدم توجه به اهمیت تشکیلات بوده است. تشکیلات حزبی کار ما را نهادینه میکند و شرط دست یابی به دموکراسی است. تنها در این صورت میتوانیم به عنوان نیرو حضور دائمی داشته باشیم.

– یکی از اشتباهات دیگر ما جبهه ملی ها نداشتن یک برنامه سیاسی همه جانبه بوده که زمینه اقتصاد را نیز در بر بگیرد (این کمبود در این بین با انتشار منشور جبهه ملی ایران و رئوس برنامه سیاسی سازمانهای جبهه ملی ایران در خارج از کشور، تا حد زیادی برطرف شده است – نگارنده ۱۳۹۲).

بیژن: جبهه ملی برای رسیدن به یک سری اهداف خاص درست شد. برنامه اقتصادی از طرف احزاب شرکت کننده در آن ارائه می شد.

– جبهه ملی حرکت وسیعی شده بود و برنامه احزاب متشکل درون خود را از جمله در زمینه اقتصاد تحت الشعاع قرار داد. ملیون چون مهمترین خواست مردم را آزادی و حاکمیت ملت میدانستند به مرور به ضرورت داشتن برنامه روشن در زمینه اقتصاد توجه لازم را ننمودند. در بهمن ۵۷ ملیون بر نظرات خود یعنی آزادی، دموکراسی و ضرورت تضمین حقوق و آزادی های مردم و یک اقتصاد ملی تاکید کافی ننمود.

بیژن: قبل از منحرف کردن انقلاب توسط روحانیت به رهبری خمینی یکی از خواست های مهم تظاهرات مردم در کنار استقلال و آزادی، عدالت اجتماعی بود. عناصری به درستی فقدان توجه بیشتر به اقتصاد را در برنامه جبهه ملی گوشزد می کردند. این فقدان کمک کرده بود که در زمان انقلاب یک سیاست اقتصادی تکامل یافته که راهنمای فکری مخالفین دیکتاتوری باشد، وجود نداشت. بدین ترتیب میدان برای افکاری مانند اقتصاد توحیدی، سوسیالیسم شورائی و غیره که غالبا فقط تیترهائی بدون محتوای روشن بودند، فراهم گردید.

– شرائط امروز ایجاب می کند که ملیون در همه زمینه ها برنامه داشته باشند ولی این مهم از طرف گروه های مولفه نهضت ملی به تنهائی بر نمیآید. فکر می کنم ملیون بتوانند بر سر خطوط کلی یک برنامه اقتصادی مشترک توافق کنند (این کمبود در این بین با انتشار منشور جبهه ملی ایران و رئوس برنامه سیاسی سازمانهای جبهه ملی ایران در خارج از کشور، تا حد زیادی برطرف شده است – نگارنده ۱۳۹۲). شاید در موارد خاص اختلاف نظرهائی باشد. اما از آنجائی که دموکراسی یک اصل پذیرفته شده توسط همه ملیون است، آنها میتوانند، ضمن آنکه بر سر نکات مورد اختلاف به بحث ادامه میدهند، بر سر دموکراسی اتحاد کنند.

بیژن: جنبش دموکراتیک امروز ما هم ضعف هائی دارد که بی تاثیر از بعضی ضعف های ملیون نیست. مانند بی توجهی به ضرورت تشکل سیاسی کار آمد.

ضعف های تشکیلاتی

بیژن: تشکل ها وسیله ارتباط با مردمند. در کشورهائی که آزادی خواهان از تشکل کافی برخوردار و با مردم در ارتباط نزدیک بوده اند، عموما مبارزه شان به نتیجه رسیده است. از ضعف های مهم ملیون و جنبش دموکراتیک امروز ایران، فقدان یک سازمان دربرگیرنده برای ارتباط بیشتر با مردم است.

– مقابله با دیکتاتوری و سایر نا بسامانی ها هنگامی موثر است که احزاب در ارتباط گسترده با مردم و آلترناتیوی برای اداره کشور شده باشند. مثلا در هند حزب کنگره و در آفریقای جنوبی، “اتحاد ملی آفریقا” (ANC) موتور جنبش بودند و هر دو پس از پیروزی اداره امور این کشور ها را به دست گرفتند.

شهلا: به نظر من هم اولین کار تشکل های سیاسی پس از تدوین برنامه ارتباط با مردم بمنظور جلب پشتیبانی آنان است. شرط موفقیت در جلب پشتیبانی مردم داشتن برنامه است. برنامه ای که برای حل مشکلات واقعی مردم و نه حل مشکلات ذهنی فعالان باشد. فقط در این صورت امکان جلب پشتیبانی مردم وجود دارد. بهبود زندگی مردم از پایه ای ترین اهداف است. فقط اگر احزاب دموکراتیک سیاست های درستی اتخاذ کنند و زندگی مردم هم در اثر استقرار دموکراسی بهبود یابد، دموکراسی پایدار میماند.

بیژن: ارتباط بیشتر با مردم میتواند اشتباهات تشکل ها را کاهش دهد.

شهلا: فقدان تشکل های کار آمد سیاسی عوارض مختلفی دارد. مثلا غیر سیاسی شدن جامعه بویژه جوانان، کم تحملی، خودخواهی، خود مرکز بینی، فرار از مسئولیت و لحظه ای دیدن مسائل. این خصوصیات به سهم خود اقدامات ما را کم نتیجه کرده و باعث شده که احساس شکست و دلسردی به بخشی از روشنفکران دست دهد. امروز ارتباط جریان های سیاسی با مردم به حد اقل رسیده است.

بیژن: بخش هائی از مردم با گروه های اپوزیسیون بیگانه اند، به آنها مثل یک پیکره جدا از خود مینگرند و طبیعی است که از اقدامات آنان پشتیبانی لازم را به عمل نمی آورند. البته عوامگرایان یا پوپولیست ها هم که خواهان کنار گذاشتن نخبگان و تشکل های سیاسی برای فریب مردمند به این مساله دامن میزنند.

– در بعضی کشورها تشکل های سنتی موجود به رهائی از دیکتاتوری کمک کردند. مثلا در لهستان و رومانی کلیسا یا سندیکاهای کارگری نقش داشتند. در ایران هم بعضی به روحانیون دل بستند. اما روحانیون پس از گرفتن قدرت، دیکتاتوری خود را برپا کرده، به سرکوب جنبش آزادیخواهی پرداختند. تجربه می آموزد که برای استقرار دموکراسی و حفظ آن نمیتوان جز به تشکل های دموکرات تکیه کرد. به علت ثروت نفت و موقعیت از دید استراتژیک حساس کشور، بدون تشکل های دموکرات قدرتمند و متکی به مردم، مقابله با طمعکاران و مدعیان داخلی و خارجی و در نتیجه استقرار یک دموکراسی پایدار ممکن نیست. دیکتاتوری کنونی به هم ریخته و ضعیف است، اما ضعف دیکتاتوری به معنی قدرت دموکراتها نیست.

گردش ما در جنگل به پایان رسیده بود. خسته شده بودیم. پس از صرف شام و بحث های متفرقه دوستان به هتل خود رفتند. قرار شد فردا بعد از ظهر دوباره همدیگر را ببینیم.

مآخذ

(۱) مبارزه موثر برای دموکراسی، دکتر همایون مهمنش، آبان ۱۳۸۳ http://www.melliun.org/ketab/mobmoas.htm

(2) دعوت از فعالین سیاسی و مدافعان حقوق بشر جهت تشکیل کنگره ملی گذار مسالمت آمیز «پیش نویس طرح مقدماتی» کنگره ملی و دموکراسی خواهی، عباس امیر انتظام، اردیبهشت ۱۳۸۴، http://www.melliun.org/nehzatmel/nm05/12/18amirent.htm

(3) فعالیت‌ سیاسی در خارج از کشور، نقی حمیدیان / بخش سوم، خرداد ١٣٨۴

http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/1928

(4) http://rozane1.blogfa.com/ محمد مسعود سلامتی

مقاله قبلیسایت محلی «انار پرس» خواستار شد: پلیس طرح اخراج افغان‌ها را متوقف کند
مقاله بعدیساعت هوشمند مجهز به دوربین 41 مگاپیکسلی
دکتر همایون مهمنش
بسال ۱۳۲۵ در تهران به دنیا آمدم. در تهران و اندیمشک به دبستان و در تهران و مشهد به دبیرستان رفتم. در سال ۱۳۴۳ برای تحصیل به آلمان آمدم. در دانشگاه فنی مونیخ در رشته فیزیک دکترا گرفتم. از همان آغاز تحصیل در اروپا فعالیت سیاسی را در جبهه ملی شروع کردم. در آن زمان ارتباط جبهه ملی داخل و خارج کشور به حداقل رسیده بود و ما از تجربیات افراد با سابقه در داخل بی بهره بودیم. در آن سالها سرکوب اپوزیسیون، شکنجه و اعدام شدت گرفته بود. بویژه اعدام سه تن از دوستان نزدیک و هم مدرسه ای ام بدلیل شرکت در فعالیت چریکی علیه رژیم گذشته در من اثر عمیقی داشت و من نیز مانند بسیاری از جوانان و فعالین سیاسی آنزمان به چپ متمایل شدم. آنچه باعث جلوگیری از افراط من در این راه شد، اعتقاد عمیقم به لزوم آزادی و دموکراسی بود. هرچه بیشتر مطالعه و تجربه کردم به اهمیت آن بیشتر پی بردم و همواره برای تحقق آن تلاش کردم. پس از بهمن ۵۷ جبهه ملی ایران در اروپا حرکت علیه دیکتاتوری مذهبی را آغاز کرد که من نیز در آن فعال بودم. مدتی بعد به همراه تنی چند از فعالان این سازمان به “نهضت مقاومت ملی ایران” که دکتر شاپور بختیار آن را پایه گذاشته بود پیوستیم و هنوز در این سازمان فعالیت داریم. علاوه بر آن چند سالی است که به کمک اعضا دیگر جبهه ملی “سازمانهای جبهه ملی ایران در خارج از کشور” را تشکیل دادیم تا بتوانیم برای تحقق اهداف نهضت ملی، از جمله آزادی، دموکراسی و جدائی دین از حکومت قدمهای موثرتری برداریم.